جدول جو
جدول جو

معنی علوکندی - جستجوی لغت در جدول جو

علوکندی
(عَلْ لو لو)
دهی است از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در چهارده هزاروپانصدگزی جنوب خاوری مراغه و 4 هزارگزی جنوب راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل. سکنۀ آن 80 تن است. آب آن از چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن غلات و کرچک و نخود است و اهالی آنجا به زراعت اشتغال دارند. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. نام این ده را در اصل ’علی کندی’ میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ)
دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان. 130 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ)
عمل لوند:
از هواداری ما و تو چو مستغنی است یار
ای رقیب این چاپلوسی و لوندی تا به کی.
کمال خجندی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جایگاهی است، و در شعر ذیل از راعی آمده است:
تحملن حتی قلت لسن بوارحا
بذات العلندی حیث نام المفاخر.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَدا)
سطبر از هر چیزی. (منتهی الارب). غلیظ از هر چیزی. و یا شتر و اسب ستبر و طویل و سخت. (از اقرب الموارد). علندی (ع ل دا / ع ل دا) ،
{{اسم}} درختی است خاردار. (منتهی الارب). نوعی ازغضاه که دارای خار است. (ناظم الاطباء). نوعی از درخت رمل که آن را خار است. (از اقرب الموارد). علنداه،یکی علندی. ج، علاند، علادی ̍. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ دا)
سطبر از هر چیزی. علندی (ع ل دا / ع ل دا) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به عل-ندی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(عُلُ دا)
ستبر از هر چیزی. (ناظم الاطباء) ، شتر قوی آکنده گوشت. علادی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
محمد بن احمد بن علی بن یحیی بن علی بن محمد بن قاسم بن حمود حسنی تلمسانی مالکی، مکنی به ابوعبداﷲ. فقیه و متکلم و اصولی بود که در تلمسان متولد شد و همراه سلطان ابوعنان به فاس رفت. سپس به تلمسان بازگشت و در مدرسه ای در آنجا به تدریس پرداخت. تولد او در سال 710 و وفاتش در 771 هجری قمریبوده است. و ’علونی’ نسبت به قریه ای است از قرای تلمسان. او راست: 1- شرح جمل خونجی. 2- کتابی در قضا وقدر. 3- المفتاح فی اصول الفقه. (از معجم المؤلفین ج 8 ص 301 از البستان و نیل الابتهاج و اعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه شهرستان ماکو واقع در 29 هزارگزی شمال باختری ماکو و 7 هزارگزی شمال خاوری کلیساکندی. ناحیه ایست جلگه و سردسیر دارای 269 تن سکنه. آب آن از نهر گلی سوئی تأمین میشود. محصول آن غلات است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن ارابه رو است. این ده در دو محل به فاصله هزار گز قرار دارد که مشهور به علی جنی بالا و علی جنی پائین است و سکنۀ علی جنی بالا 150 تن است. اسم این ده را در اصل علی جنی میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
تیره ای از طایفۀ کلهر. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 61)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عمارت بالای بام که از چهار طرف دروازه داشته باشد و اصل این کلمه هندی است مرکب از چو بمعنی عدد چهار و کهند بکاف مخلوط الهاء بمعنی حصه و طرف و یای نسبت و معنی ترکیبی آن چیزی باشد که بچهار طرف نسبت داشته باشد وبمعنی مأخوذ مجازی است که شهرت گرفته:
سپهر از سرافرازیش در حساب
ز چوکندیش سایه بر آفتاب.
ظهوری (از آنندراج).
، عماری فیل. مهد پیل. و به این معنی نیزمجاز است. (آنندراج) :
چوکندی شکوهش اگر سایه افکند
فیل سپهر شانه بدزدد بزیر بار.
سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان شهر ویران است که در بخش حومه شهرستان مهاباد واقع است و 182 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ)
اخ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در18500گزی باختری راه شوسۀ سردشت به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای 165 تن سکنه است. آب آن از رود کروشیر و محصول آن غلات، توتون، مازوج و کتیراست. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان ارویاد بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع در 40 هزارگزی شمال باختری ماه نشان و 30 هزارگزی راه عمومی. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 699 تن است. آب آن از رود خانه محلی تأمین میشود. شغل اهالی زراعت و گله داری است. محصول آن غلات، بنشن، انگور، و لبنیات و عسل است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ یِ عَ)
نهرالشاش، آب شاش، رود چاچ، جیحون، سیر دریا، اسم متداول رود بزرگ جگسارتس که اعراب سیحون مینامیدند و شهر مهم چاچ در حوالی آن واقع بود، رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 462 و 506 شود، حمداﷲ مستوفی درباره آن آورده است، آب شاش بماوراء النهر از جبال جدغل بر میخیزد، و به آب خوشاب و نهر اوش پیوسته به فرغانه و اوزگند و مارغنان رسد و ولایات بسیار را سقی کرده در بحیرۀ خوارزم ریزد، طولش چهل فرسنگ بود، (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 217)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق، بخش قره آغاج، شهرستان مراغه. دارای 116 تن سکنه. آب آن از چشمه سارها تأمین می شود. و محصول آن غلات و نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ کِ)
ابن اسماعیل بن ابراهیم بن جبارۀ کندی محلی سخاوی مالکی. ملقب به شرف الدین و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابن جباره. رجوع به علی (ابن جباره...) شود
ابن مجاهدبن مسلم بن رفیع کابلی رازی کندی. مکنی به ابومجاهد. رجوع به کابلی (ابومجاهد علی بن...) و به علی (ابن مجاهدبن مسلم...) شود
ابن مظفر بن ابراهیم (یا هدیه) بن عمر بن یزید اسکندرانی وداعی دمشقی. متوفی در716 هجری قمری رجوع به علاءالدین (ابن مظفر...) شود
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه 20هزارگزی جنوب ارومیه 19هزارگزی باختر شوسه ارومیه به مهاباد. دره. معتدل مالاریایی. سکنۀ آن 30 تن سنی کرد. آب آن از باراندوزچای. محصول آنجا غلات و توتون. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
هندی چارزی ساختمانی روی بام که به هر سوی دروازه یا پنجره داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علندی
تصویر علندی
ستبر، خار دار
فرهنگ لغت هوشیار
عمل لوند: می از جام کسان در کام کردن لوندی را حریفی نام کردن، (امیر خسرو لغ) از هوا داری ما و تو چو مستغنی است یار ای رقیب این چاپلوسی ولوندی تا بکی، (کمال خجندی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
((~. بَ))
مجموعه اهرم ها و قطعات قسمت جلو خودرو که تنظیم حرکت چرخ ها و چرخش آن ها را بر عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
دلال، طنازی، عشوه، عشوه گری، غمزه، غنج، کرشمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد