جدول جو
جدول جو

معنی عماله - جستجوی لغت در جدول جو

عماله
(عُ لَ)
مزد کارکن و اجرت عمل. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عمله. عماله. عماله. رجوع عمله و عماله شود، روزی و رزق کارگر در مقابل کاری که به عهدۀ او گذارده اند. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، علاوه بر مزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عماله
(عَمْ ما لَ)
زیرک و باهوش در مورد شتر و نظایر آن. (از تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد از اساس) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
عماله
(عِ لَ)
مزد کارکن و اجرت عمل. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عمله. عماله. عماله. رجوع به عمله و عماله شود، روزی و رزق کارگر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عماله. رجوع به عماله شود، حرفه و شغل عامل و حاکم و والی. (از اقرب الموارد) ، علاوه بر مزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عماله
دستمزد کارمزد، روزی کارگر
تصویری از عماله
تصویر عماله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در اصطلاح میل دادن فتحه به کسره به طوری که «الف» صورت «ی» پیدا کند، مثل کتیب (امالۀ کتاب)، رکیب (امالۀ رکاب) و سلیح (امالۀ سلاح)، در پزشکی داخل کردن داروی مایع به وسیلۀ آلت مخصوص در رودۀ بزرگ از راه مقعد، میل دادن، برگردانیدن، مایل گردانیدن، خم دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامله
تصویر عامله
مؤنث واژۀ عامل، آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجاله
تصویر عجاله
کاری که با شتاب انجام داده شود، آنچه با عجله آماده کنند، وقت اندک، زمانی که به سرعت می گذرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حماله
تصویر حماله
دوال شمشیر، بند شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
شالی که دور سر می بندند، دستار
فرهنگ فارسی عمید
دستاویز بهانه بهانه، مانده پس مانده، مانده شیر در پستان، مانده نیرو: در پیر
فرهنگ لغت هوشیار
اسپرغم، بوب (فرش شاهانه)، دوده تیره، سر پوش، ناوگان جنگی آباد کردن، آبادانی، لاد (بنا) ساختمان مزد سماختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمایه
تصویر عمایه
گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
دستار سر، آنچه بر سر پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماقه
تصویر عماقه
دور تکی گودی ژرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماسه
تصویر عماسه
تاریک شدن سیاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماله
تصویر کماله
کج کژ مقابل راست: (باز قوی شد بباغ دختر نرگس دست شده سست و پای گشته کماله)، (ناصر خسرو) توصیح فرهنگ نویسان کج و کژ مزبور را بمعنی ابریشم گرفته کماله را ابریشم فرومایه معنی کرده اند خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماله
تصویر مماله
مماله در فارسی گراییده، خمیده، مونث ممال: (... بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هر چند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند) (المعجم. مد. چا. 234: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطاله
تصویر عطاله
بیکاری، در نگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عساله
تصویر عساله
کندو، کبت (زنبورعسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماله
تصویر حماله
تاوان، غرامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباله
تصویر عباله
سنگینی گرانی، ستبرگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماله
تصویر اماله
میل دادن، مایل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه یا لباس و یا کاغذ ناصاف و پر چین و چروک مچاله مقابل صاف و صوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع موم، نوعی برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماله
تصویر طماله
اسپانیایی تازی گشته مشک چوپان از گیاهان مشک چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
به هم رسیدنی سردستی خوراک آماده، پیش خوراک، توشه کم بی درنگ بدون تاخیر فورا، فعلا اکنون: عجاله با شما کاری ندارم. توضیح نوشتن آن به صورت عجالتا غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذاله
تصویر عذاله
نکوهنده، گزند، کیک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامله
تصویر عامله
مونث عامل بنگرید به عامل مونث عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماله
تصویر اماله
((اِ لِ))
مایل کردن، خم دادن، تنقیه کردن، تبدیل حرف «آ» (الف) به «ی». مانند، رکاب، رکیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چماله
تصویر چماله
((چُ لِ))
پارچه یا لباس چین و چروک دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حماله
تصویر حماله
((حِ لِ یا لَ))
بند شمشیر، جمع حمایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شماله
تصویر شماله
((شَ لَ))
شمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
((عِ مِ))
دستار، پارچه ای دراز که دور سر پیچند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کماله
تصویر کماله
((کُ لِ))
کج، کژ، ابریشم کم بهاء، کج، مقابل راست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمامه
تصویر عمامه
دستار
فرهنگ واژه فارسی سره