جدول جو
جدول جو

معنی عمرویه - جستجوی لغت در جدول جو

عمرویه
(عَ رَ وی یَ)
فرقه ای از معتزله اند. و احکام مذهبی آنان موافق احکام مذهبی واصلیه است، جز آنکه عمرویه در قضیۀ عثمان، دو طرف منازع را فاسق میشمارند. و ایشان از یاران عمرو بن عبید که از راویان حدیث و زهاد مشهور بوده و در احکام به واصل بن عطا پیروی میکرده، میباشند. و این عمرو بن عبید تعمیم به فسق را بر احکام واصل بن عطا افزوده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و نیز رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
عمرویه
(عَ رَ وَ هَِ)
از اعلام مردان، و علم مرکب است. و چون جزء دوم آن اعجمی و مشابه اصوات است، لذا مبنی بر کسر میباشد. و در حالت تنکیر تنوین می پذیرد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عمرویه
پیروان عمرو بن عبید تیره ای از خرد گرایان (معتزله)
تصویری از عمرویه
تصویر عمرویه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شارویه
تصویر شارویه
(پسرانه)
شیرویه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرویه
تصویر شهرویه
(دخترانه)
نام دختر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
(پسرانه)
شجاع، دلیر، شکوهمند، صاحب شأن، صاحب شوکت، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسرخسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امروزه
تصویر امروزه
در این زمان، در این عصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورویه
تصویر دورویه
از دورو، از دو طرف، آنچه دارای دوروی باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرویه
تصویر شیرویه
شیر مانند، شجاع و دلیر، صاحب شان و شوکت
فرهنگ فارسی عمید
(بُ یَ)
قصبۀ مرکز بخش با چهار هزار تن جمعیت. آب از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، ارزن، ابریشم. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ وَ)
ابونعیم بشرویه بن محمد بن ابراهیم معقلی. امیر نیشابور بود. وی از بشر بن احمد اسفراینی روایت دارد. رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(بِرَ وَ)
علی بن حسن بن بشرویه خجندی. شیخ فنجارو صاحب تاریخ بخارا بود. رجوع به تاج العروس شود، خواندن. صدا زدن. (دزی ج 1 ص 90)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ وَ)
نام جماعتی است. (منتهی الارب) (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ابن طولون، مکنی به ابوالجیش. نام امیر دوم از امرای بنی طولون که در زمان خلفای عباسی در مصر حکومت میکردند. در تاریخ 270 هجری قمری پس از وفات پدر بمسند امارت جلوس نمود وپس از چندی بمراجعت بمصر مجبور شد و پس از یک سال بجانب طرطوس رفته خطبا را بخطبه خواندن بنام خود وادار ساخت و در سنۀ 289 هجری قمری پس از وفات معتمد بالله احمد بن موفق، نامبرده بلقب معتضد بالله ملقب و خلیفه شد. وی در دمشق بقتل رسید در سنۀ 281 هجری قمری و نعش وی را بمصر آورده در مقبرۀ پدرش مدفون ساختند و پسرش ابوالعساکر جیش جانشین او گردید. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ وَ)
پدر لیث بن حبرویه. محدث است. (منتهی الارب). محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ وی یَ)
نام دیهی بوده است به فارس و در نزهت القلوب آمده است: آب زکان به فارس ازکوه دیه خسرویه بر می خیزد و صحاری ولایت ماصرم و کوار و خیر و صمکان و کارزین و قیر و ابزر و لاغر و بعضی از نواحی سیراف را آب دهد و در این ولایت آبهای این جبال با آن ضم شود و به آخر همه دیهی زکان نام است این آب را بدان باز خوانند و در میان نجیرم و سیراف در دریای فارس افتد. (از نزهت القلوب چ لیدن ص 217)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
گیاهی است از طایفۀ مرکب. (از المرجع). امروسیا. امبروسیا. افسنیتن کاذب. دمسیس. زیلان چیچگی. دمسینه. یبانی پلین. عنبریه. (از فرهنگ گیاهی)
لغت نامه دهخدا
(اُ عَ)
ارض امروعه، زمین فراخ و ارزان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زمین پرآب و علف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لِ)
دهی است از بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج با 500 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، قلمستان، میوه و توتون است و زیارتگاهی بنام نجم الدوله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، بمجاز به معنی گردیدن و اتصاف است: امسی زید ضاحکاً. (از اقرب الموارد). به این معنی واوی و از ’مسو’ است، تباهی و فتنه انگیختن میان مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به این معنی مهموز اللام است، بازگشتن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 20)
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ / یِ)
نامی از نامهای ایرانی. (یادداشت بخط دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ وَ)
محدث است و از اسحاق بن شاذان روایت کند. (یادداشت مؤلف). ببرویه بن علی بن محمد بن مالک ابوغسان البصری، در حوالی سال 353 هجری قمری می زیست و از حسن بن محمد بن عثمان فسوی حدیث روایت کرد. و رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 238 شود، جوهری در صحاح گفته است که ببه نام جاریه ای است و استشهاد به شعر زیرین کرده است: لانکحن ببه جاریه جدبه. و صاحب قاموس گوید که این غلط است معنی ً و استشهاداً بلکه لقب همان عبدالله مذکور است و شعر از مادراو هند بنت ابی سفیان است که او را در صغر سن به دست خویش می جنبانید و این شعر می خواند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ زَ/ زِ)
منسوب به امروز. امروزی، سرشتها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خُ یَ)
ابن احمد بن طولون. دویمین تن از بنی طولان که از سال 270 تا 282 هجری قمری ریاست کرده. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ص 252 نزهه القلوب ج 3 و تاریخ الخلفاء ص 244 و الوزراء والکتاب ص 55 شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ وی یَ)
مؤنث مروی ّ که نعت مفعولی است از مصدر روایه. روایت شده. روایت کرده شده. رجوع به مروی و روایه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ری)
عثمان بن سعید اسدی. ملقب به سمان یا زیات، مکنی به ابوعمرو و مشهور به عمروی است. نسب او به قبیلۀ بنی عمرو بن حریث و یا بنی عمرو بن عامر بن ربیعه میرسید. و از آن جهت او را سمان یا زیات میگفتند که وی برای کتمان امر سفارت و وکالت خود که از ولی عصر (ع) داشته است تجارت زیت و روغن میکرد. وی شخصی امین و عادل و طاهر و عفیف و از اولین نواب خاصۀ اربعۀ ولی عصر (ع) بوده است و سال وفات او را در حدود 257 ه. ق. نوشته اند. رجوع به ریحانهالادب ج 3 ص 133 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام یکی از محله های باب البصره در بغداد است و نسبت آن به عمر نامی است که شناخته نیست. و جمعی از بزرگان بدانجا منسوبند که یاقوت نام آنها را آورده است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ ری یَ)
مؤنث عمری: شجره عمریه، درخت دیرینه، درخت کنار که برنهر روئیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ ری یَ)
نام فرقه ای از سادات است که به قم آمدند و از فرزندان عمر بن علی بن ابی طالب بوده اند. رجوع به تاریخ قم ص 238 شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ مو یَ)
شهرکی است در ساحل نهر عاصی، در بین فامیه و شیزر. (از معجم البلدان). شهری است در خاک روم که ابن خلدون در بحث جغرافیایی خود، آن را در شمال بخش پنجم اقلیم پنجم یاد کرده. و نام این شهررا به عموریه بنت الروم بن الیفزبن سام بن نوح نسبت داده اند. شهر عموریه را معتصم خلیفۀ عباسی در سال 223ه.ق. با شهر انقره فتح کرد و آن از اعظم فتوحات اسلام بشمار می رود. و در این سفر ابوتمام همراه خلیفه بود و بمناسبت این فتح قصیدۀ مشهور خود را بمطلع:
السیف أصدق انباءً من الکتب
فی حده الحد بین الجد و اللعب
سرایید. و گویند خلیفه ابوتمام را سی هزار درهم بخاطر این قصیده بخشید. و چون به این بیت رسید که می گوید:
رمی بک اﷲ یرجیها فهدمها
ولو رمی بک غیراﷲ لم تصب
معتصم گفت: ’دنّرت دراهمک’، یعنی درهمهای خود را به دینار تبدیل کردی، و سی هزار دینار به وی بخشید. رجوع به تجارب السلف نخجوانی چ عباس اقبال صص 174- 175 و فهرست ترجمه مقدمۀ ابن خلدون شود:
ز عموریه مادرش را بخواند (اسکندر)
چو آمد سخنهای دارا براند.
فردوسی.
افریقیه صطبل ستوران بارگیر
عموریه گریزگه باز بازدار.
منوچهری.
من گفته شعری مشتهر، در تهنیت وندر ظفر
از ((سیف أصدق)) راست تر در فتح آن عموریه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمروجه
تصویر شمروجه
دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمرایه
تصویر حمرایه
توسکا توسه: درخت توسکای قشلاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امروزه
تصویر امروزه
این زمان این عهد همین عصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امروعه
تصویر امروعه
فراخسال، آبخیز (زمینی را گویند که پر آب و گیاه باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مروی مرویه در فارسی: باز گفته مونث مروی: و ذکر بعضی از فضایل مرویه در حق ایشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امروزه
تصویر امروزه
((اِ زِ))
این زمان، این عهد، همین عصر
فرهنگ فارسی معین