جدول جو
جدول جو

معنی عماعم - جستجوی لغت در جدول جو

عماعم
(عَ عِ)
جمع واژۀ عم ّ. گروه بسیار و گروه متفرق و پراکنده. رجوع به عم ّ شود
لغت نامه دهخدا
عماعم
لشکر پراکنده
تصویری از عماعم
تصویر عماعم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمایم
تصویر عمایم
عمامه ها، شالهایی که دور سر می بندند، دستارها، جمع واژۀ عمامه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ ءِ)
عمایم. جمع واژۀ عمامه. رجوع به عمامه شود: العمائم تیجان العرب، دستارها تاج عربان باشد. زیرا عمامه نزد عرب چون تاج نزد ایرانیان بود. و هرگاه میخواستند کسی را سروری و سیادت دهند عمامه ای قرمزرنگ بر سر او می نهادند. (از لسان العرب) (از تاج العروس) :
اوصاف طره های عمایم بود همه
هر جا که ذکر طرۀ طرار می کنم.
نظام قاری (دیوان ص 26).
- ارباب عمائم، اهل عمائم. مردمی که عمامه بر سر دارند. آخوندها. روحانیان:
ارباب عمائم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند.
ایرج میرزا.
- اهل عمائم یا اهل العمائم، ارباب عمائم (عمایم). مردمی که عمامه بر سر دارند. عمامه داران. دستارداران. اهل دستار. اهل علم. طلاب علوم دینی. مجتهدان و علما. دستاربندان:
سرور اهل عمایم، شمع جمع انجمن
صاحب صاحبقران، خواجه قوام الدین حسن.
حافظ.
میان اهل عمایم سرآمد است چو تاج
چو موزه هرکه در این آستانه کرد عبور.
نظام قاری (دیوان ص 33).
خرد گفت ممدوح اهل العمائم
معین البرایا، کفیل المآرب.
نظام قاری (دیوان ص 29)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
قبیله ای است از قبایل عرب درمصر و منسوب به عرب حجاز است و در شهرستان ’اسیوط’ سکنی دارند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از الخطط التوفیقیه ج 17 ص 33 و تاریخ سینا تألیف نعوم شقیر ص 725 و قبائل العرب احمد لطفی سید ج 1 ص 34
لغت نامه دهخدا
(عُ عُ)
صوتی از خر، جز صوت عرعر و عان عان. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چو به عانعان رسی فرومانی
ای مه عانعان خر، نه عمعم خر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عمامه. رجوع به عمامه شود
لغت نامه دهخدا
جمع عمامه، دستار ها جمع عمامه. یا ارباب (اهل) عمایم. کسانی که عمامه بر سر گذارند، علما فقها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عمامه. یا ارباب (اهل) عمایم. کسانی که عمامه بر سر گذارند، علما فقها
فرهنگ لغت هوشیار