جدول جو
جدول جو

معنی عواسل - جستجوی لغت در جدول جو

عواسل(عَ سِ)
ج عاسل. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عاسل شود
لغت نامه دهخدا
عواسل
جمع عاسل، گزک ها، هر چیز که بدان تغییر ذائقه کنند
تصویری از عواسل
تصویر عواسل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عوامل
تصویر عوامل
عامل ها، آنانکه یا چیزهایی که باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده ها، اجرا کننده ها، بامهارت ها، متخصص ها، کسانی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره می کند، والی ها، حاکم ها، جمع واژۀ عامل
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
راغب و تقرب جوینده به سوی خدا. قال لبید: ’بلی کل ّ ذی دین الی اﷲ واسل’. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). راغب به سوی خدای تعالی. (ناظم الاطباء) ، واجب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَوْ وا)
شبگرد و طوّاف در شب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: انه لحواس عواس، او شبگرد و طوّاف در شب است. (از ناظم الاطباء).
- حواس عواس، از اتباع است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
نام دو موضع است. (از منتهی الارب). حزم بنی عوال، کوهی است در اکناف حجاز در طریق مدینه ازبرای غطفان، در این مکان آبها و چاه ها یافت شود. و گویند عوال یکی از کوههای سه گانه است که در طرف مدینه بفاصله یک شب و یک روز قرار گرفته است. و دو دیگر ظلم و لعباء باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ لِنْ)
عوالی. جمع واژۀ عالیه. (اقرب الموارد). رجوع به عالیه و عوالی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
بطنی است از بنی عبدالله غطفان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام محلی است در شبه جزیره میانکاله (دریای خزر). (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 90). و رجوع به متن انگلیسی همان کتاب ص 61 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ)
عوادل الثغور، از بلاد شام، آن است که در نزدیکی بلاد روم قرار گرفته است، و ’عواصم’ آنجاست که پشت حدود و ثغور باشد. و ’عوادل’ دورتر از عواصم باشد. (از مفاتیح العلوم خوارزمی). و رجوع به عواصم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ذِ)
جمع واژۀ عاذل. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عاذل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سِ)
نام قبیله ای است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ سَ)
یک شربت از شیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ طِ)
جمع واژۀ عاطل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عاطل شود، جمع واژۀ عاطله. (اقرب الموارد). رجوع به عاطله شود.
- حروف عواطل، حروف بی نقطه، مانند ’س’ و ’ص’. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ)
جمع واژۀ عاقل. (ناظم الاطباء). رجوع به عاقل شود، جمع واژۀ عاقله. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به عاقله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مِ)
ج عامل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). رجوع به عامل شود، جمع واژۀ عامله. (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء). رجوع به عامله شود، پایها، گاوان کشت کاری و خرمن کوبی و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گاوهای کاری و شتران باری. (آنندراج) ، خاک و آب و بذر و گاو و کار، که در عقد مزارعه منظور شود. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح نحو) کلماتی هستند که سبب وجود اعرابی معین در کلمه دیگر شوند، و آنها یا حرف و یا فعل میباشند، از قبیل عوامل نصب و عوامل جر و غیره. رجوع به عامل شود، در تداول امروزین، سببها و باعث ها: یکی از عوامل حادثه فلان شخص بود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاسل
تصویر عاسل
گزک انگبین چین انگبین گیرنده، نیزه لرزان، نیکمرد ستوده کردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسل
تصویر واسل
راغب و تقرب جوینده بسوی خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواسه
تصویر عواسه
نوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواطل
تصویر عواطل
جمع عاطل، بی پیرایگان زنان بی پیرایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوامل
تصویر عوامل
کارکنان، کارگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوامل
تصویر عوامل
((عَ مِ))
جمع عامله، کارگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واسل
تصویر واسل
((س))
توسل جوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عوامل
تصویر عوامل
دست اندرکاران، سازه های، کارداران
فرهنگ واژه فارسی سره
ازآبگیرهای منطقه پلنگان در شبه جزیره ی میانکاله
فرهنگ گویش مازندرانی