جدول جو
جدول جو

معنی علونی - جستجوی لغت در جدول جو

علونی
(عَ)
محمد بن احمد بن علی بن یحیی بن علی بن محمد بن قاسم بن حمود حسنی تلمسانی مالکی، مکنی به ابوعبداﷲ. فقیه و متکلم و اصولی بود که در تلمسان متولد شد و همراه سلطان ابوعنان به فاس رفت. سپس به تلمسان بازگشت و در مدرسه ای در آنجا به تدریس پرداخت. تولد او در سال 710 و وفاتش در 771 هجری قمریبوده است. و ’علونی’ نسبت به قریه ای است از قرای تلمسان. او راست: 1- شرح جمل خونجی. 2- کتابی در قضا وقدر. 3- المفتاح فی اصول الفقه. (از معجم المؤلفین ج 8 ص 301 از البستان و نیل الابتهاج و اعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علنی
تصویر علنی
آشکارا، هویدا، علناً
علنی شدن: آشکار شدن
علنی کردن: آشکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفونی
تصویر عفونی
دارای چرک و عفونت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوی
تصویر علوی
مربوط به عالم بالا، بالایی، آسمانی مثلاً کواکب علوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوی
تصویر علوی
از نسل یا اولاد علی بن ابی طالب (ع)، سیّد، شیعه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَوْ وَ)
حالت و چگونگی ملون. رجوع به ملون شود.
- ملونی کردن، تغییر رنگ دادن. دگرگون شدن. تغییر حال دادن:
گاه چو حال عاشقان صبح کند ملونی
گه چو حلی دلبران مرغ کند نواگری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
علی بن حسن (یا حسین) ، مکنی به ابوالقاسم. از منجمان و ریاضی دانان مشهور قرن چهارم هجری بود. رجوع به ابن أعلم در همین لغت نامه و نیز به ریحانه الادب ج 5 ص 252 و قاموس الاعلام ج 1 ص 603 ونامۀ دانشوران ج 2 ص 612 و أخبارالعلما ص 157 شود
عبدالرحمان بن محمد یوسف بن عمر بن علی بن ابی بکر علوی زبیدی یمانی حنفی، ملقب به وجیه الدین. رجوع به علوی زبیدی شود
عبدالرحمان بن ابراهیم بن اسماعیل بن عبدالله بن عبدالرحمان بن محمد بن یوسف علوی یمانی زبیدی. رجوع به علوی زبیدی شود
قاسم بن محمد بن هشام (یا هاشم) مدائنی. از علمای ریاضی قرن سوم و چهارم هجری. رجوع به قاسم بن محمد بن هشام شود
سلیمان بن ابراهیم بن عمر علوی تعزی یمنی، مکنی به ابوالربیع، و ملقب به نفیس الدین. رجوع به علوی تعزی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
منسوب به علی. رجوع به علی شود. کسی که از اولاد علی بن ابی طالب (ع) باشد. (ناظم الاطباء). مصطلح آن است که کسی را که از اولاد علی و فاطمه (ع) باشد علوی گویند. (از غیاث اللغات) (آنندراج) : چون کار آل برمک بالا گرفت... مردی علوی یحیی بن عبدالله بن حسن مثنی بن الامام حسن المجتبی بن امیرالمؤمنین... علی بن ابی طالب (ع)... خروج کرد و گرگان و طبرستان بگرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 421). جز فرمانبرداری روی نیست که دشمنان بسیار داریم و متهم به علویانیم. (تاریخ بیهقی ص 422). شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافلۀحجاج به شهری درآمد در هیئت حاجیان. (گلستان سعدی)، مقابل عثمانی. کسانی را گویند که پس از قتل عثمان، علی را به قتل عثمان تهمت نکردند و به عایشه و معاویه نپیوستند. و پیروان این طریقت را نیزعلوی گویند هرچند درک زمان علی و معاویه نکرده باشند. و میان رواه از تابعین و جز آنان را با صفت ’و کان علویاً’ نام میبرند، مقابل عثمانی. و ناصرخسرو قبادیانی را که علوی میگفتند ازین قبیل است، نه اینکه از ذریۀ طاهرۀ رسول باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ یِ حَ سَ)
دهی است از دهستان مشهد اردهار بخش قمصر شهرستان کاشان واقع در 58 هزارگزی شمال باختری قمصر، درسر راه فرعی کاشان به مشهد اردهار. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 400 تن است. آب آن از دو رشته قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و میوه است. این ده دارای معصومزاده و چناری کهنسال است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ وا)
نام اسبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ وی ی)
منسوب به ’عالیۀ’ نجد (برخلاف قیاس). رجوع به ’عالیه’ و عالی شود. و در شعر مراربن منقذ فقعسی آمده است:
اًذا هب علوی الریاح وجدتنی
کأنی لعلوی الریاح نسیب.
(از معجم البلدان).
و نیز رجوع به منتهی الارب واقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(عُلْ / عِلْ / عَلْ)
منسوب به ’علو’ خلاف سفل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملک و فرشته. (برهان) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، کوکب. (غیاث) (برهان). سیاره. (ناظم الاطباء) ، بالا. بالاتر. (دزی از چهارمقاله حاشیۀ ص 11). بلندی وسمائی ضد سفلی، که منو نیز گویند. (ناظم الاطباء).
- علوی گهر، آسمانی اصل. بلندقدر. اصیل. بلندپایه:
بچگانمان همه مانندۀ شمس و قمرند...
تابناکند از آنروی که علوی گهرند.
منوچهری.
