جدول جو
جدول جو

معنی عنافق - جستجوی لغت در جدول جو

عنافق
(عَ فِ)
جمع واژۀ عنفقه. رجوع به عنفقه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عناق
تصویر عناق
دست در گردن یکدیگر زدن، یکدیگر را در آغوش گرفتن، معانقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عناق
تصویر عناق
ستاره ای در صورت فلکی دب اکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافق
تصویر منافق
کسی که ظاهرش خلاف باطنش باشد، دورو، کسی که در باطن کافر باشد و به زبان اظهار دین داری کند، کسی که اظهار دوستی کند و در باطن دشمن باشد
فرهنگ فارسی عمید
(عَ فَ)
سبکی چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیز سبک و اندک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
به گردن هم دست درآوردن به محبت و جز آن. (از منتهی الارب). معانقه و به گردن همدیگراز محبت دست درآوردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دست با گردن شدن. دست به گردن شدن:
روزگار شادی آمد، مطربان باید کنون
گاه ناز و گاه راز و گاه بوس و گه عناق.
مولوی.
گریه از هجران بود یا از فراق
یا عزیزانم وصال است و عناق.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مناره ای است قدیم در دهناء که ذوالرمه از آن یاد کرده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مناره ای است عادی در بادیه که از سنگ بنا شده و آن را عناق ذوالرمه گویند، چه وی آن رادر شعر خود آورده است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام اسب مسلم بن عمر باهلی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
موضعی است. (منتهی الارب). وادی عناق، وادیی است در حمی در خاک غنی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
کل راجع مختلف کثیر التردد. (اقرب الموارد). بسیار آمد و شد کننده. و هر وارد و صادر و راجع مختلف. هر طرف آمد و رفت نماینده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
آنکه کفر پنهان دارد. (مهذب الاسماء). کسی که در آشکار دعوی مسلمانی کند و در نهان کفر ورزد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). دارای نفاق و دورویی در دین یعنی پنهان کردن کفر و آشکار نمودن ایمان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آنکه به زبان اظهار ایمان کند و کفر را در قلب خود نهان دارد. (از اقرب الموارد). آنکه اعتقاداً کفررا پنهان دارد و قولاً ایمان را آشکار سازد. (از تعریفات جرجانی). کسی که اسلام را ظاهر کرده و در باطن کافر است، و نفاق در اصل مخالفت ظاهر با باطن است. (فرهنگ علوم نقلی سجادی) : یا أیها النبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم. (قرآن 73/9).
ای منافق یا مسلمان باش یا کافر به دل
چند باید با خداوند این دو الک باختن.
ناصرخسرو.
با آل او روم سوی او نیست هیچ باک
برگیرم از منافق ناکس شناعتش.
ناصرخسرو.
عقل تو ایدر ز بهر طاعت و علم است
پس تو چرایی بد و منافق و طرار.
ناصرخسرو.
توحید منافقان به زبان است و توحید عام به اعتقاد. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 801). به زبان لااله الااﷲ بگوید و به دل اعتقاد ندارد و این توحید منافق است. (کیمیای سعادت ایضاً صص 799- 800). اول توحید منافق است و آن پوست پوست است. (کیمیای سعادت ایضاً ص 800).
پیش کان پیر منافق بانگ قامت دردهد
غارت عقل و دل جان را هلا آواز ده.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 531).
عالم پیر منافق تا مرقعپوش گشت
خرقه پوشان الهی زیر یکتایی شدند.
سنائی (دیوان ایضاً 89).
در دل من ساختی جای خود و چونین سزد
زآنکه در دوزخ بود جای منافق ساخته.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 319).
از عقل پرس راه که پیری موحد است
مسپر پی خیال که دزدی منافق است.
کمال الدین اسماعیل.
یا چون منافقانی پر بند و پیچ پیچ
’خشب مسنّده’ ز برای تو منزل است.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 315).
روی جهان را چون دلهای منافقان سیاه کرده بود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 124).
مؤمنان را برد باشد عاقبت
بر منافق مات اندر آخرت.
مولوی.
در نماز و روزه و حج و زکات
با منافق مؤمنان در برد و مات.
مولوی.
آن منافق با موافق در نماز
از پی استیزه آید نی نیاز.
مولوی.
دلی معلق متردد میان کفر و ایمان و آن دل منافق است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 99). نور عمل بر دوگونه است: ذاتی... و عارضی و آن منافقان راست. (مصباح الهدایه ایضاً ص 285). پس این خطاب نازل گشت و موافق از منافق ممیز شد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 224) ، دورو. دورنگ. ریاکار و مکار. (از ناظم الاطباء). دوزبان. دودل. دورو. ذوالوجهین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هر کو نه چنین بود منافق باشد
مردم نبود هرکه نه عاشق باشد.
(از قابوسنامه).
ازفعل منافقی و بی باک
وز قول حکیمی و خردمند.
ناصرخسرو.
هر چند هست بدسار، از مرد بدتر نیست
با فعل بد منافق جز مار کور و کر نیست.
ناصرخسرو.
منافق است جهان گر بناگزیر حکیم
بجویدش به دل و جان از او حذر دارد.
ناصرخسرو.
اگر منافق بود گوید ندانم. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 874).
هرکه در راه عشق صادق نیست
جز مرائی و جز منافق نیست.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 400).
یاران موافق را شربت ده و پرپر ده
پیران منافق را ضربت زن ودم دم زن.
سنائی (ایضاً ص 257).
گر نگویی تو صادقی باشی
ور بگویی منافقی باشی.
سنائی (حدیقهالحقیقه چ مدرس رضوی ص 115)
ذباب وار به هر در نرفتم و نروم
وگر روم ز در تو منافقم چو ذباب.
سوزنی.
منافق توانی بدن ورنه پس
به یک دل دو دل چون نگه داشتی.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید ص 429).
در کار هیچ دوست منافق نبوده ام
بر مرگ هیچ خصم شماتت نکرده ام.
خاقانی.
استرضای جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و منافق و مناصح... تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 172). ابواب خوف و طمع بر منافق و موافق گشاده و اسباب بیم و اومید موالی و معادی را ساخته باشیم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 201).
چون مار خاک می خورم ایرا که همچو موش
پرحیلت و منافق و طرار نیستم.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 197).
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوۀ رندانه نهادیم.
حافظ.
ز دوستان منافق چنان رمیده دلم
که پیش روی ز الماس می کنم دیوار.
عرفی شیرازی.
- منافق پیشه، آنکه پیشه و رفتار منافقان دارد. آنکه چون منافقان دوروی باشد. آنکه باطن برخلاف ظاهر دارد:
در ریای خود منافق پیشه ای
در نفاق خود ز حد بگذشته ای.
عطار.
- منافق سار، منافق نهاد. دوروی: از دام دورنگی این گرگ نهاد یوسف خوار و راکع پست منافق سار... که به شب هزار میخی در گردن افگند و بامداد گریبان مجروح کند، هیچ وجد و حالت نی. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 93).
- منافق وار، مانند منافق. همچون منافقان. منافقانه: منافق وار به زبان اضطرار تضرع و زاری پیش آورد. (سندبادنامه ص 133).
یامنافق وار عذر آری که من
مانده ام در نفقۀ فرزند و زن.
مولوی.
رجوع به منافقانه شود.
، عطارد را منجمان منافق نامند بدان جهت که به زعم آنان با سعد سعد است و با نحس نحس... و رجوع به حاشیۀ کتاب حیاهالحیوان کمال الدین دمیری چ مصر ج 1 ص 35 و دیوان مختاری چ همائی حاشیۀ صص 705- 706 شود
لغت نامه دهخدا
(عُ فِ)
رجل عنافش اللحیه، مرد انبوه و دراز ریش. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ)
جمع واژۀ عنفط. رجوع به عنفط شود
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
مرافقت نکردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آزردن، درشتی نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَفَ)
تکلف و عدم مرافقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نعت فاعلی از نفق. رجوع به نفق شود، رایج. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). مقابل کاسد. (اقرب الموارد) (از المنجد). روان. (دهار). رواج. رائج. روا، فروختنی. حاضر و آماده برای فروختن. (ناظم الاطباء) ، اسب یا دیگر چارپاهای مرده: نفق الفرس و سائر البهایم، مات، فهو نافق و هی نافقه. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عناق
تصویر عناق
نومیدی، بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافق
تصویر نافق
خریدار گیر پر خریدار بازار دار
فرهنگ لغت هوشیار
ماخ (منافق) دو رو دو زبان رفت آن که به جستن معاشم دیدی دو زبان چو دور باشم (خاقانی تحفه العراقین)، ابلوک دو رنگ آنکه در دل بی دین و درنما دیندار است. آنکه ظاهرش مخالف باطنش باشد دو رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناق
تصویر عناق
((عِ))
یکدیگر را در آغوش گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منافق
تصویر منافق
((مُ فِ))
دورو، ریاکار
فرهنگ فارسی معین
دورو، ریاکار، مزور
متضاد: صادق، غماز، کافر
فرهنگ واژه مترادف متضاد