جدول جو
جدول جو

معنی عمعم - جستجوی لغت در جدول جو

عمعم
(عُ عُ)
صوتی از خر، جز صوت عرعر و عان عان. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چو به عانعان رسی فرومانی
ای مه عانعان خر، نه عمعم خر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمیم
تصویر عمیم
فرا گیرنده، شامل، کامل، تمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عموم
تصویر عموم
همه، همگی، شامل شدن، فراگرفتن، همه را فراگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
بسیارلشکر گردیدن بعد کمی وی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَم م)
هو معم خیر، یعنی رای و عطای وی شامل است همه را و به رای و عطای خویش فرا گرفت همه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجل معم، مرد خیّر که خیر و عقلش همه را فراگیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
تمام جسم و مال و جوانی. (از اقرب الموارد) : استوی علی عممه، برابر شد بتمام جسم و مال و شباب خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عمیم. رجوع به عمیم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ عِ)
جمع واژۀ عم ّ. گروه بسیار و گروه متفرق و پراکنده. رجوع به عم ّ شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عمامه. رجوع به عمامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فراگرفتن همه را. (از منتهی الارب). همه افراد را شامل بودن. همگی را شامل شدن، و عام شدن: عم ّ المطر الارض، باران همه زمین را فراگرفت. (از اقرب الموارد).
- عموم و خصوص مطلق، (اصطلاح منطق) عبارت از آن است که دو کلی چنان باشند که مفهوم اولی برهمه افراد دومی صدق کند، ولی مفهوم دومی فقط شامل بعض افراد اولی باشد، مانند: ’حیوان’ و ’انسان’ که هر انسانی حیوان است، اما هر حیوانی انسان نیست. (از فرهنگ فارسی معین).
- عموم و خصوص من وجه، (اصطلاح منطق) آن است که مفهوم دو کلی چنان باشد که یک مورد اجتماع و دو مورد افتراق داشته باشند، مانند ’حیوان’ و ’ابیض’. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَم م / مُ عِم م)
آنکه برادران پدرش کثیر باشند یا مرد کریم الاعمام. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). کسی که اعمام و برادران پدرش بسیارباشند و آنکه عموهایش کریم باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگی را شامل شدن، عام شدن، کلیه تمامی، جملگی، همه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیم
تصویر عمیم
کامل، هر چه فراهم آید، تمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماعم
تصویر عماعم
لشکر پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمم
تصویر عمم
جمع عمیم، فراهم آمدگان انبوهان کلان اندامی، بسیاری، فراهم شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیم
تصویر عمیم
((عَ مِ))
تمام، کامل، شامل همه، هرچه فراهم آید و بسیار گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عموم
تصویر عموم
((عُ))
شامل شدن، فرا گرفتن، همه، تمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تام، تمام، کامل، عام، عمومی، همگانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تمام، جمیع، عامه، کافه، کل، همگان، همه
فرهنگ واژه مترادف متضاد