جدول جو
جدول جو

معنی عناشطه - جستجوی لغت در جدول جو

عناشطه
(عَ شِ طَ)
جمع واژۀ عنشط و عنشّط و عنشطه. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به عنشط و عنشطه شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناشزه
تصویر ناشزه
زنی که اطاعت شوهر خود نکند و ناسازگاری و بدرفتاری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاشقه
تصویر عاشقه
مؤنث واژۀ عاشق، آنکه دیگری را به حد افراط دوست دارد و یا دل بستگی به چیزی دارد، آنکه عشق می ورزد، دلداده، دلبسته، دلباخته، شیفته، در تصوف سالک یا عارفی که به خدا عشق می ورزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاشره
تصویر عاشره
مؤنث واژۀ عاشر، دهم، دهمین
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای از سوفسطائیان که منکر حقیقت اشیا بوده و بسیاری از حقایق را اوهام و خیالات باطل می دانسته اند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ نی یَ)
فرقه ای از یهود بوده اند منسوب به عنان رأس الجالوت که نسب او به چهل و چهار واسطه به داود پیغمبر (ع) میرسید. رجوع به آثارالباقیۀ بیرونی چ ساخائو ص 58 شود
لغت نامه دهخدا
(عَزْوْ)
با کسی جنگ آشکار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). لازم شدن جنگ. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
سوگند بردادن. (المصادر زوزنی). سوگند خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سوگند دادن کسی را به خدا. نشاد. (از ناظم الاطباء) ، با کسی اشعار خواندن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
کفک انداختن دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محیطالمحیط این معنی را در ذیل باب تفاعل (تنافط) آورده و گوید در بعضی از نسخ باب مفاعله نیز دیده شد
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ طَ)
جمع واژۀ عضرط. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ عضارط. (اقرب الموارد). رجوع به عضارط و عضرط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ طَ)
جمع واژۀ عشنّط. (ناظم الاطباء). رجوع به عشنط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شِ)
جمع واژۀ عنشط وعنشطه. (ناظم الاطباء). رجوع به عنشط و عنشطه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ نَ طَ)
مؤنث عنطنط. زن دراز. رجوع به عنطنط شود
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یا)
دهی از دهستان باوی (بلوک زرگان) بخش مرکزی شهرستان اهواز با 100 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دهی است از دهستان میان آب (از بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 185 تن سکنه. آب آن از رود خانه کارون تأمین می شود. محصول آن غلات است. این آبادی از دو محل به نام عماشیۀ یک و عماشیۀ دو تشکیل شده است. ساکنان آن از طایفۀ بنی صمیمی لویمی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
فرقه ای هستند از سوفسطائیان که حقایق اشیاء را منکر باشند و آنها را اوهام و خیالات باطل، چون نقش بر آب پندارند. (از اقرب الموارد). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
قسمی از استعاره است، و آن وقتی است که اجتماع مستعار و مستعارمنه در چیزی امکان پذیر نباشد، مانند میتاً ضالاً، در این آیۀ ’اء و من کان میتاً فأحییناه’ (قرآن 122/6) که منظور از ’میت’ ضال و شخص گمراه است که این دو با هم جمعپذیر نباشند. ضد استعارۀ عنادیه، استعارۀ وفاقیه است. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، تحت عنوان ’استعاره’ شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
قضیۀ عنادیه، (اصطلاح منطق) عنادیه نوعی از قضیۀ شرطیۀ منفصله است. رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عنشوش. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عنشوش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ جَ)
شعبه ای است از قبیلۀ آل باکثیر، از قبایل خوزستان که در شبلی میان سیاه چادرها متوقف هستند. و نیز در قریۀ شعیب قریب سیصد خانوار و در مقرنات کنار رود کارون در حله و دله، هشتاد خانوار از اعراب عنافجۀ آل کثیر هستند. قسمتی ازاین اعراب در نعیمه و بعضی در قریۀ شعیب میان دو رود شوشتر ساکنند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 91)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ طَ)
جمع واژۀ عمروط. رجوع به عمروط شود
لغت نامه دهخدا
(شِ طَ)
تأنیث ناشط. (اقرب الموارد). رجوع به ناشط شود، ناقۀ شدیدالسیر. (آنندراج از فرهنگ وصاف) ، گشاینده و بیرون کشنده. (آنندراج از وصاف) ، زن شادمان و خرسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خشمگین گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ طَ)
زن درازبالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عفاشه
تصویر عفاشه
اپسود بی سود: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنایه
تصویر عنایه
آختن هنجیدن، پاسداشت نگهداری، نواخت نوازش، بخشش دهش، نگرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناقه
تصویر عناقه
نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکاشه
تصویر عکاشه
عکاش خانه تننده خانه جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حناطه
تصویر حناطه
گندم فروشی، کافور فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشقه
تصویر عاشقه
مونث عاشق دلداده دلباخته مونث عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عاشر، آیه دهم از ده آیه قرآن جمع عواشر و اعشار، نصیب قمار و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناطه
تصویر اناطه
آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمارطه
تصویر عمارطه
جمع عمروط، دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناقیه
تصویر عناقیه
گل گوشی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنانه
تصویر عنانه
خشک کونی سست کمری، یک پاره ابر
فرهنگ لغت هوشیار