جدول جو
جدول جو

معنی عنبرفشانده - جستجوی لغت در جدول جو

عنبرفشانده(عَمْ بَ فَ / فِ دَ/ دِ)
عنبرپاشیده:
سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید
عنبرفشانده گرد سمن زار بنگرید.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ دَ)
پاشیدن عنبر. بوی خوش دادن:
نه نافه بیارد همه آهویی
نه عنبر فشاند همه جودری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(بَ خوَر / خُرْ)
عنبرفشاننده. آنچه عنبر بپاشد و خوشبوی چون عنبر باشد:
جعدشان در مجلس او مشکبار
زلفشان در پیش اوعنبرفشان.
فرخی.
از شرارۀ آه مشتاقان دل
آتش عنبرفشان برکرد صبح.
خاقانی.
شه از زلف مشکین آن دلکشان
کمندی برآراست عنبرفشان.
نظامی.
سرآغوش و گیسوی عنبرفشان.
نظامی.
نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید.
سعدی
لغت نامه دهخدا