جدول جو
جدول جو

معنی عنزب - جستجوی لغت در جدول جو

عنزب
(عُ زُ)
تتم. (منتهی الارب). سماق. (اقرب الموارد). تتم و سماق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عناب
تصویر عناب
(دخترانه)
میوه ای به رنگ قرمز که خواص درمانی فراوانی دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عنزه
تصویر عنزه
نیزۀ کوتاه، چوبی بلندتر از عصا که در سر آن آهن نوک تیز باشد و به زمین فرو برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنز
تصویر عنز
بزماده، ماده بز، ماده آهو، آهوبرۀ ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عناب
تصویر عناب
میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
فرهنگ فارسی عمید
(شَ زَ)
نیک سخت. (منتهی الارب). صلب شدید. (اقرب الموارد). ج، شنازب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
نام نیای ضحاک بن عبدالرحمان است که تابعی بود. (از منتهی الارب). در تاریخ اسلام، تابعی به کسانی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) علم و دین را دریافت کرده اند. این افراد نقش بسیار مهمی در حفظ و انتقال سنت نبوی داشته اند و به دلیل نزدیکی به صحابه، دارای اعتبار و ارزش علمی بالایی در علوم اسلامی، به ویژه حدیث، فقه و تفسیر هستند. بسیاری از مکاتب فکری اولیه جهان اسلام بر اساس تعلیمات همین تابعین بنا شده اند.
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ / عِ زَ)
درشت و سخت و توانا و رست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ / عَ شَزْ زَ)
شیر بیشۀ درشت اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
به همان معنی عنز است. (از اقرب الموارد). رجوع به عنز شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عنبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به عنبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ زَ)
نوعی از نیزه چه است میان نیزه و عصا که در بن آهن دارد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شبیه است به عکازه، درازتر از عصا و کوتاهتر از نیزه و آهنی در انتهای آن باشد: جاء یتوکاء علی عنزه، یعنی آمد در حالی که بر عنزه ای تکیه می داد. (ازاقرب الموارد) ، جانورکی که دبر شتر راگیرد، و یا جانوری است مانند راسو که در فرج ماده شتر خفته درآید و در آن پنهان گردد و ماده شتر در حال بمیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عنز، عنزات. (اقرب الموارد) ، دم تبر. (منتهی الارب) (آنندراج) : عنزه الفاس، حد و تیزی تیشه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عنزبن وائل بن قاسط. رجوع به عنز (ابن وائل...) و اللباب فی تهذیب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
منسوب به عنزه بن اسد بن ربیعه بن نزار بن معدبن عدنان که حیی است از ربیعه. (از اللباب فی تهذیب الانساب).
- لاأفعل کذا حتی یؤوب العنزی، فلان کار را انجام نمیدهم تا عنزی بازگردد، یعنی آن کار را هرگز انجام نمیدهم. و عنزی مردی بود از بنی عنزه که برای چیدن قرظ (برگ درخت سلم) رفت و بازنگشت. (از اقرب الموارد). رجوع به قارظ عنزی و قارظان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ ظُ /ظَ)
بمعنی عنظاب است. رجوع به عنظاب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
گنده پیر. (منتهی الارب) (آنندراج). پیره زن. (ناظم الاطباء). عجوز. واو آن زائد است بجهت الحاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
آبیست ازآن بنی قریر در اجاء، که یکی از دو کوه طی میباشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
مذکر عنکبوت. (منتهی الارب). عنکبوت نر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عناکب، عناکیب. (اقرب الموارد). رجوع به عنکبوت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ زَ)
ابن اسد بن ربیعه بن نزار. از عدنان. جدی است جاهلی. و از جمله منازل فرزندان وی در عهد جاهلیت ’جبال السراه’ بود. و آنان صنمی به نام سعیر داشتند. بعد از اسلام در عین التمر از صحرای عراق فرودآمدند، سپس به نواحی خیبر کوچ کردند و اکنون عشایر بزرگی را در بادیۀ شام تشکیل میدهند. (از الاعلام زرکلی از السبائک و اللباب و جمهرهالانساب). رجوع به منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(عُنْ نَ)
نام یک وادی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُمْ بَ / بُ)
بسیاری و فراوانی آب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گیاهی است. (منتهی الارب). نباتی است. (از اقرب الموارد) ، مقدم سیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مقدم قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَنْ نا)
نام والد حریث بنهابی است. (منتهی الارب) (آنندراج). از اعلام است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَنْ نا)
انگورفروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروشندۀ انگور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَنْ نا بِ)
کوهی است به راه مکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوه دایره شکل و بسیار مرتفعی است که چیزی در آنجا نمی روید. و گویند، کوهی است در طریق مکه. و گویند، طریق مدینه است از فید. و نیز گویند، کوهی است سیاه رنگ ازآن کعب بن عبدویه که آبشان هم ’عنابه’ نامیده می شود. و نیز گفته اند که عناب کوهی است سیاه رنگ در مروت. و برخی عناب را ’صحرا’ گفته اند. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نام اسب مالک بن نویره. (منتهی الارب) (آنندراج). نام اسبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُنْ نا)
سنجد جیلان. (منتهی الارب). میوه ای است شبیه به سنجد و در منضجات ومسهلات به کار برند. خوردن آن خون را صاف کند. (برهان قاطع). ثمر درختی است معروف، قریب به درخت کنار و زیتون در بلندی، و برگ آن اندک ضخیم تر و طولانی تر از برگ کنار. و یک روی آن مزغب، و پوست درخت آن سرخ رنگ و چوب آن نیز سرخ رنگ و نیمرنگ و خالدار. بهترین آن بزرگ بالیدۀ به کمال رسیدۀ سرخ شدۀ در گوشت جرجانی و یا خطایی آن است که شیرین و عفوصت آن کم باشد. تازۀ آن معتدل در حرارت و برودت و مایل به رطوبت است، و شیخ الرئیس آن را بارد اول و معتدل در یبوست و رطوبت قلیلی گفته است. خواص آن: منضج اخلاط غلیظه و ملین صدر و احشاء و مسهل اخلاط رقیقه و رافع خشونت سینه و حلق و صوت، عارض از حرارت و سرفه، و صاف کننده خون، و مولد خون صالح، و مسکن التهاب و تشنگی و حدت خون وگرمی و وجع جگر و مثانه و امراض مقعده و لزع امعاء و معده. (از مخزن الادویه). درختچه ای است از تیره عنابها که جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان محسوب میشود. ارتفاع آن بین 4 تا 6 متر است و دارای ساقۀ راست و شاخه های ناهموار است. برگهایش کوچک و شفاف و بی کرک است و در قاعده دمبرگ دو گوشوارک نوک تیز بصورت خار وجود دارند. گلهایش کوچک و زردرنگ و شامل دم گل بسیار کوتاه است. میوه اش شفت و مایل به قرمز و شفاف و کروی است، و ممکن است به بزرگی یک زیتون برسد. و دارای طعمی مطبوع است. بوی عناب ضعیف و طعم آن لعابی و کمی شیرین است. علاوه بر آنکه میوۀ این گیاه را بحالت تازه مصرف می کنند، در تداوی بعنوان ملین و مسکن سرفه به کار میرود. گیاه مزبور در اکثر نقاط ایران میروید. اون ناف. اون ناف دار. طبرخون. سنجد گرگان. سیلانه. شیلانه. تفاح بری. سیب کوهی. یبانی. آلماآغاجی. ارج. درخت شیلان. درخت شیلانک. تبرخون. عناب آغاجی. صغیرا. سنجد جیلان. سنجد جیلانی. (فرهنگ فارسی معین). یک دانۀآن را عنابه گویند. (از اقرب الموارد) :
نهاد زهر بر نوش و خار هم بر گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب.
ابوطاهر خسروانی.
چو چوب عنابم گر چین گرفت روی همه
گرفت اشکم در دیده گونۀ عناب.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 29).
بشرط بی بی شمس و بشرب بابا خمس
به مصطکی و به بادام و پسته و عناب.
خاقانی.
حاجت به جو آبست و جوم نیست ولکن
دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب.
خاقانی.
چرا هوای لبت خون من بجوش آورد
اگر نشاندن خون از خواص عناب است.
ظهیر فاریابی (از نزهه القلوب).
پست شکر گشت غبار درت
پسته و عناب شده شکرت.
نظامی.
، کنایه از لب معشوق است. (آنندراج) (برهان قاطع) :
بپرسید سین دخت مهراب را
ز خوشاب بگشاد عناب را.
فردوسی.
بده عناب چون سازی کمند زلف چین برچین
مرا عناب وار از روی خون آلوده چین خیزد.
خاقانی.
گهی بر شکر از بادام زد آب
گهی خایید فندق را به عناب.
نظامی.
لب لعل عناب شکرشکن
زده بوسه بر فندق بی دهن.
نظامی.
مریضی که از عشق تب میکند
علاجش دو عناب لب میکند.
؟
، در این بیت از منوچهری:
ابر زیر و بم شعر اعشی ّ قیس
همی زد زننده به مضرابها
نسخۀ بدل بجای مضرابها ’عنابها’ دارد که مرحوم دهخدا احتمال داده اند ’عناب’ نام سازی باشد. و نیز می توان آن را بمعنی سرانگشتان پنداشت، چنانکه ’عناب تر’ در فرهنگها بمعنی انگشتان آمده است.
- عناب بری، کول خس. کوله خس. (از فرهنگ فارسی معین).
- عناب تر. رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عناب رنگ، به رنگ عناب. رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عنابگون، به رنگ عناب. رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عناب وار، مانند عناب. رجوع به این ماده در ردیف خودشود
لغت نامه دهخدا
(زَ ریْ یَ)
کوهی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ / خِ زِ)
شیطانی که بر نمازگزار مستولی می گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
موضعی است و یا وادیی است به یمن. (از منتهی الارب). موضعی است در شعر ابوصخر هذلی. و گویند وادیی است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنزع
تصویر عنزع
بید گیاه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنطب
تصویر عنطب
عنطبان سوسک گوزنی از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
کلان بینی: مرد، فنج در زنان (فنج فتق)، کوه خرد، کوه بزرگ از واژگان دو پهلو، بستگی چوز (چوز فرج زنان) انگور فروش چیلان تبر خون فضل تبر خون نیافت سنجد هرگز گرچه به دیدن چو سنجد است تبر خون (ناصرخسرو) سیلانه سنجد گرگان شیلانه سیب کوهی اون ناف از گیاهان انگور فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنکب
تصویر عنکب
تنند نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناب
تصویر عناب
((عَ نّ))
درختی است با برگ های کوچک و بی کرک و شفاف، گل هایش کوچک و زرد رنگ و شامل دم گل بسیار کوتاه است. میوه اش شفت و مایل به قرمز، شفاف و کروی است که به بزرگی یک زیتون می رسد و دارای طمعی بسیار مطبوع است، چوبی سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست گیرند، تبرخون
فرهنگ فارسی معین
جمع کردن عناب از درخت جمع کردن و گردآوردن مال است و دادن عناب به دیگری رسانیدن راحت به گیرنده عناب است - جابر مغربی
عناب مال است که بیننده خواب حاصل می کند - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب