جدول جو
جدول جو

معنی عمروان - جستجوی لغت در جدول جو

عمروان
(عَمْرْ)
دهی از دهستان قهاب صرصر بخش صیدآباد شهرستان دامغان. دارای 890 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن حبوب، پسته و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مروان
تصویر مروان
(پسرانه)
نام مؤسس آل مروان و وزیر و مشاور عثمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عمران
تصویر عمران
(پسرانه)
نام پدر موسی پیامبر (ص)، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتروان
تصویر آتروان
(پسرانه)
صورت دیگری از اترابان، نگهبان آتش، پیشوای دین زرتشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهروان
تصویر شهروان
(پسرانه)
شهربان، نگهبان شهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساروان
تصویر ساروان
ساربان، نگهبان شتر، شتربان، اشتربان، شتردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتروان
تصویر شتروان
شتربان، نگهبان شتر، رانندۀ شتران، ساربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطردان
تصویر عطردان
جای عطر، ظرفی که در آن عطر نگه می دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمرانی
تصویر عمرانی
مربوط به عمران مثلاً عملیات عمرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمران
تصویر عمران
آبادی، آبادانی
فرهنگ فارسی عمید
محلی است در 219 هزارگزی گرمسار میان بنوار و سرخ ده و آنجا ایستگاه قطار است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
تثنیۀ مرو، و مراد از آن مرو شاهجان و مروالروذ است. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). و رجوع به مرو شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
ابن سعید بن عباد بن حبیب بن مهلب بن ابی صفرۀ مهلبی شاعر و از اهالی بصره بود و از یاران خلیل بن احمد بود. او را در علم نحو دستی توانا بوده است و در حدود سال 190 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 95). و رجوع به معجم الادباء ج 7 ص 159 شود
معاویه القاری یکی از مشایخ صوفیه و معاصر با احمد بن ابی الجواری بوده است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
آل مروان، سلسله ای از خلفای اموی که اولین آنها مروان بن حکم بوده است. رجوع به آل مروان در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ کَ)
دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل، در 48هزارگزی جنوب غربی گرمی و 26 هزارگزی راه گرمی به اردبیل در منطقۀ کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 257 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری است، در 2 محل به فاصله 2 کیلومتر به نام مروان بالا و پائین مشهور است و سکنۀ مروان بالا 143 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عُرْ)
همان عروان است جز آنکه به فتح اول خوانده شده. و گویند آن کوهی است در فلاتی بنام عروی ̍. و برخی آن را کوهی در مکه دانسته اند که طائف بر بالای آن واقع شده است و قبایل هذیل در آنجا ساکنند. و در حجاز محلی مرتفعتر از این کوه یافت نشود بدین سبب آب و هوای طائف معتدل شده است. و گویند در این محل آب یخ می بندد و آن را تنها نقطه ای از حجاز دانسته اند که یخبندان آب در آن موجود است. (از معجم البلدان). و رجوع به عروان شود
لغت نامه دهخدا
(عُرْ)
گیاهی است، یا آنچه در زمستان برگش نیفتد. (منتهی الارب). نام گیاهی که در زمستان برگش نیفتد و سبز بماند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام دو تن از تازیان، یعنی عمرو بن جابر و بدر بن عمرو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
شعبه ای از قبیلۀ بنی رکب، منشعب از بنی اشعر بوده است. (از تاریخ قم 283)
نام بطنی است از ثعلبه طی، از قحطانیه. و منازل آنان در قسمتهای شرقی دیار مصر و قسمتهای غربی بلاد شام قرار داشت. (از معجم قبائل العرب ج 2 از نهایهالارب قلقشندی)
نام یکی از عشایر یمن است که در شمال حدیده سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آل عمران، نام سورۀ سوم از قرآن کریم است که مدنی است و پس از سورۀ بقره و پیش از سورۀ نساء واقع و شامل دویست آیه است
لغت نامه دهخدا
(عَمْ مَ رَ)
دو استخوان کوچک در بن زبان که عبارت از دو قرن عظم لامی بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دو طرف هر دو آستین. و آن را به فتح میم نیز خوانند و گویا اصح باشد. (از منتهی الارب). رجوع به عمر شود
دو گوشت پاره بالای لهات آویخته. (منتهی الارب). دو گوشت پاره که بر ملازه آویخته است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ کَ)
موضعی است در بلاد مراد در جوف. و یکی ازایام عرب در آن روی داده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ صَ)
لازم گرفتن شخص مال یا منزل خود را. عماره. عمور. (از اقرب الموارد). رجوع به عماره و عمور شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ابن تغلب بن وائل بن قاسطبن هنب بن أفصی بن دعمی بن جدیله بن اسد بن ربیعه بن نزار بن معدبن عدنان. جدی است جاهلی و بطن عمران بن تغلب وائلی منتسب به اوست. (از معجم قبائل العرب از نهایهالارب نویری ج 2 ص 333 و نهایهالارب قلقشندی). رجوع به الاعلام زرکلی شود
ابن اسماعیل بن عمران، مکنی به ابوالنجم. از یاران ابومسلم خراسانی در قرن دوم هجری بود. و نام او را که یعقوبی (ص 285) چنین آورده است، در تاریخ سیستان بصورت ’عماربن اسماعیل...’ذکر شده است. رجوع به عمار (ابن اسماعیل...) شود
ابن فاهث بن لاوی بن یعقوب. نام پدر موسی و هارون است به روایات مسلمین. و نام او را ’عمران بن یصهربن فاهث’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80). رجوع به عمرام و عمران (ابن یصهربن فاهث...) شود
ابن حصین بن عبید بن خلف بن عبدنهم بن حذیفه بن جهمه بن غاضره بن حبشه بن کعب بن عمرو خزاعی، مکنی به ابونجید. از صحابیان و محدثان بود. رجوع به عمران خزاعی شود
ابن خالد. از قتلۀحضرت حسین بن علی (ع) بود که به دست مختار ثقفی به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 143 شود
ابن عثمان زبیدی شامی، مکنی به ابوالبرهسم. صاحب قرائتی شاذ است. رجوع به ابوالبرهسم و عمران زبیدی و عمران شامی شود
ابن حطان بن ظبیان بن لوذان بن حرث بن سدوس سدوسی یا ذهلی، مکنی به ابوشهاب. از تابعیان بود. رجوع به عمران سدوسی شود
ابن عطاف ازدی، مکنی به ابوعطاف. از فرماندهان و شجاعان قرن دهم هجری. رجوع به عمران ازدی (ابن عطاف...) شود
ابن یصهر بن فاهث. نام پدر موسی و هارون است و او را ’عمران بن فاهث بن لاوی بن یعقوب’ نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80).
- موسی عمران، موسی بن عمران:
چونانکه عصا هرگز از ایشان که شنیدی
ثعبان نشدی جز به کف موسی عمران.
ناصرخسرو.
برآمد هر شب افغان از دل طور
چو روز موسی عمران فروشد.
خاقانی.
شاید ار هر سامری گاوی کند
کآب و جاه موسی عمران نماند.
خاقانی.
بلاغت و ید بیضای موسی عمران
به کید و سحر چه ماند که ساحران سازند.
سعدی.
رجوع به موسی بن عمران شود
لغت نامه دهخدا
(عُمَ)
بصیغۀ تثنیه. ابوبکر و عمر. (اقرب الموارد). ابوبکر صدیق و عمر بن الخطاب، یا عمر بن الخطاب و عمر بن عبدالعزیز. و اولی اصح است، زیرا ’سیرهالعمرین’ پیش از عمر بن عبدالعزیز هشتمین خلیفۀ اموی به کار رفته است. (از منتهی الارب). رجوع به عمرین شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
آبادانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صاحب آنندراج این کلمه را به ضم اول و فتح دوم ضبط کرده و معنی آن را آبادانیها نوشته است، سپس گوید: ’فارسیان (آنرا) به سکون استعمال نمایند بمعنی آبادان’:
نباشد جز دو یک میدان نشیب کوه و هامونش
نباید بیش یک لحظه خراب خاک و عمرانش.
ناصرخسرو.
نیک و بد هرچه اندرین گیتی است
به خرابی است یا به عمرانی است.
مسعودسعد.
ز مهر وکین تو چرخ و فلک دو گوهر ساخت
که هر دو مایۀ عمران شدند و اصل خراب.
مسعودسعد.
گنجها را در خرابی زآن نهند
تا ز حرص اهل عمران وارهند.
مولوی.
بندگی اینجا به از سلطانی است
وین خرابی بهتر از عمرانی است.
اسیری لاهیجی (از آنندراج).
عشق گوید خانه ویران میکنم
عقل گوید شهر عمران میکنم.
اسیری لاهیجی (از آنندراج).
- علم عمران، در تداول ابن خلدون بمعنی علم اجتماع یا جامعه شناسی به کار رفته است. و وی آن را بعنوان دانش مستقلی قرار داده، خویش را واضع و مبتکر این علم میداند. رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون از محمد پروین گنابادی ج 1 حاشیۀ ص 4، فلسفه ابن خلدون الاجتماعیه تألیف طه حسین و دراسات عن مقدمۀ ابن خلدون تألیف ساطع الحصری شود.
- عمران شدن، آباد شدن:
هر جای که نام تو رسد در گیتی
گرچند خراب است شود یکسره عمران.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کسی که زمان درازی زیست کرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساروان
تصویر ساروان
بمعنی ساربان است که شتردار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
سراپرده که در قدیم پیش در خانه و ایوان پادشاهان و امیران میکشیدند، خیمه چادر، پرده بزرگ مانند پامیانه، سایبان، فرش منقش بساط گرانمایه، زیر کنگره های عمارت و سردر خانه، لحنی از الحان باربدی، سدی که بر رود و نهر بندند: شادروان شوشتر، فواره (باین معنی در عربی و ترکی مستعمل است)، اصل بنیاد اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتروان
تصویر شتروان
نگهبان شتر راننده شتران ساربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمران
تصویر عمران
آبادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمران
تصویر عمران
((عُ مْ))
آباد کردن، آبادانی، آبادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمران
تصویر عمران
آبادانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خسروان
تصویر خسروان
اکاسره
فرهنگ واژه فارسی سره
آبادانی، آبادسازی، آبادی، توسعه، رونق، عمارت
متضاد: خرابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد