جدول جو
جدول جو

معنی عمیمه - جستجوی لغت در جدول جو

عمیمه
(عَ مَ)
جاریه عمیمه، دختر درازقامت. نخله عمیمه، کذلک. (منتهی الارب) (آنندراج). زن تام الخلقه و درازقامت. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). خرمابن دراز. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج، عم ّ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عظیمه
تصویر عظیمه
(دخترانه)
مؤنث عظیم، بزرگ، کلان، با اهمیت، بزرگ، فراوان، بسیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمیمه
تصویر شمیمه
(دخترانه)
واحد شمیم، یک بوی خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
مهره یا طلسمی که برای دفع بلا و چشم زخم به گردن اطفال آویزان کنند، تعویذ، حرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمیمه
تصویر دمیمه
دمیم، زشت، زشت رو، حقیر و پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
شالی که دور سر می بندند، دستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظیمه
تصویر عظیمه
مؤنث واژۀ عظیم، بزرگ، کلان، بلندمرتبه، محترم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
ویژگی چیزی که آن را به چیز دیگر جمع کرده باشند، پیوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیمه
تصویر عقیمه
زهدان کوچک زهدان خرد، نازا
فرهنگ لغت هوشیار
نمیمت سخن چینی، تکان جنبش، غژ غژ آوای نوشتن سخن چینی، جمع نمائم (نمایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمومه
تصویر عمومه
اپدری کاکایی، جمع عم، اپدران کاکایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیته
تصویر عمیته
باغنده (گلوله پشم گلوله کرک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
دستار سر، آنچه بر سر پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیهه
تصویر عمیهه
دراز بالا دختر، کویک بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظیمه
تصویر عظیمه
سختی آسیب بزرگ پتیار مونث عظیم جمع عظائم (عظایم) : امور عظیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
چیزی که با چیزی آنرا فراهم کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
مهره یا طلسمی که برای دفع چشم زخم بگردن اطفال آویزند بازونبد چشم آویز گردن بند، جمع تمائم (تمایم) تمیمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیمه
تصویر دمیمه
زن زشت رو و پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذیمه
تصویر عذیمه
نکوهش، گزید گی، خایید گی، کویک با خرمای بی هسته
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ذمیم نکوهیده ناستوده زشت: اخلاق ذمیمه. مونث ذمیم، نکوهیده، پر آب، کم آب چون چاه از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
((ضَ مَ یا مِ))
چیزی که به چیز دیگر پیوسته باشد، پیوست، جمع ضمایم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
((عِ مِ))
دستار، پارچه ای دراز که دور سر پیچند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذمیمه
تصویر ذمیمه
((ذَ مِ))
مؤنث ذمیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمیمه
تصویر تمیمه
((تَ مِ))
طلسمی که برای دفع چشم زخم به گردن اطفال آویزند، جمع تمایم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
پیوست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
دستار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
Garnishment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
saisie
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
арест
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
Pfändung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
арешт
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
zajęcie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
penhora
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
pignoramento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ضمیمه
تصویر ضمیمه
embargo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی