جدول جو
جدول جو

معنی علوف - جستجوی لغت در جدول جو

علوف
(عِ)
شیخ علوف، پیر کلان سال. (منتهی الارب). این کلمه در منتهی الارب بصورت علّوف و در تاج العروس، علوف ّ بر وزن جردحل آمده و گوید: شیخ علوف، أی کبیرالسن. در متن اللغه نیز بر همین وزن آمده است. و در اقرب الموارد، علوف ضبط شده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الوف
تصویر الوف
خوگیر، بسیار الفت گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
مهربان، مشفق، نیکوکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوم
تصویر علوم
علم ها، دانستن ها، یقین ها، معرفت ها، دانش ها، جمع واژۀ علم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوفه
تصویر علوفه
علف، کنایه از آذوقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوف
تصویر بلوف
ادعای دروغین کسی برای ترساندن یا تحت تاثیر قرار دادن دیگران، نوعی بازی ورق که بازندۀ آن کسی است که بیشترین برگه را داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاف
تصویر علاف
سرگردان و بیکار، علف فروش، علوفه فروش، کسی که کاه، جو، گندم، زغال و هیزم می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوی
تصویر علوی
مربوط به عالم بالا، بالایی، آسمانی مثلاً کواکب علوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوی
تصویر علوی
از نسل یا اولاد علی بن ابی طالب (ع)، سیّد، شیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
میل کردن به سوی چیزی، مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الوف
تصویر الوف
الف ها، هزاران، جمع واژۀ الف
فرهنگ فارسی عمید
(عُ فَ)
جمع واژۀ علف. رجوع به علف و نیز رجوع به أعلاف و علاف شود. و در تداول فارسی زبانان جمع آن علوفات آید. خوراک ستور از کاه و جو و علف و یونجه و جز آن که چرام و چرامین و چرایین و واش نیز گویند. (ناظم الاطباء) ، خوردنی و خوراک. (غیاث). ارزاق و توشه و آذوقه خاصه در مورد ستور: سعید بیامدو به در درقان فرودآمد، او را بسیار نزل و علوفه آوردند و دوهزار مرد از ایشان با او ایستادند و از آنجا بر پی خزریان رفتند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
فراوان گرفتند و انداختند
علوفه چهل روزه برساختند.
فردوسی.
چون امیر اسماعیل خبر یافت که عمرولیث تدارک حرب میسازد، وی سپاه خویش را گرد کرد و علوفۀ ایشان داد. (تاریخ بخارا). در یک روز امیر اسماعیل سپاه عمرولیث را بنواخت و علوفه داد و همه را نزدیک عمرولیث فرستاد. (تاریخ بخارا). حالی کوچ کرد و به بلخ رفت تا مادۀ طمع ایشان از آن نواحی منقطع گردد و راه زاد و علوفه بر ایشان بسته شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 266)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
الاب لویس الیسوعی (1867-1946م.) از روحانیان مسیحی و از علمای عربیت است. در لبنان متولد شد و در بیروت و اروپا به کسب علم پرداخت و مدت سی سال روزنامۀ ’البشیر’ را اداره کرد. از تألیفات او کتاب ’المنجد’ در لغت عربی است. (از اعلام المنجد). و رجوع به اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 114 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فربه. (ناظم الاطباء). رجوع به معلوفه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ)
خبازی است. رجوع به خبازی شود. (ازمخزن الادویه) (الفاظ الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
کلمه یونانی میفختج است که آن آب انگور است در شرایط و حالتی خاص. رجوع به میفختج شود. (از مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عدوف
تصویر عدوف
نیک چشنده، خورش ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیف
تصویر علیف
گوسفند فربه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علف، چرامین ها بج فروش کاه فروشی علف فروش، آن که جو و کاه و هیزم و یونجه و علف فروشد، برنج فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروف
تصویر عروف
عارف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
مهربانی، عاطف، مشفق، مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصوف
تصویر عصوف
تند باد، تیرگی، می دنبال روزی، خمیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوف
تصویر عسوف
ستمگر زورستان بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوف
تصویر عشوف
درخت خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوف
تصویر بلوف
توپ و تشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلوف
تصویر ظلوف
جمع ظلف سمهای شکافته زنگله ها، جمع ظلف، ژنگله ها سم های شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلوف
تصویر دلوف
گرانبار آدمی اشتر، تیر نخورده، آله تیز پرواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوفه
تصویر علوفه
هر چه ستور بخورند، خوراک ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوف
تصویر الوف
خوگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوف
تصویر جلوف
جمع جلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلوف
تصویر زلوف
راه دور ماده شتر تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوی
تصویر علوی
بالا، بالاتر، سماوی، بلندی منسوب به حضرت علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوفه
تصویر علوفه
((عُ فِ))
خوراک چهار پایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علوم
تصویر علوم
دانش ها
فرهنگ واژه فارسی سره
علف، علفه، علیق
فرهنگ واژه مترادف متضاد