گاوچران، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عوا، بقّار، صیّاح، حارس الشّمال، حارس السّماء، طارد الدبّ
گاوچِران، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عَوا، بَقّار، صَیّاح، حارِسُ الشَّمال، حارِسُ السَّماء، طارِدُ الدُبّ
عوا. بانگ گرگ و سگ و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ گرگ و سگ و شغال و روباه و آهو. (آنندراج) (غیاث اللغات) : طالع او به طوع دبران ادبار و غوای عوای خذلان منحوس شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247). - پرعوا، با بانگ بسیار. پر هیاهو و فریاد و بانگ: سماع مطربان به گرد او درون زئیر شیر و گرگ پرعوای او. منوچهری
عوا. بانگ گرگ و سگ و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ گرگ و سگ و شغال و روباه و آهو. (آنندراج) (غیاث اللغات) : طالع او به طوع دبران ادبار و غوای عوای خذلان منحوس شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247). - پرعوا، با بانگ بسیار. پر هیاهو و فریاد و بانگ: سماع مطربان به گرد او درون زئیر شیر و گرگ پرعوای او. منوچهری
دهن پیچیده بانگ کردن سگ، یا آواز زشت دراز برآوردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). پیچاندن سگ خطم و پیش بینی خود را و آواز دادن و یا آواز بلند دادن وی در حالی که صدای او صاف نباشد. (از اقرب الموارد) ، خم دادن چیزی را، به سی سالگی رسیدن مرد و قوی دست گردیدن او و سخت پیچیدن پنجۀ دیگران را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دروغ داشتن سخن کسی را و برگردانیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). تکذیب کردن کسی را و دروغ داشتن سخن او را. (از ناظم الاطباء). رد کردن شخص سخنان کسی را که از او غیبت کرده است. (از اقرب الموارد) ، بسوی فتنه خواندن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عی ّ. عوّه. عویّه
دهن پیچیده بانگ کردن سگ، یا آواز زشت دراز برآوردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). پیچاندن سگ خطم و پیش ِ بینی خود را و آواز دادن و یا آواز بلند دادن وی در حالی که صدای او صاف نباشد. (از اقرب الموارد) ، خم دادن چیزی را، به سی سالگی رسیدن مرد و قوی دست گردیدن او و سخت پیچیدن پنجۀ دیگران را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دروغ داشتن سخن کسی را و برگردانیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). تکذیب کردن کسی را و دروغ داشتن سخن او را. (از ناظم الاطباء). رد کردن شخص سخنان کسی را که از او غیبت کرده است. (از اقرب الموارد) ، بسوی فتنه خواندن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عَی ّ. عَوّه. عَویّه
سگ. (از اقرب الموارد)، سگ بابانگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سگی که بانگ و فریادبسیار کند. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد)، مقعد و کون و بن مردم. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). است. (اقرب الموارد)، شتر کلانسال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگسال و ناب از شتران. (از اقرب الموارد)، {{اسم خاص}} منزلی مر ماه را، و آن پنج یا چهار ستاره است به شکل الف، از برج سنبله. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و آن را ’ورک الاسد’ نیز مینامند، زیرا آن در دم ’برد’ ظاهر میگردد گویی که بدنبال آن میرود و بانگ و فریاد برمی آورد، و بهمین جهت عرب آن را ’طاردهالبرد’ و ’عواءالبرد’ نیز نامند. (از اقرب الموارد). و بفارسی آن را ’متراک’ گویند. (از ناظم الاطباء). عرقوب الاسد. (تاج العروس). منزل سیزدهم است از منازل قمر، و آن از آخر صرفه است تا 17 درجه و 8 دقیقه و 44 ثانیه از سنبله. و این نزد احکامیان منزلی ممتزج از سعد و نحس باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). پنج کوکب است روشن بر سینۀ عذراء در جناح او، سه ازآن بر یک خط از صرفه در جهت جنوب او، و دو دیگر بر یک سطر، و جمله بر شکل کاف اند، و آن منزل سیزدهم است از منازل قمر. و رقیب آن (کلب) مؤخر است. (جهان دانش ص 119)، نام شکل پنجم از اشکال شمالی، و آن بصورت مرد استاده است و دستها کشیده، به دست راست عصا گرفته. و کواکبش بیست ودو است. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). او را صیاح و حارس السماء نیز گویند. و کواکب او بیست ودو در نفس صورتند و یکی خارج آن. و او بر صورت مردی است عصا در دست گرفته در میان کواکب فکه و بنات النعش. و عرب کواکبی را که بر سر او بر منکبین و عصای او باشند ضباع خوانند، و آنها را که بر دست چپ او و ساعد و ماحول آن باشند اولاد ضباع، و ستاره ای که بر فخذین او باشد سماک رامح خوانند.و عرب سماک را به انفراد حارس السماء و حارس الشمال نیز خوانند بواسطۀ اینکه پیوسته پدید باشد و در تحت شعاع مختفی نشود، و کوکبی را که بر ساق چپ او باشد رمح خوانند. (از نفائس الفنون، علم صور کواکب). رجوع به جهان دانش و ناظم الاطباء و نیز رجوع به عوا شود
