خاک تر. (منتهی الارب). مکانی که باران آن را نمناک کرده باشد. (از اقرب الموارد) ، هو عمدالثری، او بسیار نیکوئی کننده و بسیاراحسان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر که درون کوهانش خسته و شکسته باشد. (منتهی الارب). شتری که سنامش به ’عمد’ دچارشده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عمد شود
خاک تر. (منتهی الارب). مکانی که باران آن را نمناک کرده باشد. (از اقرب الموارد) ، هو عمدالثری، او بسیار نیکوئی کننده و بسیاراحسان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر که درون کوهانش خسته و شکسته باشد. (منتهی الارب). شتری که سنامش به ’عمد’ دچارشده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَمَد شود
ورم تن و زخم آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ورمی است که در پشت باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عماد و یا اسم جمع برای عماد. ورجوع به عماد شود، چوبهای بهم بسته که بدان از دریا و نهر عبور نمایند. (ناظم الاطباء). قسمی قایق یا کشتی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اندر آن دشت که تو تیغ برآری ز نیام مردم از خون به عمد گردد و آهو به شناه. فرخی. بر سر دریا همی راند او عمد می نمودش آن قدر بیرون ز حد. مولوی (مثنوی ج 1 ص 68). می رود سباح ساکن چون عمد اعجمی زد دست و پا و غرق شد. مولوی
ورم تن و زخم آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ورمی است که در پشت باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ عماد و یا اسم جمع برای عماد. ورجوع به عماد شود، چوبهای بهم بسته که بدان از دریا و نهر عبور نمایند. (ناظم الاطباء). قسمی قایق یا کشتی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اندر آن دشت که تو تیغ برآری ز نیام مردم از خون به عمد گردد و آهو به شناه. فرخی. بر سر دریا همی راند او عمد می نمودش آن قدر بیرون ز حد. مولوی (مثنوی ج 1 ص 68). می رود سباح ساکن چون عمد اعجمی زد دست و پا و غرق شد. مولوی
ستون نهادن چیزی را و ایستاده کردن به آن. (منتهی الارب). سقف و امثال آن را بوسیلۀ ستون به پا داشتن و محکم داشتن. (از اقرب الموارد) ، آهنگ کردن خلاف خطا. (منتهی الارب). قصد و آهنگ چیزی کردن. (از اقرب الموارد). آهنگ کردن. (دهار) ، سست و گران گردانیدن بیماری کسی را. (منتهی الارب). سنگین کردن و به درد آوردن بیماری کسی را. (از اقرب الموارد) ، دردناک نمودن و گرانبار کردن وام کسی را. (منتهی الارب) ، افکندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به عمود زدن. (منتهی الارب). بوسیلۀ عمود کسی را زدن. (از اقرب الموارد) ، بر عمود شکم زدن و اندوهگین ساختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در دیانت مسیح، به آب معمودیه شستن کودک را. (از اقرب الموارد). رجوع به معمودیه شود
ستون نهادن چیزی را و ایستاده کردن به آن. (منتهی الارب). سقف و امثال آن را بوسیلۀ ستون به پا داشتن و محکم داشتن. (از اقرب الموارد) ، آهنگ کردن خلاف خطا. (منتهی الارب). قصد و آهنگ چیزی کردن. (از اقرب الموارد). آهنگ کردن. (دهار) ، سست و گران گردانیدن بیماری کسی را. (منتهی الارب). سنگین کردن و به درد آوردن بیماری کسی را. (از اقرب الموارد) ، دردناک نمودن و گرانبار کردن وام کسی را. (منتهی الارب) ، افکندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به عمود زدن. (منتهی الارب). بوسیلۀ عمود کسی را زدن. (از اقرب الموارد) ، بر عمود شکم زدن و اندوهگین ساختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در دیانت مسیح، به آب معمودیه شستن کودک را. (از اقرب الموارد). رجوع به معمودیه شود
خشم گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چسبیدن به کسی. (منتهی الارب). ملازم گشتن. (از اقرب الموارد) ، درون کوهان شتر ریز و شکسته گردیدن بجهت سواری. (منتهی الارب). شکسته شدن داخل سنام شتر از سواری، در حالی که ظاهرآن سالم باشد. (از اقرب الموارد) ، سست و دردناک گردیدن مرد. (منتهی الارب). به درد آمدن. (از ذیل اقرب الموارد) ، تر کردن خاک را باران، چندانکه بسته گردد بگرفتن. (منتهی الارب). نمناک کردن باران خاک را بطوریکه هنگام گرفتن، بسته گردد بجهت نمناکی. (از اقرب الموارد) ، تر شدن خاک. (از منتهی الارب) ، آماسیدن سرین از سواری و کشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در شگفت شدن از کسی: أنا أعمد منه،در شگفتم از وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
خشم گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چسبیدن به کسی. (منتهی الارب). ملازم گشتن. (از اقرب الموارد) ، درون کوهان شتر ریز و شکسته گردیدن بجهت سواری. (منتهی الارب). شکسته شدن داخل سنام شتر از سواری، در حالی که ظاهرآن سالم باشد. (از اقرب الموارد) ، سست و دردناک گردیدن مرد. (منتهی الارب). به درد آمدن. (از ذیل اقرب الموارد) ، تر کردن خاک را باران، چندانکه بسته گردد بگرفتن. (منتهی الارب). نمناک کردن باران خاک را بطوریکه هنگام گرفتن، بسته گردد بجهت نمناکی. (از اقرب الموارد) ، تر شدن خاک. (از منتهی الارب) ، آماسیدن سرین از سواری و کشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در شگفت شدن از کسی: أنا أعمد منه،در شگفتم از وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بقصد و بعمد و بطور اراده و اختیار، دستی دستی، دانسته و فهمیده، از روی عمد، کامکیها خود کرده باختیار با قصد و نیت مقابل سهوا تصادفا: عمدا خود را به مهلکه انداخت
بقصد و بعمد و بطور اراده و اختیار، دستی دستی، دانسته و فهمیده، از روی عمد، کامکیها خود کرده باختیار با قصد و نیت مقابل سهوا تصادفا: عمدا خود را به مهلکه انداخت