جدول جو
جدول جو

معنی عنجره - جستجوی لغت در جدول جو

عنجره
(عَ جَرَ)
زن دلیر بی باک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). زن باجرأت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عنجره
(خَ زَجَ)
دراز کردن هر دو لب و درپیچیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دراز کردن هر دو لب و برگرداندن آنها و صدا برآوردن. (از اقرب الموارد). و این مخصوص لب است کما اینکه زنجره اختصاص به زدن انگشت دارد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عنجره
بی شرم زن بد خوی
تصویری از عنجره
تصویر عنجره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنجره
تصویر پنجره
دریچه، دریچۀ مشبک و سوراخ سوراخ آهنی یا چوبی که در دیوار اتاق یا جای دیگر کار بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجره
تصویر زنجره
جیرجیرک، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، جزد، زانه، زلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنجره
تصویر حنجره
عضوی غضروفی که در وسط گردن قرار دارد و حاوی تارهای صوتی است، نای گلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجره
تصویر انجره
گزنه، گیاهی علفی و خودرو از خانوادۀ نعنا دارای با برگ های کرک دار که در صورت تماس با آن ماده ای اسیدی ترشح می کند و مصرف خوراکی و درمانی دارد،
فرهنگ فارسی عمید
(پَ جَ رَ / رِ)
دریچه ای بود در دیوار که به بیرون نگرند. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). آنچه در بعضی عمارات مشبک سازند. (غیاث اللغات). دریچه ای بود مشبک. مشبکی باشد که در سرایها بر دریچه ها نهند. (صحاح الفرس). بالگانه (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). غلو کن در. غلبکن در:
سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره.
بونصر (از لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی).
بدل پنجره بر گردش سیمین جوشن
بدل کنگره بر برجش زرّین مغفر.
فرخی.
پس هر پنجره بنهاده برافشاندن را
بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر.
فرخی.
در آرزوی آنکه ببینی شگفتیی
بر منظری نشسته و چشمت به پنجره.
ناصرخسرو.
، هرچه مشبک باشد. (غیاث اللغات) ، تنکۀ آهنی پرسوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند. (غیاث اللغات). قفص. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب). قفس.
- پنجرۀ لاجورد، کنایه از آسمان است. (برهان قاطع).
- مثل پنجره، شبکه دار. مشبک. دریچه دار. مغربل
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ رَ)
گزنه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد و انجرۀ حرشاء و انجرۀ سوداء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ رَ / رِ)
گزنه. (ناظم الاطباء). نباتی است که آنرا نبات النار گویند و تخم آنرا قریض خوانند و تخم آن مستعمل است. سه درم آنرا با شیرتازه بخورند قوت باه دهد و بکوبند و با عسل بر قضیب مالند سطبر گرداند. (برهان قاطع) (آنندراج). گیاهی است تند که چون بعضوی رسد بگزد و بلغت دری طبری آنراگزنه گویند یعنی میگزد و در آن ولایات بسیار است. (انجمن آرا). ارباسیوس گوید انجره اقالیقی گویند و به تازی او را قریض گویند... در نواحی جرجان بر لبهای جو بسیار بود و هرگاه عضوی بدان سوده شود خارش و سوزش در آن عضو افتد و اهل جرجان از آن نوعی طعام سازند و قسیطا گوید اگر کسی به افراط انجره را بر اعضا بمالد بمیرد و تخم انجره خرد باشد و پهن و صیقل و ازرق باشد و بعضی آنرا بتخم کتان تشبیه کرده اند... مقوی باه بود و بلغم براند و بروسینه را از اخلاط پاک سازد. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی نسخه خطی). بعربی قریض و بلغت دارالمرز گزنه و بترکی کجیت و بهندی اتنکن و بلاتینی ارتیک پریوم و بلغت گیلان هرتیکه گویند. نباتی است بر آن پرتشریف انبوه و پرخار و ریزه و خارهای ساق آن ظاهرتر و چون ملاصق بدن شود باعث حمرت و سوزش و خارش گردد گل آن زرد و تخم آن نرم و براق و با اندک پهنی و مایل بتیرگی است... (از مخزن الادویه). قریص. حریق. (لکلرک). حریق. قریس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رَ)
تیره ای است از طایفۀ کلباغی. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 62)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ رَ)
لغتی است عبری بمعنای اجتماع و محفل. (از اقرب الموارد).