- آباء علوی، نه فلک یاهفت ستاره. (غیاث). و رجوع به آباء شود: اما چون این عالم کمال یافت و اثر آباء عالم علوی در امهات عالم سفلی تأثیر کرد... (چهارمقاله ص 11)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام او محمدعلی است و از کردان ساکن قاهره بود و بر زبان کردی تسلط داشت. در بخش ترجمه قصر عابدین به کار مشغول بود و بسال 1371 هجری قمری درگذشت. عونی، کتاب خلاصۀ تاریخ کرد و کردستان از قدیمترین ازمنه تا کنون را که امین زکی بزبان کردی نوشته بود، بزبان عربی ترجمه کرده است. (از الاعلام زرکلی)
نام او محمد بن عبداﷲ عونی است و از مشهورترین سرایندگان اشعار عامیانه در نجد بود. وی در بریده، در قصیم متولد شد و بسال 1342 هجری قمری درگذشت. برای اطلاع از شرح حال وی رجوع به الاعلام زرکلی و دیوان النبط ج 2 ص 270 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عون، و آن لقب شاعری بود رافضی که سب صحابه میکرد، و گویند به امر عمر بن عبدالعزیز وی را زدند تا درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ نی ی)
مرد مشهور کار. (آنندراج) : رجل علانی، أی ظاهر أمره. ج، علانیون. (اقرب الموارد). رجل علانیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ نی ی)
منسوب به علان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قسمی شیشۀ کوچک مدور با گردنی دراز که عادهً سقطفروشان آب لیمو را در آن شیشه ها فروشند. شیشه یا سفال مدور به اندازۀ هندوانۀ خرد. قسمی شیشه برای ریختن مایع شبیه به هندوانۀ کوچک، و گاهی از سفال. قسمی شیشۀ مدور کوچک برای ترشیهای نادر چون انبه و غیره. شکلی از اشکال شیشۀ جای شربت و آب لیمو و غیره. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ عکاّشۀ هفت لنگ بختیاری، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
علی بن مقرب بن منصور ربعی عیونی احسائی. شاعر اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری. رجوع به علی ربعی (ابن مقرب...) شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فلونیا. (فرهنگ فارسی معین). معجونی است مکیف که افیون و بذرالبنج در آن داخل کنند. (غیاث از مصطلحات). رجوع به فلونیا شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عفونه و عفونت. دارای عفونت: قانون علاج تبهای عفونی... بکار باید داشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به عفونت و عفونه و تب عفونی شود.
- ضدعفونی، آنکه عفونتش زایل شده است. (فرهنگ فارسی معین).
- ضدعفونی شده، در اصطلاح پزشکی، پاک شده از پلیدی و ناپاکی و میکرب. (فرهنگ فارسی معین).
- ضدعفونی کردن، در اصطلاح پزشکی، از ناپاکی و عفونت زدودن. محل یا موضعی را که قبلاً آلودگی داشته و یا مشکوک به ناپاکی بوده است از میکرب و مواد آلوده کننده پاک کردن. گندزدایی. پلشت بری. (فرهنگ فارسی معین).
- ضدعفونی کننده، در اصطلاح پزشکی، موادی که برای ضد عفونی کردن بکار روند. وسایل و داروها و اجسام و عناصری که آلودگیها را پاک کنند و میکربها را از بین ببرند. گندزدا. پلشت بر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ لَ)
دهی است از دهستان فیض آباد بخش فیض آباد و محولات شهرستان تربت حیدریه واقع در 18 هزارگزی جنوب باختری فیض آباد. ناحیه ایست جلگه، دارای آب و هوای معتدل و 161 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و جوال بافی است. راه آن از طریق فیض آباد اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
آشکارا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادرزوزنی) (از منتهی الارب). ظاهر شدن و منتشر شدن. خلاف مخفی شدن. (از اقرب الموارد) ، پیدا گردانیدن: علنته، پیدا گردانیدم آنرا. لازم و متعدی است. (از منتهی الارب). و نیز رجوع به علن و علانیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه شهرستان ماکو واقع در 29 هزارگزی شمال باختری ماکو و 7 هزارگزی شمال خاوری کلیساکندی. ناحیه ایست جلگه و سردسیر دارای 269 تن سکنه. آب آن از نهر گلی سوئی تأمین میشود. محصول آن غلات است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن ارابه رو است. این ده در دو محل به فاصله هزار گز قرار دارد که مشهور به علی جنی بالا و علی جنی پائین است و سکنۀ علی جنی بالا 150 تن است. اسم این ده را در اصل علی جنی میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
عنوان کردن کتاب و دیباچه نوشتن بر آن. (از ناظم الاطباء). رجوع به علوان شود: علونت الکتاب، بر کتاب عنوان گذاردم. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علنی
تصویر علنی
علناً، آشکارا، فاش کردن، اظهار نمودن، ظاهر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علون
تصویر علون
آشکارا گردانیدن، آشکار گریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوی
تصویر علوی
بالا، بالاتر، سماوی، بلندی منسوب به حضرت علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفونی
تصویر عفونی
پلشت چرکن گنده منسوب به عفونت مقابل ضد عفونی
فرهنگ لغت هوشیار
معجونی است که تخم شاهدانه و شیرابه خشخاش می ساختند و به عنوان مسکر و مسکن به کار می رفته است فلونی، نوعی معجون مسکن و مخدر منسوب به فیلون تارسی پزشکی از معاصرین اغسطس امپراتور روم که جهت تسکین درد دندان و دل به کار می رفته است فلونیا الرومیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علونه
تصویر علونه
سر نامه نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوی
تصویر علوی
((عُ یا عِ لْ یّ))
بالایی، از عالم بالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علنی
تصویر علنی
((عَ لَ))
آشکارا، هویدا، به طور آشکارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علوی
تصویر علوی
((عَ لَ))
منسوب به امام علی (ع)، کسانی که از اولاد امام علی (ع) باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علنی
تصویر علنی
آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره