جدول جو
جدول جو

معنی عنابی - جستجوی لغت در جدول جو

عنابی
به رنگ عناب، قرمز تیره، مایل به قهوه ای مثلاً لباس عنابی پوشیده بود
تصویری از عنابی
تصویر عنابی
فرهنگ فارسی عمید
عنابی
(عُنْ نا)
منسوب به عناب که مشهور است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رنگی است معروف که رنگ سرخ باشد، و به تخفیف نون هم آمده است. (آنندراج). رنگ سرخ شبیه به رنگ عناب. (ناظم الاطباء). به رنگ عناب. عنابگون. عناب رنگ
لغت نامه دهخدا
عنابی
چیلانی از رنگ ها منسوب به عناب برنگ عناب سرخ رنگ
تصویری از عنابی
تصویر عنابی
فرهنگ لغت هوشیار
عنابی
سرخ رنگ
تصویری از عنابی
تصویر عنابی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرابی
تصویر عرابی
عرب بیابان نشین، برای مثال چون فارغ شد از آفرین و دعا / عرابی بشد خرم و بارضا (شمسی - لغتنامه - آفرین)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنادی
تصویر عنادی
تابع مذهب عنادیه
فرهنگ فارسی عمید
نوعی پارچۀ موج دار شبیه اطلس یا لباسی که از این پارچه دوخته می شد
فرهنگ فارسی عمید
(عَبْ با)
عبدالله بن عامر بن حجیه. یکی از بنی عباب است. (اللباب)
حرث بن ربیعه بن عجل عبابی. (از اللباب)
قیس بن عباب. یکی از کسانی است که در یوم قادسیه نیک امتحان داد. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
منسوب به عباب که نام مردی است و آن قیس بن عباب است. (از انساب سمعانی)
نسبت است به عباب. رجوع به عبابی و قیس بن عباب شود. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عقابه، و از آنان اواب بن عبدالله بن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابن بکیر و ابن عفیر روایت کرده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
عقاب بودن. عقاب شدن. کنایه از بلندپروازی. شعر ذیل از نظامی در وصف معراج رسول اکرم است و گویای اینکه رسول اکرم چون به قصد پرواز به اوج افلاک بر براق نشست، براق تیزپر از جای جهید:
چون درآورد در عقابی پای
کبک علوی خرام جست ز جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ بی ی)
سرب، و یا جنسی از آن. (قطرالمحیط). جمع واژۀ علباء است بمعنی شتر، و برخلاف آنچه برخی پندارند بر سرب اطلاق نمیشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ بِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
قسمی از خارا که جامه ای معروف است. (غیاث اللغات) (آنندراج). خارایی موجدار منسوب به محله ای از بغداد. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 202). و در این بیت منوچهری به تشدید تاء آمده است:
یا چنان زرد یکی جامۀ عتابی
پرز برخاسته زو چون سر مرغابی.
منوچهری.
آنجا که چرخ عتبۀ اقبال او گشاید
دهر سفیدجامه چه باشد یکی عتابی.
ظهیر.
گر به دیباهای رنگین آدمی گردد کسی
پس در اطلس چیست گرگ و در عتابی سوسمار.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(عَ بی ی)
ابن معاویه ابوزمعه الحضرمی گفته شده است کنیت او ابوربیعه است از سلیمان بن زیاد حضرمی و عبدالله بن هبیره السبائی روایت دارد. بخاری در تاریخ این کلمه را به غین معجمه ضبط کرده است لکن دارقطنی گوید این کلمه به عین مهمله است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 130)
محمد بن عبدالله بن احمد بن شعیب بن ابی عرابه العرابی. ساکن مصر بود. وی نیک کردار و مورد قبول عام و خاص بود. در شعبان سال 315 هجری قمری درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 130)
ابوعلی المقدام بن ثهل بن المقدام الکنانی العرابی ثم المصری ولد بعرابه طبی. به سال 511 هجری قمری متولد شد و به مصر سکونت گزید، روایت حدیث میکرد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یا بی ی)
نسبت است به عیابه بن عامر بن زید بن عدوان. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ نا)
عناناک أن تفعل کذا، منتهای جهد و کوشش توست که چنین کنی. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ بِ)
مرد تندخوی درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جافی و سخت و بدمعاشرت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بِ)
جمع واژۀ عنبر. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به عنبر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بِ)
نام شش تن در قریش از اولاد امیه بن عبدشمس، آن شش کس حرب و ابوحرب و سفیان و ابوسفیان و عمرو و ابوعمرو باشند که لقب عنابس، یعنی شیر یافته اند. و جز این شش تن را اعیاص خوانند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بِ)
جمع واژۀ عنبسه. (ناظم الاطباء). رجوع به عنبسه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جایگاهی است در سه میلی حسینیه از راه مکه. در اینجا برکه ای است ازآن ام جعفر که در سه میل پس از قباب، در مقابل سمیراء و پس از توز واقع شده. آب آن شور و غلیظ است. و گویند که عنابه، کوه کوچک یا صخرۀ بزرگی (قاره) است در پایین ’رویثه’ بین مکه و مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ بِ)
جمع واژۀ عنابل. رجوع به عنابل شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بِ)
زه درشت سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وتر سخت و درشت. (از اقرب الموارد) ، مرد تمام اندام و سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد ضخیم و درشت، سخت و محکم. ج، عنابل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُنْ نا بَ)
یک دانه عناب. یکی عناب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عناب شود، بار پیلو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَثی ی)
جمع واژۀ عنثوه و عنثوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عنثوه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
منسوب به عناد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عنصوه و عنصوه و عنصوه و عنصیه. رجوع به هر یک از این لغات شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طنبی. ایوان که توی ایوان کلان باشد. ملاطغرا راست:
از موج رطوبت گل نوخیز چمن را
گر خانه بود تنگ شود قصر طنابی.
(از آنندراج).
و رجوع به طنبی شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ با)
دنب طائر. دم مرغ. دنب خروس. و آن هر مرغی. (مهذب الاسماء) ، دمغزه، سپس روندگان، آب که از بینی شتر فرود آید، هریک از چهار پر است در بال مرغان پس از خوافی. و فی جناح الطائر اربع ذنابی بعد الخوافی. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
گورخر خارا گونه ای جامه که در عتابیه بغداد فراهم می آورند نوعی پارچه (تافته) موجدار و مخطط و با الوان مختلف خارا. توضیح محله ای در بغداد به نام عتابیه منسوب به یکی از افراد بنی امیه عتاب بوجود آمد درین محله پارچه های موجدار و مخطط می بافتند به نام همان محله (عتابیه) و سپس عتابی بدان پارچه ها اطلاق شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرابی
تصویر عرابی
از اعرابی: تازی اعرابی
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به طنبی ایوانی که توی ایوان بزرگتر باشد، تالار، اطاقی وسیع و مجلل نظیر شاه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنابی
تصویر زنابی
نیش کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه موجدار و رنگارنگ شبیه اطلس که در عتابیه بغداد بافته می شد
فرهنگ فارسی معین