- عنبری
- خوش بو، خوش بو و سیاه رنگ مانند عنبر
معنی عنبری - جستجوی لغت در جدول جو
- عنبری
- امبری سیاه مشکی، خوشبوی، می امبرین
- عنبری
- معطر، خوشبو، به رنگ عنبر، سیاه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عنبری، عنبرینه
در تازی نیامده مندینی شاهبویی آغشتگی به عنبر عنبرین بودن: (بیضه مهر احمدی جبهتش از گشادگی روضه قدس عیسوی نکهتش از معنبری) (خاقانی)
تنومند مرد، کشتی کشتی جهاز بزرگ
مانند چنبر، به شکل چنبر، گرد،
خمیده، دارای انحنا
خمیده، دارای انحنا
ماتیک، نژادی نژادیک منسوب به عنصر
کسی که عنتر را ببازی وا دارد و از این راه روزی خورد
زغال اخته
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
ماده ای چرب، خوشبو، و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود و امروزه در عطرسازی به کار می رود
ماده ای خوش بو و خاکستری رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می شود. گاهی خود ماهی را صید می کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می آورند
عنبر اشهب: نوعی عنبر خالص و تیره رنگ
عنبر اشهب: نوعی عنبر خالص و تیره رنگ
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که میان یهودیان رایج است، خطی که این زبان با آن نوشته می شود، هر یک از افراد قوم یهود، یهودی
گریان زن زبان یهودی یهودی عبرانی، زبان یهود عبرانی
نوعی از بوی خوش و آن سرگین ستور بحری است، جسمی است خاکستری که آنرا از موجهای اقیانوس هند بدست میاورند
امبرینه امبر چه امبر دان
نوعی گردن بند با جعبه هایی کوچک که در آن عنبر می کردند و به گردن خود می آویختند، عنبرین، عنبرچه
چتر امبک (امبک عنبر) ابر شبانه
چتر عنبرین، کنایه از شب، تاریکی شب
گل نسرین از گیاهان
کنایه از شب، شاه زنگ، طیلسان مطّرا، چشمۀ قیر، چتر آبنوس، چتر شام، چتر عنبری، حجاب ظلمانی، تخت آبنوسی، چشمۀ قیرگون