جدول جو
جدول جو

معنی عنوت - جستجوی لغت در جدول جو

عنوت
(عَ)
پشتۀ دشوارگذار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تپه ای که صعود بر آن دشوار باشد. (از اقرب الموارد). عنتوت. رجوع به عنتوت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزه کار، ستیزنده، برگردنده از راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنوت
تصویر قنوت
دعایی که در رکعت دوم نماز پس از حمد و سوره، با دست های رو به صورت خوانده می شود، خواندن دعا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعوت
تصویر نعوت
نعت ها، ویژگی ها، صفات، خصلت ها، ستایش ها، جمع واژۀ نعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنوت
تصویر بنوت
پسری، پسرخواندگی
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
جمع واژۀ عنبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به عنبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دچارشده به داهیه و سختی. (از اقرب الموارد). عنیز. رجوع به عنیز شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برگردنده از راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگشته از قصد و هدف، و آن فعول بمعنای فاعل است. (از اقرب الموارد). ستیهنده. (دهار). ستیزنده و گمراه. (غیاث اللغات) : روزگار عنود و دهر کنود به مساوفت و محاسدت به رگ گردن بایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 449).
چون تو چشم دل نداری ای عنود
که نمی دانی تو هیزم را ز عود.
مولوی.
گفت امّید من از تو این نبود
که دهی دختر به بیگانه عنود.
مولوی.
فرصت آن پشّه راندن هم نبود
از نهیب حملۀ گرگ عنود.
مولوی.
، ابر بسیارباران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابربسیارباران که بازنمی ایستد. (از اقرب الموارد) ، تیر که فایز برآید بر جهت سایر تیرها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تیری که در جهتی غیر از جهت سایر تیرها، فایز خارج شود. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ بگوشه چرنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماده شتر بگوشه ای چرنده و تنهاچرنده. (ناظم الاطباء). ج، عند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برگردیدن از راه و میل کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عدول کردن و برگشتن از راه. (از اقرب الموارد) ، روان گردیدن خون چندانکه خشک نگردد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جاری شدن خون از رگ و التیام نیافتن رگ. (از اقرب الموارد) ، تنها چریدن ناقه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). در گوشه ای تنها چریدن ماده شتر. (از ناظم الاطباء) ، دیده و دانسته بازگردیدن از حق، و برخلاف حق کاری کردن، و رد کردن حق را و به باطل ستهیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مخالفت با حق و آن را دانسته رد کردن. (از اقرب الموارد) : والی آن بقعه در کفر و کنود غالی است و به نخوت طغیان و عنود متعالی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 354)
لغت نامه دهخدا
(عُنْ نَ)
نام یک وادی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ستور پیشی گیرنده در سیرو پیشاپیش رونده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). دابۀ پیشرو در حرکت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
خشک شدۀ گیاه نصی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خشک از گیاه خلی ̍. (از اقرب الموارد) ، کوهی است باریک در دشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوهی است باریک در صحرا. (از اقرب الموارد) ، نخستین از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پشتۀ دشوارگذار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تپه و کوه کوچک که بالا رفتن از آن سخت و شاق باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَنْ وَ)
برآورش. اسم مصدر است. (منتهی الارب) (آنندراج). اخراج و برآوردگی و برآورش. (ناظم الاطباء). اسم است از ’عنا الشی ٔ’، یعنی ظاهرکردن. (از اقرب الموارد) ، غلبه و قهر و چیرگی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: فتحت مکه عنوهً، فتح کرده شد مکه بطور قهر و غلبه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مودت و دوستی، از اضداد است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: فتح البلد عنوهً، یعنی شهر به اجبار و قهر یا به صلح فتح شد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عناق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عناق شود.
- امثال:
العنوق بعد العنوق، مثلی است که در تنگ حالی بعد فراخ حالی آرند. رجوع به عناق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
سخت بدگل. سخت زشت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَنْ نو)
مسکه، پنیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، شهد. (منتهی الارب) (آنندراج). انگبین. (مهذب الاسماء). عسل. (اقرب الموارد) ، نوعی از خرما. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شیرۀ سطبر از هر چیزی، رازیانه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زیره. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء).
- رجل سنوت، مرد بدخلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَنْ نُو)
زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب). الدوخله الصغیره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، غلاف. قاروره و سرپوش آن. ج، صنانیت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نعت. رجوع به نعت شود: پس از رسیدن ما به نشابور رسول خلیفه دررسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات، چنانکه هیچ پادشاهی را مانند آن ندادستند. (تاریخ بیهقی). هر خردمندی که فطنتی دارد تواند دانست که حمید امیرالمؤمنین به معنی از نعوت حضرت خلافت است. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عنز. رجوع به عنز شود
لغت نامه دهخدا
(رَطْءْ)
فرمانبرداری کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و از این معنی است قول خداوند تعالی: القانتین و القانتات. (منتهی الارب) ، خاموش بودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سکوت کردن، بازماندن در سخن. (منتهی الارب). امساک در کلام. (از اقرب الموارد) ، ایستادن در نماز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و بهمین معنی است حدیث: افضل الصلوه طول القنوت. (منتهی الارب) ، دعا کردن، ذلیل و خوار شدن: قنت له، ذل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
به تمام معانی مصدر عنک است. رجوع به عنک شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
به تمام معانی مصدر عن ّ است. رجوع به عن ّ شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نُوْ وَ)
پسری و فرزندی. (غیاث) (آنندراج). پسری و پسرخواندگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پسری، فرزند خواندگی پسری، پسر خواندگی. یا اضافه بنوت. اضافه نام پسر یا نوه بنام پدر یا جد: محمود سبکتگین ابوعلی سینا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نعت، ستایش ها زاب ها جمع نعمت صفتها لقبها: چنانکه خلیل رحمه الله - هریک را از ازاحیف اشعار عرب لقبی از اسما مصادر و نعوتی که از آن مشتق باشد مناسب تصرف آن در افاعیل نهاده است
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبرداری کردن، امساک در کلام، دعا بعد از قیام و قرائت در رکعت دوم نماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزنده و گمراه، برگردانده از راه، برگشته از قصد و هدف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنوز
تصویر عنوز
جمع عنز، بنگیرید به عنز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنوس
تصویر عنوس
جمع عانس، دختران ترشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنوق
تصویر عنوق
جمع عناق، بزغالگان ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوت
تصویر سنوت
پنیر، کره، انگبین، شیره، رازیانه، زیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنوت
تصویر قنوت
((قُ))
تواضع، فرمان برداری، قیام در نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنود
تصویر عنود
((عُ))
ستیزه کار، سرکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنوت
تصویر بنوت
((بُ نُ وَّ))
پسری، پسرخواندگی
فرهنگ فارسی معین
پسری، پسرخواندگی، فرزند بودن
متضاد: ابوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد