جدول جو
جدول جو

معنی عنکس - جستجوی لغت در جدول جو

عنکس(عِنْ وَ)
نام نهر و جویی است. (از تاج العروس) (ازمنتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نکس
تصویر نکس
سرنگون کردن، نگونسار کردن، برگرداندن و سرازیر کردن چیزی
سر خود را از خواری به زیر افکندن
عود کردن مرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکس
تصویر نکس
بازگشت بیماری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عکس
تصویر عکس
برگرداندن، باژگونه کردن، وارون کردن، صورت شخص، شیء یا منظره ای که با دستگاه مخصوص عکاسی گرفته می شود
عکس و طرد: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیم مصراع آورده در مصراع یا نیم مصراع دیگر قلب و مکرر کند برای مثال در چهرۀ تو دیدم لطفی که می شنیدم / لطفی که می شنیدم در چهرۀ تو دیدم
فرهنگ فارسی عمید
(عَمْ بَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). عنابس. رجوع به عنابس شود، نعت است برای شیر که وزن فنعل باشد از عبوس. ج، عنابس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ)
موضعی است. (منتهی الارب). جایگاهی است در شعر عمرو بن اهتم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آسیای عصاری، ستون خانه، ستون آسیای عصاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ / عَ / عُ)
اصل و بن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از اول تا ثلث از شب، یا پاره ای از شب که سخت تاریک باشد، یا ثلث آخر شب. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بزرگ و معظم هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) : جأنا من السمک بعنک، مقداری بسیار از ماهی برای ما آورد. (از اقرب الموارد) ، در. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَکْ کِ)
اسب سر فروفکنده از سستی یا اسب که به اسبان دیگر لاحق نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
ناکس وبی غیرت و بی قدر و حقیر و فرومایه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَکَ)
بسیار و انبوه: شعر علنکس، کثیر متراکب. (از اقرب الموارد). علّکس. و رجوع به علکس شود
لغت نامه دهخدا
(عِلْ لَ)
انبوه و بهم پیچیده: شعر علکس، کثیر متراکب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
ابن ثعلبه. از صحابیان بود. پسرش خالد نیز از صحابیان به شمار می رفت. (از منتهی الارب). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
مردی است یمنی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ طُ)
میوۀ مورد. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
درشت. (منتهی الارب) (آنندراج). صلب و درشت. (ناظم الاطباء). صلب. (اقرب الموارد). عنکل. رجوع به عنکل شود، گول. (منتهی الارب) (آنندراج). گول و احمق. (ناظم الاطباء). احمق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ فِ)
ناکس کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شخص لئیم و پست و کوتاه قد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَ ذُ)
نگونسار شدن. (ناظم الاطباء). تنکیس. (اقرب الموارد). رجوع به تنکیس شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عنیک. رجوع به عنیک شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
مذکر عنکبوت. (منتهی الارب). عنکبوت نر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عناکب، عناکیب. (اقرب الموارد). رجوع به عنکبوت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
آبیست ازآن بنی قریر در اجاء، که یکی از دو کوه طی میباشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
نیک زیرک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهی خبیث. (از اقرب الموارد) ، گربز پلیدطبع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زن درازمعرقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آنکس
تصویر آنکس
آن آدمی، آن شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبس
تصویر عنبس
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
وریشک گونه ای شاهین که پای کلفت دارد، ماده شتر نیرومند، خم دادن چوب، جمع عانس، دختران ترشیده پیاپی نگریستن در آیینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکس
تصویر نکس
نگو نسار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناس
تصویر عناس
آیینه، ترشیدن دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنکب
تصویر عنکب
تنند نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنوس
تصویر عنوس
جمع عانس، دختران ترشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاکس
تصویر عاکس
باز تابا
فرهنگ لغت هوشیار
گردانیدن لفظ و سخن، بازگونه کردن، مقلوب کردن و وارونه کردن سخن آنچه در آینه و آب و امثال آن پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکس
تصویر عکس
((عَ کْ))
برگرداندن، وارونه کردن، تابیدن، تصویر انسان یا هر چیز دیگری که توسط دوربین عکاسی گرفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکس
تصویر نکس
((نَ کِ رِ یا رَ))
بازگشتن بیماری، بازگشت ناخوشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکس
تصویر نکس
((نَ کِ رِ یا رَ))
سرنگون کردن، سر خود را از شرم به زیر افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عکس
تصویر عکس
فرتور
فرهنگ واژه فارسی سره