سگ. (از اقرب الموارد)، سگ بابانگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سگی که بانگ و فریادبسیار کند. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد)، مقعد و کون و بن مردم. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). اِست. (اقرب الموارد)، شتر کلانسال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگسال و ناب از شتران. (از اقرب الموارد)، {{اِسمِ خاص}} منزلی مر ماه را، و آن پنج یا چهار ستاره است به شکل الف، از برج سنبله. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و آن را ’ورک الاسد’ نیز مینامند، زیرا آن در دم ’برد’ ظاهر میگردد گویی که بدنبال آن میرود و بانگ و فریاد برمی آورد، و بهمین جهت عرب آن را ’طاردهالبرد’ و ’عواءالبرد’ نیز نامند. (از اقرب الموارد). و بفارسی آن را ’متراک’ گویند. (از ناظم الاطباء). عرقوب الاسد. (تاج العروس). منزل سیزدهم است از منازل قمر، و آن از آخر صرفه است تا 17 درجه و 8 دقیقه و 44 ثانیه از سنبله. و این نزد احکامیان منزلی ممتزج از سعد و نحس باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). پنج کوکب است روشن بر سینۀ عذراء در جناح او، سه ازآن بر یک خط از صرفه در جهت جنوب او، و دو دیگر بر یک سطر، و جمله بر شکل کاف اند، و آن منزل سیزدهم است از منازل قمر. و رقیب آن (کلب) مؤخر است. (جهان دانش ص 119)، نام شکل پنجم از اشکال شمالی، و آن بصورت مرد استاده است و دستها کشیده، به دست راست عصا گرفته. و کواکبش بیست ودو است. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). او را صیاح و حارس السماء نیز گویند. و کواکب او بیست ودو در نفس صورتند و یکی خارج آن. و او بر صورت مردی است عصا در دست گرفته در میان کواکب فکه و بنات النعش. و عرب کواکبی را که بر سر او بر منکبین و عصای او باشند ضباع خوانند، و آنها را که بر دست چپ او و ساعد و ماحول آن باشند اولاد ضباع، و ستاره ای که بر فخذین او باشد سماک رامح خوانند.و عرب سماک را به انفراد حارس السماء و حارس الشمال نیز خوانند بواسطۀ اینکه پیوسته پدید باشد و در تحت شعاع مختفی نشود، و کوکبی را که بر ساق چپ او باشد رمح خوانند. (از نفائس الفنون، علم صور کواکب). رجوع به جهان دانش و ناظم الاطباء و نیز رجوع به عوا شود
جامه ای بلند و گشاد که روی لباسها بدوش اندازند، وستر پوششی است پیش شکافته از پشم و جز آن، گلیم پوششی است از پشم و جز آن که جلوش شکافته است و بر روی لباس پوشند، روی پوش گشاد و بلند پشمی یا نخی که در میان پیش باز است و دو سوراخ در طرفین دارد که دستها را از آن بیرون آورند و طبقه روحانیون و جز آنان آن را بر دوش اندازند، گلیم خط دار
جامه ای بلند و گشاد که روی لباسها بدوش اندازند، وستر پوششی است پیش شکافته از پشم و جز آن، گلیم پوششی است از پشم و جز آن که جلوش شکافته است و بر روی لباس پوشند، روی پوش گشاد و بلند پشمی یا نخی که در میان پیش باز است و دو سوراخ در طرفین دارد که دستها را از آن بیرون آورند و طبقه روحانیون و جز آنان آن را بر دوش اندازند، گلیم خط دار
نیست شدن، خاک، باران، سپیدک بر سیاهی چشم، پوشیدگی، نا پدیدگی، بر افتادن آسا بر افتادن دات (قانون) به خودی خود و به شوه بیکار ماندن آن، کهنه مان ها ویرانه ها، جمع عفا، کره خران کرک شتر، پر شتر مرغ، موی انبوه
نیست شدن، خاک، باران، سپیدک بر سیاهی چشم، پوشیدگی، نا پدیدگی، بر افتادن آسا بر افتادن دات (قانون) به خودی خود و به شوه بیکار ماندن آن، کهنه مان ها ویرانه ها، جمع عفا، کره خران کرک شتر، پر شتر مرغ، موی انبوه
مونث اعشی بی راهنمایی سرگردانی، تاریکی، خرما، خرمابن، شتر کم بین مونث اعشی شب کور، ضعیف چشم، ماده شتری که جلو خود را نبیند و دست بر هر چیزی گذارد، نوعی خرما
مونث اعشی بی راهنمایی سرگردانی، تاریکی، خرما، خرمابن، شتر کم بین مونث اعشی شب کور، ضعیف چشم، ماده شتری که جلو خود را نبیند و دست بر هر چیزی گذارد، نوعی خرما