جدول جو
جدول جو

معنی عنبری - جستجوی لغت در جدول جو

عنبری
خوش بو، خوش بو و سیاه رنگ مانند عنبر
تصویری از عنبری
تصویر عنبری
فرهنگ فارسی عمید
عنبری
امبری سیاه مشکی، خوشبوی، می امبرین
تصویری از عنبری
تصویر عنبری
فرهنگ لغت هوشیار
عنبری
معطر، خوشبو، به رنگ عنبر، سیاه
تصویری از عنبری
تصویر عنبری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنبرین
تصویر عنبرین
عنبری، عنبرینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معنبری
تصویر معنبری
در تازی نیامده مندینی شاهبویی آغشتگی به عنبر عنبرین بودن: (بیضه مهر احمدی جبهتش از گشادگی روضه قدس عیسوی نکهتش از معنبری) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبری
تصویر زنبری
تنومند مرد، کشتی کشتی جهاز بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبری
تصویر چنبری
مانند چنبر، به شکل چنبر، گرد،
خمیده، دارای انحنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنصری
تصویر عنصری
ماتیک، نژادی نژادیک منسوب به عنصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنتری
تصویر عنتری
کسی که عنتر را ببازی وا دارد و از این راه روزی خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبری
تصویر زنبری
((زَ بَ))
کشتی، جهاز بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
زغال اخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
(دخترانه)
ماده ای چرب، خوشبو، و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود و امروزه در عطرسازی به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
ماده ای خوش بو و خاکستری رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می شود. گاهی خود ماهی را صید می کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می آورند
عنبر اشهب: نوعی عنبر خالص و تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبری
تصویر عبری
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که میان یهودیان رایج است، خطی که این زبان با آن نوشته می شود، هر یک از افراد قوم یهود، یهودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبری
تصویر عبری
گریان زن زبان یهودی یهودی عبرانی، زبان یهود عبرانی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از بوی خوش و آن سرگین ستور بحری است، جسمی است خاکستری که آنرا از موجهای اقیانوس هند بدست میاورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبری
تصویر عبری
((عِ))
یهودی، زبان یهود، عبرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
((عَ نْ بَ))
ماده ای خوش بو که از شکم نوعی ماهی به همین نام به دست می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنبرینه
تصویر عنبرینه
امبرینه امبر چه امبر دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبرینه
تصویر عنبرینه
((عَ بَ نِ))
گردنبندی که از عنبر درست کرده و به گردن می آویختند
فرهنگ فارسی معین
نوعی گردن بند با جعبه هایی کوچک که در آن عنبر می کردند و به گردن خود می آویختند، عنبرین، عنبرچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چتر عنبرین
تصویر چتر عنبرین
چتر امبک (امبک عنبر) ابر شبانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چتر عنبری
تصویر چتر عنبری
چتر عنبرین، کنایه از شب، تاریکی شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل عنبری
تصویر گل عنبری
گل نسرین از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چتر عنبرین
تصویر چتر عنبرین
کنایه از شب، شاه زنگ، طیلسان مطّرا، چشمۀ قیر، چتر آبنوس، چتر شام، چتر عنبری، حجاب ظلمانی، تخت آبنوسی، چشمۀ قیرگون
فرهنگ فارسی عمید