جدول جو
جدول جو

معنی عنشط - جستجوی لغت در جدول جو

عنشط
(عَ شَ / عَ نَشْ شَ)
مرد درازبالا. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). طویل. (از اقرب الموارد) : امراءه عنشط، زن درازبالا و طویل. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بدخوی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عناشطه (اقرب الموارد) ، عناشط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنشط
تصویر تنشط
به نشاط آمدن، شادمانی نمودن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ لَشْ شَ)
بدخو. و در صحت این کلمه شک است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ شُ)
درازکشندگان رسن تا نرم گردد و دوباره تافته شود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفرد آن ناشط یا نشیط است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ فَ)
سخت کشیدن. (از منتهی الارب). کشیدن چیزی را در حال جدا کردن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
خم دادن چیزی را و از جای برکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خم کردن. (از اقرب الموارد). عنس. رجوع به عنس شود، بی آرام ساختن و جدا گردانیدن، راندن و دور نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به خشم آوردن، کشیدن زمام شتر بسوی خود. عنج. (از اقرب الموارد). رجوع به عنج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
درازی گردن و خوبی آن. یا درازی هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
نعت از انشاط به معنی خوش اهل گردیدن مرد. (از منتهی الارب). خداوند ستور بانشاط یا مرد خوش اهل. (آنندراج). آنکه دارای ستور شادمان باشد و یا آنکه اهل آن شادمان باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انشاط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَنْ نَ)
نیک دراز، یا مرد پرگوشت نازک و نیکو اندام زیرک. ج، عشنطون. عشانط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ طَ)
زن درازبالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُمْ بُ)
کوتاه گوشت ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عنبطه. رجوع به عنبطه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شِ)
جمع واژۀ عنشط وعنشطه. (ناظم الاطباء). رجوع به عنشط و عنشطه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نشاط کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شادمانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شادی نمودن و به نشاط آوردن. (آنندراج) ، نیک رفتن اشتر (تاج المصادر بیهقی) و به نشاط رفتن ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رفتن ناقه. (آنندراج) ، درگذشتن از وادی و بیابان، سخت سیر گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیزرفتار گردیدن ناقه، برانگیخته و مهیای امری شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
چالاک تر و بانشاطتر و شادمان تر. (ناظم الاطباء).
- امثال:
انشط من ذئب.
انشط من ظبی مقمر.
انشط من عیرالفلاه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خشمگین گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَسْوْ)
گزیدن مار. (ازمنتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از المنجد). گزیدن و نیش زدن مارکسی را. (از اقرب الموارد) ، نیش زدن مار به سرعت و اختلاس کسی را. (المنجد) (از ذیل اقرب الموارد نقل از لسان). و نشظ تصحیف آن است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، بیرون آمدن از جای. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) ، از جائی به جائی شدن. (زوزنی) ، بردن اندوه کسی را از جائی به جائی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب از دلو برکشیدن بی بکره. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برکشیدن دلو را از چاه بدون استفاده از چرخه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، گشادن گره به رفق. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99). واگشادن گره. (زوزنی) ، محکم کردن گره را. (از ذیل اقرب الموارد از لسان و اساس) (از المنجد). آسان گره بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گره زدن ریسمان را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تند راه رفتن ناقه. (از محیطالمحیط) ، نیزه زدن کسی را یا نیزه زدن بر پهلوی او. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنط
تصویر عنط
زیبا گردنی زیبایی گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشط
تصویر نشط
ربودن ربایش، گره زدن رسن، گزیده شدن، نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنشط
تصویر تنشط
شادمانی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار