آنچه بوی عنبردهد و خوشبو باشد. رجوع به عنبربو شود: آهوی تاتار را سازد اسیر چشم جادوخیز و عنبربوی تو. خاقانی. نماند جز بدان پیغمبر پاک کزو در کعبه عنبربوی شد خاک. نظامی. چون شد آن مرغزار عنبربوی آب گل سر نهاد جوی به جوی. نظامی. مرحبا ای نسیم عنبربوی خبری زآن بخشم رفته بگوی. سعدی
آنچه بوی عنبردهد و خوشبو باشد. رجوع به عنبربو شود: آهوی تاتار را سازد اسیر چشم جادوخیز و عنبربوی تو. خاقانی. نماند جز بدان پیغمبر پاک کزو در کعبه عنبربوی شد خاک. نظامی. چون شد آن مرغزار عنبربوی آب گل سر نهاد جوی به جوی. نظامی. مرحبا ای نسیم عنبربوی خبری زآن بخشم رفته بگوی. سعدی
منسوب به عنبر. آلوده به عنبر. معطر و خوشبو و یا سیاه و مشکی: به عنبرفروشان اگر بگذری شود جامۀ تو همه عنبری. (هجونامۀ منسوب به فردوسی). صفت چند گویی ز شمشاد و لاله رخ چون مه و زلفک عنبری را. ناصرخسرو. بالای سرو بوستان قدی ندارد دلستان خورشید با رویی چنان مویی ندارد عنبری. سعدی. بر حریر تنت عنبری و کافوری دو خادمند یکی عنبر و یکی کافور. نظام قاری. ، سنگی زمین رنگ است که بسبزی زند، و بر او نقطۀ سیاه و زرد و سفید بود، و از او بوی عنبر آید. (نزهه القلوب) ، نوعی از سیب. (آنندراج) ، نوعی از خربوزه. محسن تأثیر در تعریف خربوزه چنین گفته است: هر عنبریش بطعم شکر بگرفته خراج بوز عنبر. (از آنندراج) منسوب به بنی العنبر که در حال تخفیف بلعنبر میشود. (از انساب سمعانی). رجوع به عنبر و عنبریان شود. - عنبری البلد، مثلی است در هدایت، زیرا بنی عنبر هدایت کننده ترین اقوام بودند. و در هدایت بدانها مثل زده اند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
منسوب به عنبر. آلوده به عنبر. معطر و خوشبو و یا سیاه و مشکی: به عنبرفروشان اگر بگذری شود جامۀ تو همه عنبری. (هجونامۀ منسوب به فردوسی). صفت چند گویی ز شمشاد و لاله رخ چون مه و زلفک عنبری را. ناصرخسرو. بالای سرو بوستان قدی ندارد دلستان خورشید با رویی چنان مویی ندارد عنبری. سعدی. برِ حریر تنت عنبری و کافوری دو خادمند یکی عنبر و یکی کافور. نظام قاری. ، سنگی زمین رنگ است که بسبزی زند، و بر او نقطۀ سیاه و زرد و سفید بود، و از او بوی عنبر آید. (نزهه القلوب) ، نوعی از سیب. (آنندراج) ، نوعی از خربوزه. محسن تأثیر در تعریف خربوزه چنین گفته است: هر عنبریش بطعم شکر بگرفته خراج بوز عنبر. (از آنندراج) منسوب به بنی العنبر که در حال تخفیف بلعنبر میشود. (از انساب سمعانی). رجوع به عنبر و عنبریان شود. - عنبری البلد، مثلی است در هدایت، زیرا بنی عنبر هدایت کننده ترین اقوام بودند. و در هدایت بدانها مثل زده اند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
ابراهیم بن اسماعیل طوسی عنبری، مکنی به ابواسحاق. وی از حفظۀ حدیث بود و محدث زمان خود در طوس بشمارمی رفت. و بسال 218 ه. ق. درگذشت. او را مسندی است بزرگ. (از الاعلام زرکلی از تذکرهالحفاظ ج 2 ص 225)
ابراهیم بن اسماعیل طوسی عنبری، مکنی به ابواسحاق. وی از حفظۀ حدیث بود و محدث زمان خود در طوس بشمارمی رفت. و بسال 218 هَ. ق. درگذشت. او را مسندی است بزرگ. (از الاعلام زرکلی از تذکرهالحفاظ ج 2 ص 225)