پیاز دشتی، گیاه علفی پایا با پیاز بزرگ و گل های کوچک و خوشه ای به رنگ سفید یا سفید مایل به خاکستری و برگ های دراز و نوک تیز که پیاز آن کاربرد دارویی دارد، پیاز موش، اشقیل، اسقیل
پیازِ دَشتی، گیاه علفی پایا با پیاز بزرگ و گل های کوچک و خوشه ای به رنگ سفید یا سفید مایل به خاکستری و برگ های دراز و نوک تیز که پیاز آن کاربرد دارویی دارد، پیازِ موش، اِشقیل، اِسقیل
مردمی که در یک زمان واحد زندگی می کنند، مردم هم عصر مثلاً نسل بعد از انقلاب، در علم زیست شناسی مجموعه ای از جانداران که در سلسله مراتب نژادی مرحلۀ واحدی را تشکیل می دهند مثلاً نسل لاک پشت های غول پیکر در حال انقراض است، ذریه، دودمان، فرزند
مردمی که در یک زمان واحد زندگی می کنند، مردم هم عصر مثلاً نسل بعد از انقلاب، در علم زیست شناسی مجموعه ای از جانداران که در سلسله مراتب نژادی مرحلۀ واحدی را تشکیل می دهند مثلاً نسلِ لاک پشت های غول پیکر در حال انقراض است، ذریه، دودمان، فرزند
پیاز دشتی مشهور به اسقال. ج، عنصلاء. (از منتهی الارب). پیاز موش. اسقیل. عضلاء. رجوع به اسقال و پیاز موش شود: آن زاغ در آسا بر همچون حبشی کاذر بربسته به شاخ اندر هم سنبل وهم عنصل. منوچهری (دیوان ص 69)
پیاز دشتی مشهور به اسقال. ج، عنصلاء. (از منتهی الارب). پیاز موش. اسقیل. عضلاء. رجوع به اسقال و پیاز موش شود: آن زاغ در آسا بر همچون حبشی کاذر بربسته به شاخ اندر هم سنبل وهم عنصل. منوچهری (دیوان ص 69)
شتر کلان سر، و مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شتری که سر بزرگ داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، بلندبالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طویل. (اقرب الموارد). ج، عنادل. (ناظم الاطباء) ، سریع. (اقرب الموارد)
شتر کلان سر، و مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شتری که سر بزرگ داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، بلندبالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طویل. (اقرب الموارد). ج، عَنادل. (ناظم الاطباء) ، سریع. (اقرب الموارد)
موضعی است در دیار عرب. (از معجم البلدان). - طریق العنصل، راهی است که ازبصره به یمامه می رود. و گویند آن از راههای بصره است که از دهنا می گذرد. (از معجم البلدان). رجوع به منتهی الارب، اقرب الموارد، ناظم الاطباء و عنصلین شود
موضعی است در دیار عرب. (از معجم البلدان). - طریق العنصل، راهی است که ازبصره به یمامه می رود. و گویند آن از راههای بصره است که از دهنا می گذرد. (از معجم البلدان). رجوع به منتهی الارب، اقرب الموارد، ناظم الاطباء و عنصلین شود
گند و تلاق. (منتهی الارب) (آنندراج). بظر و تلاق. (ناظم الاطباء). عنبله. رجوع به عنبله شود، آنچه بگذارد ختنه ناکرده از آن. (منتهی الارب) (از آنندراج). عنبله. رجوع به عنبله شود، زن درازتلاق. (منتهی الارب) (آنندراج). عنبله. رجوع به عنبله شود، چوبی که بدان در جواز گندم کوبند. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی که بدان در هاون چیزی کوبند. (ناظم الاطباء). عنبله. رجوع به عنبله شود
گند و تلاق. (منتهی الارب) (آنندراج). بظر و تلاق. (ناظم الاطباء). عنبله. رجوع به عنبله شود، آنچه بگذارد ختنه ناکرده از آن. (منتهی الارب) (از آنندراج). عنبله. رجوع به عنبله شود، زن درازتلاق. (منتهی الارب) (آنندراج). عنبله. رجوع به عنبله شود، چوبی که بدان در جُواز گندم کوبند. (منتهی الارب) (آنندراج). چوبی که بدان در هاون چیزی کوبند. (ناظم الاطباء). عنبله. رجوع به عنبله شود
کفتاری که شکار خود راپاره پاره کند. ج، عناتل. (ناظم الاطباء). الضباع العناتل، کفتارهایی که شکار خود را پاره پاره کنند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
کفتاری که شکار خود راپاره پاره کند. ج، عَناتل. (ناظم الاطباء). الضباع العناتل، کفتارهایی که شکار خود را پاره پاره کنند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
راسو. (ناظم الاطباء). رجوع به راسو شود. در یادداشتی بخطمرحوم دهخدا عنجل، ’سیاه گوش و عناق الارض و پروانه و فروانق و فجل’ معنی شده است. رجوع به سیاه گوش شود
راسو. (ناظم الاطباء). رجوع به راسو شود. در یادداشتی بخطمرحوم دهخدا عنجل، ’سیاه گوش و عناق الارض و پروانه و فروانق و فجل’ معنی شده است. رجوع به سیاه گوش شود
پیش آمدگی بنا به داخل پیاده رو، تیری که یک سر آن درگیر و سر دیگر آن آزاد باشد، میزی کم عرض در کنار دیوار و چسبیده به آن که معمولاً آیینه ای بر روی آن یا دیوار مقابل آن قرار دارد، قسمتی از جلو داشبورد ماشین در فاصله بین د
پیش آمدگی بنا به داخل پیاده رو، تیری که یک سر آن درگیر و سر دیگر آن آزاد باشد، میزی کم عرض در کنار دیوار و چسبیده به آن که معمولاً آیینه ای بر روی آن یا دیوار مقابل آن قرار دارد، قسمتی از جلو داشبورد ماشین در فاصله بین د