- عید عنصره، در نزد نصاری، یادبود حلول روح القدس است بر تلامیذ، و آن بفاصله پنجاه روز پس از عید فصح قراردارد و در نزد یهود یادبود نزول شریعت است بر آنها به دست موسی پیغامبر، در طور سیناء. (از اقرب الموارد). عنصره، نام روز بیست وچهارم حزیران است و در آن روز یحیی بن زکریا متولد شده و در آخر این روز خدای تعالی برای یوشعبن نون حبس شمس فرمود و آن از اعیاد نصاری بحساب می آید. (از ابن خلکان). عیدی است یهودیان را که پنجاه روز پس از عید فطیر واقع میشود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ رَ)
دیگ. (از دزی ج 1 ص 153)
لغت نامه دهخدا
(زَ جَ رَ / رِ)
جانوری است کوچک شبیه به ملخ که شبها آواز طولانی کند و عربان صراراللیل خوانند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). جانورکی است کوچک شبیه به ملخ که صدای طولانی شبها از آن برآید. (انجمن آرا) (آنندراج). به لغت اصفهانی صرصر را نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، حشره ای است از راستۀ نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان بسر می برد و از شیرۀ آنها تغذیه می نماید.
جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش به آنها صدای سوت مخصوصی تولید می کند. مادۀ این حشرات درون پوست درخت تخم می گذارند. سیرسیرک. (فرهنگ فارسی معین). زیز. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَعْ عُ)
انگشتک زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: زنجر فلان اذا قرع بین ظفر ابهامه و ظفر سبابته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ رَ)
شتر مادۀ کلان جثه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دارای پیه گردیدن سنام و کوهان شتر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ رَ)
ناقۀ بسیارشیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنجره
تصویر گنجره
سرخییی که زنان بر روی مالند غازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنجره
تصویر طنجره
پارسی تازی گشته تنجیر پاتله پاتیل دیگ مسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجره
تصویر بنجره
پارسی تازی شده پنجره پنجره
فرهنگ لغت هوشیار
حشره ایست از راسته نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان به سر میبرد و از شیره آنها تغذیه مینماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش بانها صدای سوت مخصوصی تولید میکند. ماده این حشرات درون پوست درخت تخم میگذارند سیر سیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجره
تصویر انجره
گزنه دو پایه. گزنه سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنجره
تصویر حنجره
نای گلو
فرهنگ لغت هوشیار
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسجره
تصویر عسجره
پلیدی، نگریستن، نمک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنقره
تصویر عنقره
باشه ماده از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
جشن یهودان فرو رسیدن آیین و کیش انگیزه آن است، جشن ترسایان آشکارش رهاننده است بر شاگردان خویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنتره
تصویر عنتره
مگسور (ور طنین)، بی باکی، نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجره
تصویر غنجره
سرخیی که زنان در روی مالند گلگونه غازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجره
تصویر پنجره
((پَ جِ رِ))
ساختاری در دیوار اتاق، ساختمان یا وسیله نقلیه برای وارد شدن روشنایی، هوا یا هر دو و دیده شدن قضای بیرون یا درون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنجره
تصویر زنجره
حشره ای است شبیه ملخ و سبز رنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند، سوسک،، جزد، چزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنجره
تصویر زنجره
((زِ جَ رِ))
حشره ای است دارای بال نازک و شفاف، روی درختان زندگی می کند و آوازی بلند و طولانی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنجره
تصویر حنجره
((حَ جَ))
نای، حفره ای که در عقب دهان و در زیر حلق واقع است و صوت از آن خارج می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنجره
تصویر حنجره
خشکنای، چاکنای
فرهنگ واژه فارسی سره