جدول جو
جدول جو

معنی عنبرسرا - جستجوی لغت در جدول جو

عنبرسرا
(عَمْ بَ قَمْ بَ)
دهی است از دهستان زاوۀ بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. سکنۀ آن 218 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هنرسرا
تصویر هنرسرا
آموزشگاهی که در آنجا صنعت و هنر تعلیم داده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنبربار
تصویر عنبربار
دارای بوی خوش، خوش بو مانند عنبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنبرسوز
تصویر عنبرسوز
ظرفی که در آن عنبر می سوزاندند، خوش بو، خوش بوکننده
فرهنگ فارسی عمید
(عَمْ بَ سَ)
دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. سکنۀ آن 783 تن. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات، میوه، ابریشم و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ سَ)
خانه ای که گنبد داشته باشد. خانه ای که بشکل گنبد است. خانه ای که گنبدی ساخته شده:
سوی گنبدسرای غالیه فام
پیش بانوی هند شد بسلام.
نظامی (هفت پیکر ص 147).
آمد از گنبد کبود برون
شد به گنبدسرای صندل گون.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مخفف عنبربارنده. معطر و دارای بوی خوش. (ناظم الاطباء) :
عکس خط و خال عنبربار آن مشکین غزال
می کند پرنافه چون صحرای چین آئینه را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ خَ)
عنبر خریدن. به دست آوردن عنبر:
به عنبرخری نرگس خوابناک
چو کافور تر سر برون زد ز خاک.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ رِ)
جای آکنده از عنبر. عنبرسار. عنبرزار:
از تو وقف صبحدم کاکل پریشان ساختن
وز صبا مغزجهانی عنبرستان ساختن.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ نِ)
در تداول عوام، پشکل خر یا ماچه خر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ سِ رِ)
که سرشت عنبر دارد. آمیخته به عنبر:
عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا.
کسایی.
تو لاله دیدی شمشادپوش و سنبل تاج
بنفشه دیدی عنبرسرشت و مشک آیین.
فرخی.
و هر میوه ای که در بهشت عنبرسرشت هست در آنجا نیکو و لطیف بوده است. (تاریخ بخارا ص 33).
گر از نخل طوبی رسد در بهشت
بهر کوشکی شاخ عنبرسرشت.
نظامی.
پر از حور آراسته چون بهشت
بساط زمین گشته عنبرسرشت.
نظامی.
اباهای نوشین عنبرسرشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
عنبرسار. پر از عنبر، خوشبوی ترین عنبرها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ سَ)
مدرسه ای که در آن انواع هنر را به شاگردان آموزند.
- هنرسرای عالی، مدرسه عالی که در آن انواع هنرآموزند
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنبرسارا
تصویر عنبرسارا
عنبر بسیار خوشبوی و خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبربار
تصویر عنبربار
خوش بو، معطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنبرسوز
تصویر عنبرسوز
ظرفی که در آن عنبر بسوزانند
فرهنگ فارسی معین
سارا، عنبرفام
فرهنگ واژه مترادف متضاد