روستایی است به یمن. (منتهی الارب) (آنندراج). از مخالیف یمن است، و گویند قریه ای است دریمن. (از معجم البلدان) ، نام مردی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
روستایی است به یمن. (منتهی الارب) (آنندراج). از مخالیف یمن است، و گویند قریه ای است دریمن. (از معجم البلدان) ، نام مردی است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
قسمت اصلی یک چیز مثلاً تنۀ هواپیما، بخش اصلی بدن انسان و جانوران، جسم درخت، از روی زمین تا جای روییدن شاخه ها بافته شده، تنیده، تفته، تفنه، تنته، تنسته، تینه، برای مثال چند پری چون مگس از بهر قوت / در دهن این تنۀ عنکبوت (نظامی۱ - ۵۶)
قسمت اصلی یک چیز مثلاً تنۀ هواپیما، بخش اصلی بدن انسان و جانوران، جسم درخت، از روی زمین تا جای روییدن شاخه ها بافته شده، تَنیده، تَفته، تَفنَه، تَنتَه، تَنَستَه، تینه، برای مِثال چند پری چون مگس از بهر قوت / در دهن این تنۀ عنکبوت (نظامی۱ - ۵۶)
بدگویی، سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، زاغ پا، سرکوفت، سراکوفت، ملامت، بیغاره، تفشه، نکوهش، تفش، بیغار، سرزنش، تفشل، عتیب، پیغاره برای مثال دو دوست با هم اگر یک دلند در همه حال / هزار طعنۀ دشمن به نیم جو نخرند (ابن یمین - ۳۸۲) طعنه زدن: سرزنش کردن، ملامت کردن، گوشه و کنایه زدن، برای مثال همه حمال عیب خویشتنیم / طعنه بر عیب دیگرآنچه زنیم (سعدی - لغت نامه - طعنه زدن)
بدگویی، سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، زاغ پا، سَرکوفت، سَراکوفت، مَلامَت، بیغارِه، تَفشِه، نِکوهِش، تَفش، بیغار، سَرزَنِش، تَفشَل، عِتیب، پیغارِه برای مِثال دو دوست با هم اگر یک دلند در همه حال / هزار طعنۀ دشمن به نیم جو نخرند (ابن یمین - ۳۸۲) طعنه زدن: سرزنش کردن، ملامت کردن، گوشه و کنایه زدن، برای مِثال همه حمال عیب خویشتنیم / طعنه بر عیب دیگرآنچه زنیم (سعدی - لغت نامه - طعنه زدن)
سایه پوش بام یا سایه پوش، چوب دهن دلو و هرگاه دوتا باشند آن هردو را عرقوتان گویند، آنچه از لب پائین شتر فروهشته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
سایه پوش بام یا سایه پوش، چوب دهن دلو و هرگاه دوتا باشند آن هردو را عرقوتان گویند، آنچه از لب پائین شتر فروهشته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
دهی است از دهستان آتابای بخش آق قلعۀ شهرستان گنبد قابوس در 1/5هزارگزی خاور آق قلعه، جنوب رود خانه گرگان. دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 8000 تن سکنه. آب آن از رود خانه گرگان بوسیلۀ موتور برداشته میشود. محصول آنجا غلات و صیفی و حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت وگله داری. صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. راه فرعی به آق قلعه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان آتابای بخش آق قلعۀ شهرستان گنبد قابوس در 1/5هزارگزی خاور آق قلعه، جنوب رود خانه گرگان. دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 8000 تن سکنه. آب آن از رود خانه گرگان بوسیلۀ موتور برداشته میشود. محصول آنجا غلات و صیفی و حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت وگله داری. صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. راه فرعی به آق قلعه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
طعنه. یک بار نیزه زدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). طعنهٌ سلکی، نیزه زدنی راست. (مهذب الاسماء) ، عیب جوئی کردن. (غیاث اللغات) ، مجازاً، بیغاره. سرزنش. ملامت. گواژه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). زخم. (صراح). فسوس. (ناظم الاطباء). تفش. (مجمعالفرس). و بمعنی بد گفتن کسی را مجاز است و با لفظ کشیدن و بردن و زدن و کردن و داشتن و فروختن و باریدن مستعمل. (آنندراج). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 166 شود: غلام و جام می را دوست دارم نه جای طعنه و جای ملام است. منوچهری. هرچه وزیر میگفت به طعنه جواب میداد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 486). گر مخالف معسکری سازد طعنه ای در برابر اندازد. خاقانی. با لذت طعنۀ تو دل را فرموش شد آرزوی مرهم. خاقانی. بدانکه نیست کفم چون دهان گل پرزر به دست طعنه چرا هر خسی نهد خارم. خاقانی. لیکن از روی طعنۀ خصمان آمدن هیچ رو نمیدارد. خاقانی. دو بیوه بهم گفتگو ساختند سخن را به طعنه درانداختند. نظامی. هر هنری طعنۀ شهری بود هر شکری زحمت زهری بود. نظامی. یکی از بزرگان گفت پارسائی را چه گویی درحق فلان عابد که دیگران در حق او به طعنه سخنها گفته اند. (گلستان). ملاح بیمروت از او به خنده برگردید، جوان را دل از طعنۀ ملاح بهم برآمد. (گلستان). مسلمانی اگر کعبه پرستی است پرستاران بت را طعنه از چیست. شبستری. ای که ز بت طعنه به هندو بری هم ز وی آموز پرستشگری. امیرخسرو (از آنندراج). دو دوست با هم اگر یکدلند در همه کار هزار طعنۀ دشمن به نیم جو نخرند. ابن یمین. یکی را بود طعنه درلفظ او یکی را سخن در معانی بود. ابن نصیر
طعنه. یک بار نیزه زدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). طعنهٌ سلکی، نیزه زدنی راست. (مهذب الاسماء) ، عیب جوئی کردن. (غیاث اللغات) ، مجازاً، بیغاره. سرزنش. ملامت. گواژه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). زخم. (صراح). فسوس. (ناظم الاطباء). تفش. (مجمعالفرس). و بمعنی بد گفتن کسی را مجاز است و با لفظ کشیدن و بردن و زدن و کردن و داشتن و فروختن و باریدن مستعمل. (آنندراج). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 166 شود: غلام و جام می را دوست دارم نه جای طعنه و جای ملام است. منوچهری. هرچه وزیر میگفت به طعنه جواب میداد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 486). گر مخالف معسکری سازد طعنه ای در برابر اندازد. خاقانی. با لذت طعنۀ تو دل را فرموش شد آرزوی مرهم. خاقانی. بدانکه نیست کفم چون دهان گل پرزر به دست طعنه چرا هر خسی نهد خارم. خاقانی. لیکن از روی طعنۀ خصمان آمدن هیچ رو نمیدارد. خاقانی. دو بیوه بهم گفتگو ساختند سخن را به طعنه درانداختند. نظامی. هر هنری طعنۀ شهری بود هر شکری زحمت زهری بود. نظامی. یکی از بزرگان گفت پارسائی را چه گویی درحق فلان عابد که دیگران در حق او به طعنه سخنها گفته اند. (گلستان). ملاح بیمروت از او به خنده برگردید، جوان را دل از طعنۀ ملاح بهم برآمد. (گلستان). مسلمانی اگر کعبه پرستی است پرستاران بت را طعنه از چیست. شبستری. ای که ز بت طعنه به هندو بری هم ز وی آموز پرستشگری. امیرخسرو (از آنندراج). دو دوست با هم اگر یکدلند در همه کار هزار طعنۀ دشمن به نیم جو نخرند. ابن یمین. یکی را بود طعنه درلفظ او یکی را سخن در معانی بود. ابن نصیر
جمع واژۀ عنان، دوال لگام که بدان اسب و ستور را بازدارند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). آنچه از لگام بر دو طرف گردن یعنی راست و چپ چارپای قرار گیرد و بدان ستور را بازدارند. (از اقرب الموارد). - اعنهالخیل، منصبی بوده است در عرب و متصدی این شغل اسبان مردم قریش را در جنگ نگهداری کرده و ادارۀ امور مرکبها زیر نظر او بود. (از تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 1 ص 20). - ممسک الاعنه، نام صورتی از صور فلکی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ممسک شود
جَمعِ واژۀ عِنان، دوال لگام که بدان اسب و ستور را بازدارند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). آنچه از لگام بر دو طرف گردن یعنی راست و چپ چارپای قرار گیرد و بدان ستور را بازدارند. (از اقرب الموارد). - اعنهالخیل، منصبی بوده است در عرب و متصدی این شغل اسبان مردم قریش را در جنگ نگهداری کرده و ادارۀ امور مرکبها زیر نظر او بود. (از تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 1 ص 20). - ممسک الاعنه، نام صورتی از صور فلکی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ممسک شود
پسر تنگی، یکی از پسران رمون که از بندگان ایشبوشث بن یوناتان بود. وی با برادر خود ریکاب در عین ظهرب خانه ایشبوشث درآمده وی را بکشتند و سرش را بخیال یافتن جایزه بداود آوردند لکن داود ایشان را بقتل سپرد. (از قاموس کتاب مقدس) ، نافرمانی کردن. (منتهی الارب)
پسر تنگی، یکی از پسران رمون که از بندگان ایشبوشث بن یوناتان بود. وی با برادر خود ریکاب در عین ظهرب خانه ایشبوشث درآمده وی را بکشتند و سرش را بخیال یافتن جایزه بداود آوردند لکن داود ایشان را بقتل سپرد. (از قاموس کتاب مقدس) ، نافرمانی کردن. (منتهی الارب)