جدول جو
جدول جو

معنی عمادیه - جستجوی لغت در جدول جو

عمادیه
(عِ یَ / یِ)
یک قسم پارچۀ ابریشمین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عمادیه
(عِ دی یَ)
نام باغی است در کرمانشاه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عمادیه
(عِ دی یَ)
نام یکی از طوایف کرد است که ’مسعودی’ آنها را ذکر کرده است و این طایفه مشهور به ’بهدینان’ نیز می باشند. رجوع به کرد تألیف رشیدیاسمی ص 113 و 123 شود
لغت نامه دهخدا
عمادیه
(عِ)
قلعه ای است مستحکم و بزرگ از اعمال موصل که در شمال آن قرار دارد. این قلعه ابتدا ازآن اکراد بود و بنام ’آشب’ خوانده میشد، ولی بسبب وسعت و بزرگی آن، آن را ویران کردند. و در سال 537 ه. ق. عمادالدین زنگی بن آق سنقر آن را تعمیر کردو به نام خود ’عمادیه’ نامید. (از معجم البلدان یاقوت) (از تاج العروس) (از منتهی الارب). حمداﷲ مستوفی در ذکر شهرهای دیاربکر و ربیعه چنین می نویسد: ’عمادیه شهری بزرگ است و عمادالدولۀ دیلمی تجدید عمارت کرد و به عمادیه منسوب گردانید. هوائی بغایت خوش دارد. حقوق دیوانیش شصت وهشت هزار دینار است’. رجوع به نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن مقالۀ سوم ص 105 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فرقه ای از سوفسطائیان که منکر حقیقت اشیا بوده و بسیاری از حقایق را اوهام و خیالات باطل می دانسته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادیه
تصویر عادیه
ویژگی آنچه سرایت می کند
فرهنگ فارسی عمید
(عُ نی یَ)
خرمابنی است به بصره که پیوسته بر آن غورۀ نو و خوشۀ پخته و خوشۀ تر باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نخلی است در بصره که در طول سال بر آن شکوفه های تازه و خوشه های میوه دار و خوشه های تر باشد. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان گورائیم است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل و در 18 کیلومتری جنوب اردبیل واقع است و 335 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ)
رجوع به عمایت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گویند کوهی است مشهور در بحرین. و گویند عمامیه و بذیل دو کوهند در عالیه. و نیز گویند عمایه کوهی است در نجد در بلاد بنی کعب و ازآن حریش و حق و عجلان و قشیر و عقیل. و چون هرچه وارد این کوه شود نام و اثر او از بین میرود، لذا آن را بدین نام خوانده اند. و آن کوهی است مستدیر وحداقل طول و عرض آن ده فرسخ باشد. این کوه از تپه هایی پی در پی و قرمزرنگ تشکیل شده است. و در آن آبهایی اندک و شغال و پلنگ یافت شود. و درختانی بسیار دارد که اکثر آنها درخت ’بان’ است و قله هایی دارد که نتوان آنها را پیمود. (از معجم البلدان). عمایه، کوهی است در بلاد هذیل. (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
واحد عماد. یک بنا و خانه بلند و رفیع. رجوع به عماد شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مصطفی بن جعفر عمادی رومی، ملقب به صنعاﷲ. فقیه و مفسر اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم هجری قمری رجوع به صنعاﷲافندی و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج 12 ص 245. هدیه العارفین بغدادی ج 2 ص 439
علی بن ابراهیم بن عبدالرحمان عمادی. شاعر و فقیه دمشق است در نیمۀ دوم قرن یازدهم و اوایل قرن دوازدهم هجری قمری رجوع به علی عمادی شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تیره ای از شعبه شیبانی ایل عرب، که از ایلات خمسۀ فارس است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مرکّب از: عماد + یاء مصدری، ستون بودن:
بسته در زنجیر، شادی چون کند؟
چوب اشکسته، عمادی چون کند؟
مولوی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شتران سخت دونده. (منتهی الارب) ، شتران ماننده (مانده ؟) در طاقستان که به شور گیاه میل نکنند، کاری که باز دارد ترا از چیزی، گروهی از قوم که جهت کارزار بدوند یا آنکه پیشتر حمله کنند از پیادگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
گیاه یا نوعی از درخت است در زمین حجاز و تهامه که عمقی ̍ نامند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به عمقی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دهی است از دهستان میان آب (از بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 185 تن سکنه. آب آن از رود خانه کارون تأمین می شود. محصول آن غلات است. این آبادی از دو محل به نام عماشیۀ یک و عماشیۀ دو تشکیل شده است. ساکنان آن از طایفۀ بنی صمیمی لویمی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ ری یَ /عَمْ ما یَ)
هودجی که در آن نشینند. (از اقرب الموارد). ج، عماریات: فأخرج رأسه من العماریه و علیه مطرف خزّذووجهین. (عیون أخبارالرضا). رجوع به عماری شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
قسمی از استعاره است، و آن وقتی است که اجتماع مستعار و مستعارمنه در چیزی امکان پذیر نباشد، مانند میتاً ضالاً، در این آیۀ ’اء و من کان میتاً فأحییناه’ (قرآن 122/6) که منظور از ’میت’ ضال و شخص گمراه است که این دو با هم جمعپذیر نباشند. ضد استعارۀ عنادیه، استعارۀ وفاقیه است. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، تحت عنوان ’استعاره’ شود
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با اَ تُ)
دهی است به مرج. (از اللباب) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ دِهْ)
دهی است از دهستان صحرای باغ، بخش مرکزی شهرستان لار. واقع در 78هزارگزی جنوب باختر لار، و در کنار راه فرعی لار به سمیرم. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای گرم و مالاریائی و 1032 تن سکنه. آب آن از چاه و باران تأمین میشود. و محصول آن خرما است. اهالی به زراعت اشتغال دارند و صنعت دستی آنان چادرشب بافی است. این ده دارای پاسگاه ژاندارمری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). مؤلف ’فارسنامۀ ناصری’ نام این ده را ’عماده ده’ گفته و آن را دهی از ناحیۀ مضافات لار، ازبلوک لارستان، از بلوکات فارس شمرده است. و گوید که این ده نه فرسخ مغربی شهر لار واقع است. رجوع به فارسنامۀ ناصری، بلوکات فارس، بلوک لارستان ص 291 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شی یَ)
قریه ای است در یمامه ازآن عبدالله بن دؤل. (از معجم البلدان یاقوت) (از تاج العروس) (از متن اللغه). و مؤلف منتهی الارب آن را به تخفیف یاء ضبط کرده است
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
قضیۀ عنادیه، (اصطلاح منطق) عنادیه نوعی از قضیۀ شرطیۀ منفصله است. رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما ری یَ)
نام فرقه ای است از فرق فطحیّه که آن از فرق شیعه است. و عماریه اصحاب عمار بن موسی ساباطی میباشند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 260)
نام بطنی است از ذوی منصور، از معقل در مغرب أقصی. ریاست این بطن با فرزندان مظفر بن ثابت بن مخلف بن عمران بوده است. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله از تاریخ ابن خلدون ج 6 ص 67)
لغت نامه دهخدا
(عِ دی یَ)
فرقه ای هستند از سوفسطائیان که حقایق اشیاء را منکر باشند و آنها را اوهام و خیالات باطل، چون نقش بر آب پندارند. (از اقرب الموارد). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
مادیت در فارسی پارسی تازی گشته ماتکیک، ماتک گروی لاتینی تازی گشته گیاه برهوه (برهوه صابون) مونث مادی: امورمادیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمایه
تصویر عمایه
گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عادی تازنده دونده در پیکار، دوری، خشم، باز دارنده مونث عادی جمع عادیات. هبستگی مروسیک زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
نیایندگان شاخه ای از رویگردانان (خوارج) و یاران عبدالله بن اباض آنان را اباضیه نیز می نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمادیه
تصویر رمادیه
کرک خاکستری از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
نکوهشگران جبرئیل را می نکوهیدند که چرابه جای آوردن پیام خدا برای علی ع آن را به محمد ص رسانده (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانیه
تصویر رمانیه
نارک خوراکی از دانه انار
فرهنگ لغت هوشیار
هشت، درهمهاییی در قدیم که وزن ده عدد آن هشت فلک بوده است. یا آبا ثمانیه. هشت فلک (افلاک سبعه سیاره و فلک البروج)، یاجنات ثمانیه. هشت بهشت هشت خلد. یارذایل ثمانیه. دو طرف افراط و تفریط فضایل اربعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادیه
تصویر عادیه
((یَّ یا یُِ))
مؤنث «عادی»، متجاوزه، متعدیه، جماعتی که مستعد قتال باشند، بعد، دوری، شغلی که مرد را از هر کار باز دارد، ظلم، شر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادیه
تصویر عادیه
((یَ یا یِ))
سخت دونده (شتر)، جمع عوادی
فرهنگ فارسی معین