جدول جو
جدول جو

معنی عمایه - جستجوی لغت در جدول جو

عمایه
(عَ)
گویند کوهی است مشهور در بحرین. و گویند عمامیه و بذیل دو کوهند در عالیه. و نیز گویند عمایه کوهی است در نجد در بلاد بنی کعب و ازآن حریش و حق و عجلان و قشیر و عقیل. و چون هرچه وارد این کوه شود نام و اثر او از بین میرود، لذا آن را بدین نام خوانده اند. و آن کوهی است مستدیر وحداقل طول و عرض آن ده فرسخ باشد. این کوه از تپه هایی پی در پی و قرمزرنگ تشکیل شده است. و در آن آبهایی اندک و شغال و پلنگ یافت شود. و درختانی بسیار دارد که اکثر آنها درخت ’بان’ است و قله هایی دارد که نتوان آنها را پیمود. (از معجم البلدان). عمایه، کوهی است در بلاد هذیل. (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
عمایه
(خَلْ وَ)
رجوع به عمایت شود
لغت نامه دهخدا
عمایه
گمراهی
تصویری از عمایه
تصویر عمایه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمامه
تصویر عمامه
شالی که دور سر می بندند، دستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمایت
تصویر عمایت
لجاج، خیره سری، گمراهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمایم
تصویر عمایم
عمامه ها، شالهایی که دور سر می بندند، دستارها، جمع واژۀ عمامه
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
زن سخت گریه و زاری کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
اسبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ یَ / یِ)
یک قسم پارچۀ ابریشمین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما ری یَ)
نام فرقه ای است از فرق فطحیّه که آن از فرق شیعه است. و عماریه اصحاب عمار بن موسی ساباطی میباشند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 260)
نام بطنی است از ذوی منصور، از معقل در مغرب أقصی. ریاست این بطن با فرزندان مظفر بن ثابت بن مخلف بن عمران بوده است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از تاریخ ابن خلدون ج 6 ص 67)
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
نام باغی است در کرمانشاه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
نام یکی از طوایف کرد است که ’مسعودی’ آنها را ذکر کرده است و این طایفه مشهور به ’بهدینان’ نیز می باشند. رجوع به کرد تألیف رشیدیاسمی ص 113 و 123 شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
قلعه ای است مستحکم و بزرگ از اعمال موصل که در شمال آن قرار دارد. این قلعه ابتدا ازآن اکراد بود و بنام ’آشب’ خوانده میشد، ولی بسبب وسعت و بزرگی آن، آن را ویران کردند. و در سال 537 ه. ق. عمادالدین زنگی بن آق سنقر آن را تعمیر کردو به نام خود ’عمادیه’ نامید. (از معجم البلدان یاقوت) (از تاج العروس) (از منتهی الارب). حمداﷲ مستوفی در ذکر شهرهای دیاربکر و ربیعه چنین می نویسد: ’عمادیه شهری بزرگ است و عمادالدولۀ دیلمی تجدید عمارت کرد و به عمادیه منسوب گردانید. هوائی بغایت خوش دارد. حقوق دیوانیش شصت وهشت هزار دینار است’. رجوع به نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن مقالۀ سوم ص 105 شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
واحد عماد. یک بنا و خانه بلند و رفیع. رجوع به عماد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنایه
تصویر عنایه
آختن هنجیدن، پاسداشت نگهداری، نواخت نوازش، بخشش دهش، نگرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عملیه
تصویر عملیه
مونث عملی کنشیک کاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماسه
تصویر عماسه
تاریک شدن سیاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماقه
تصویر عماقه
دور تکی گودی ژرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
دستار سر، آنچه بر سر پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمایت
تصویر عمایت
لجاج، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تیراندازی، پرتاباندن، چفته زدن، یله کردن، چیره کردن تیر انداختن، تیر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجایه
تصویر عجایه
پی (عصب)، پی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامیه
تصویر عامیه
زاری کننده زن موینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبایه
تصویر عبایه
وستر (عباء)، گلیم نگارین نوعی گلیم مخطط و منقش جمع عباء ات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظایه
تصویر عظایه
مارمولک چلپاسه
فرهنگ لغت هوشیار
اسپرغم، بوب (فرش شاهانه)، دوده تیره، سر پوش، ناوگان جنگی آباد کردن، آبادانی، لاد (بنا) ساختمان مزد سماختمان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عمامه. یا ارباب (اهل) عمایم. کسانی که عمامه بر سر گذارند، علما فقها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماله
تصویر عماله
دستمزد کارمزد، روزی کارگر
فرهنگ لغت هوشیار
((نَ یِ))
فهرستی (از آگاهی های کتاب شناسی یا مراجع و مآخذ) که معمولاً براساس حروف الفبایی در پایان یا آغاز کتابی مرتب شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
((عِ مِ))
دستار، پارچه ای دراز که دور سر پیچند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمایت
تصویر عمایت
((عَ یَ))
گمراهی، لجاج، ستیهندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمایه
تصویر رمایه
((رِ یِ))
تیر انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همایه
تصویر همایه
ائتلاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمایه
تصویر نمایه
ایندکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
دستار
فرهنگ واژه فارسی سره