جدول جو
جدول جو

معنی عنبرآلود - جستجوی لغت در جدول جو

عنبرآلود
آلوده به عنبر، آمیخته به عنبر
تصویری از عنبرآلود
تصویر عنبرآلود
فرهنگ فارسی عمید
عنبرآلود
مخفف عنبرآلوده. هر چیز آلوده به عنبر. (ناظم الاطباء) :
فروغ شمعهای عنبرآلود
بهشتی بوداز آتش، باغی از دود.
نظامی.
اجابت هاست در طالع دعای دامن شب را
یکی صد شد امید من ز خط عنبرآلودش.
صائب (از آنندراج).
- عنبرآلود کردن، به عنبر آمیختن. به عنبر آلودن:
به لب خاک را عنبرآلودکرد
زمین را به چهره زراندود کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
عنبرآلود
عنبرآگین، عنبرآمیز، عنبربار، عنبربو، معطر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ / تِ)
هر چیز آلوده و آمیخته به عنبر. رجوع به عنبرآلود شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ بُ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. سکنۀ آن 498 تن. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و برنج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنبر آلود
تصویر عنبر آلود
امبر آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرآلود
تصویر ابرآلود
دارای ابر، پر از ابر
فرهنگ فارسی معین
عبیرآمیز، عطرآمیز، مشک آگین، مشک آلود، معطر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوشبو، عطرآگین، عطرآمیز، عطرناک، معطر
فرهنگ واژه مترادف متضاد