جدول جو
جدول جو

معنی عنطس - جستجوی لغت در جدول جو

عنطس
(عُ طُ)
میوۀ مورد. (از دزی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَمْ بَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). عنابس. رجوع به عنابس شود، نعت است برای شیر که وزن فنعل باشد از عبوس. ج، عنابس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عالم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). عالم به امور. (از متن اللغه). نطس. نطس. (منتهی الارب) (آنندراج) (از نشوءاللغه ص 44 و 46) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). نطیس. نطّیس. نطاسی. (متن اللغه) ، حاذق در طبابت. (ازمتن اللغه). نطس. نطس. نطیس. نطّیس. نطاسی. (متن اللغه) ، متأنق و ظریف در گفتار و لباس و جز آن. (از المنجد). نطس. نطس. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ طُ)
دانا. نطس. رجوع به نطس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ)
دانا. نطس. رجوع به نطس شود، نیک پاک از آلایش چرک و ریم و ناخوش دارنده آن را. (از اقرب الموارد) (آنندراج). متقزز. متقذر. (متن اللغه) (ازاقرب الموارد) ، متأنق در امور. (از متن اللغه). ج، نطس. و هی نطسه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ طُ)
طبیبان نیک زیرک. (از منتهی الارب) (آنندراج). اطباءحاذق. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جمع واژۀ نطس است. (از متن اللغه). رجوع به نطس شود، سخت پرهیزگاران از آلایش و چرک و ریم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قوم نطس، متقذرون. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
عطسه دادن. (منتهی الارب). عطسه آمدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، دمیدن صبح. (از منتهی الارب). عطس الصبح، صبح آشکار شد و روشن شد. و گویند عطس أنف الصبح، یعنی آغاز صبح آشکار شد. (از اقرب الموارد) ، مردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطاس. رجوع به عطاس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خم دادن چوب را و برگردانیدن آن را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عنش به شین، افصح است. (از اقرب الموارد). رجوع به عنش شود
نگریستن در عناس (یعنی آیینه) هر دم و هر ساعت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن مالک بن ادد. از مذحج، از کهلان. جدی است جاهلی. و اسود عنسی و عمار بن یاسر از نسل وی میباشند. (از الاعلام زرکلی از جمهرهالانساب و السبائک)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عانس. رجوع به عانس شود
لغت نامه دهخدا
(عُنْ نَ)
جمع واژۀ عانس. رجوع به عانس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
درازی گردن و خوبی آن. یا درازی هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ طِ)
نام گیاهی است. (ناظم الاطباء). و رجوع به عسطوس شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
ابن ثعلبه. از صحابیان بود. پسرش خالد نیز از صحابیان به شمار می رفت. (از منتهی الارب). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(عِ فِ)
ناکس کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شخص لئیم و پست و کوتاه قد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طُ)
درخت مورد را گویند و به عربی آس خوانند. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به مورد شود
لغت نامه دهخدا
(پُ طُ)
در قاموس کتاب مقدس آمده است (دریا اپط ا:ا) : اسم مقاطعۀ شرقی آسیای صغیر. در کنار بحرالاسود واقع و از مشرق به کولخس و از جنوب به کاپادوکیه و از مغرب به غلاطیه محدود بود و در ایام خداوند ما یهودیان در آنجا سکونت داشتند و در مائۀ اول تاریخ مسیحی مژدۀ نجات در آنجا داخل شده جماعتی از اهالی به دین پاک مسیح گرویدند. و پطرس رسول هم رسالۀ اول خود را بدیشان خطاب کرد و همین پنطس مسقطالرأس اکیلا رفیق پولس بود. (1 ع 18:2). و خود بنفسه مملکت مستقل و از جملۀ شهریارانش یکی سزدانس معروف به ود و در زمان پومپیوس در جزء املاک رومانیان محسوب شد - انتهی. و نیز رجوع به بنطس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
نیک زیرک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهی خبیث. (از اقرب الموارد) ، گربز پلیدطبع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زن درازمعرقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک پاکیزه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت احتیاط کردن در طهارت و در کلام و طعام و جامه و در جمیع امور، نیکو دانستن و باریک رفتن در دانش، جاسوسی کردن از خبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ طُ)
دریای سیاه. دریای بنطس. دریای کرز. دریای کرزیان. بحر اسود. دریای سیاه. بحر طرانبرنده. (یادداشت بخط مؤلف). کلمه یونانی، و دریایی است که خلیج قسطنطنیه از آن منشعب میشود، اول آن در طرف بلاد ترک است و ممتد میشود بسمت مغرب و جنوب، تا متصل بدریای شام میشود و قبل از متصل شدن به بحر شام بنطس نامیده میشود. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع). و رجوع به بنطش شود، به شیرازی بذر قطونا است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بنگو. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ بعد و بنگو شود
لغت نامه دهخدا
(عِنْ وَ)
نام نهر و جویی است. (از تاج العروس) (ازمنتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
نیکو دانستن و باریک رفتن در دانش. (از منتهی الارب) (آنندراج). نیکو دانستن و دقت کردن در دانش. (از ناظم الاطباء). سخت استاد شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نطس شدن. (المنجد) (از اقرب الموارد) ، سخت دقت کردن در پاکیزگی، و تقذر در گفتار و در هر چیزی. (از اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
وریشک گونه ای شاهین که پای کلفت دارد، ماده شتر نیرومند، خم دادن چوب، جمع عانس، دختران ترشیده پیاپی نگریستن در آیینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنط
تصویر عنط
زیبا گردنی زیبایی گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطس
تصویر عطس
عطسه آمدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطس
تصویر تنطس
نیک زدودن نیک پاکاندن، باریک بینی، انیشگی (جاسوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنطس
تصویر قنطس
تاغدست، درخت مورد آس. توضیح مصحف آن قیطس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبس
تصویر عنبس
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنطب
تصویر عنطب
عنطبان سوسک گوزنی از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناس
تصویر عناس
آیینه، ترشیدن دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنوس
تصویر عنوس
جمع عانس، دختران ترشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاطس
تصویر عاطس
بامداد، شنوسه آور (شنوسه عطسه)
فرهنگ لغت هوشیار