هو معم خیر، یعنی رای و عطای وی شامل است همه را و به رای و عطای خویش فرا گرفت همه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجل معم، مرد خیّر که خیر و عقلش همه را فراگیرد. (از اقرب الموارد)
هو معم خیر، یعنی رای و عطای وی شامل است همه را و به رای و عطای خویش فرا گرفت همه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجل معم، مرد خَیِّر که خیر و عقلش همه را فراگیرد. (از اقرب الموارد)
تمام جسم و مال و جوانی. (از اقرب الموارد) : استوی علی عممه، برابر شد بتمام جسم و مال و شباب خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عمیم. رجوع به عمیم شود
تمام جسم و مال و جوانی. (از اقرب الموارد) : استوی علی عممه، برابر شد بتمام جسم و مال و شباب خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ عَمیم. رجوع به عمیم شود
فراگرفتن همه را. (از منتهی الارب). همه افراد را شامل بودن. همگی را شامل شدن، و عام شدن: عم ّ المطر الارض، باران همه زمین را فراگرفت. (از اقرب الموارد). - عموم و خصوص مطلق، (اصطلاح منطق) عبارت از آن است که دو کلی چنان باشند که مفهوم اولی برهمه افراد دومی صدق کند، ولی مفهوم دومی فقط شامل بعض افراد اولی باشد، مانند: ’حیوان’ و ’انسان’ که هر انسانی حیوان است، اما هر حیوانی انسان نیست. (از فرهنگ فارسی معین). - عموم و خصوص من وجه، (اصطلاح منطق) آن است که مفهوم دو کلی چنان باشد که یک مورد اجتماع و دو مورد افتراق داشته باشند، مانند ’حیوان’ و ’ابیض’. (از فرهنگ فارسی معین)
فراگرفتن همه را. (از منتهی الارب). همه افراد را شامل بودن. همگی را شامل شدن، و عام شدن: عم ّ المطر الارض، باران همه زمین را فراگرفت. (از اقرب الموارد). - عموم و خصوص مطلق، (اصطلاح منطق) عبارت از آن است که دو کلی چنان باشند که مفهوم اولی برهمه افراد دومی صدق کند، ولی مفهوم دومی فقط شامل بعض افراد اولی باشد، مانند: ’حیوان’ و ’انسان’ که هر انسانی حیوان است، اما هر حیوانی انسان نیست. (از فرهنگ فارسی معین). - عموم و خصوص مِن ْ وجه، (اصطلاح منطق) آن است که مفهوم دو کلی چنان باشد که یک مورد اجتماع و دو مورد افتراق داشته باشند، مانند ’حیوان’ و ’ابیض’. (از فرهنگ فارسی معین)