جدول جو
جدول جو

معنی علمدارده - جستجوی لغت در جدول جو

علمدارده
(عَلَ دِهْ)
دهی است از دهستان درکاسعید بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری واقع در 36 هزارگزی شمال راه عمومی کیاسر به ساری. ناحیه ایست کوهستانی جنگلی، دارای آب و هوای مرطوب و مالاریایی. سکنۀ آن 210 تن است. آب آن از چشمه سار و رود خانه گرم آب تأمین میشود. محصول آن برنج و غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت وگله داری است. صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علمدار
تصویر علمدار
کسی که در میان سپاه علم را به دست می گیرد، پرچم دار
فرهنگ فارسی عمید
(عَلَ دِهْ)
دهی است از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در 30 هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان و 6 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو مسجدسلیمان به لالی. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای گرمسیر و مالاریایی. سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی کارگری شرکت نفت و زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنها قالیچه بافی است. دارای راه مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
دهی است از دهستان علمدارگرگر بخش جلفا از شهرستان مرند. این ده مرکز بخش است. واقع در 75 هزارگزی شمال مرند، و 4 هزارگزی راه شوسه و خط آهن جلفا به تبریز. ناحیه ایست جلگه و دارای آب و هوای گرم ومعتدل. سکنۀ آن 4622 تن است. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصولات آن غلات و پنبه و خربوزه است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن شوسه است. دارای ادارۀ شهربانی و ژاندارمری و پست و تلگراف و نمایندۀ فرهنگ است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ)
کسی که در میان سپاه علم و رایت در دست وی باشد. (ناظم الاطباء). دارندۀ علم. حافظ علم. نگهبان درفش و اختر:
گه علمداران پیش تو علم باز کنند
کوس کوبان تو از کوس برآرند آواز.
فرخی.
به رزمی که مینا علمدار اوست
به فوجی که قتل ورع کار اوست.
ملاطغرا (از آنندراج).
ای سروردو کون و علمدار روز حشر
بخشایش کریم به تو دارد افتخار.
ارادتخان واضح (از آنندراج).
، نیزه دار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
بمعنی علماد است در همه معانی. ج، علامده، علامید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به علماد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ مَ حَلْ لَ)
دهی از دهستان بیشۀ بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری بابل و یکهزار گزی خاور راه شوسۀ بابل به گنج افروز. ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریایی. دارای 655 تن سکنه. آب آن از رود سریجه که از شعب بابل است تأمین میشود. محصول آن برنج و پنبه و صیفی و مختصری کنف و غلات است. اهالی به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علمداری
تصویر علمداری
عمل و شغل علمدار نگهبانی علم در جنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علمدار
تصویر علمدار
کسی که در میان سپاه علم و رایت در دست وی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بیرقدار، پرچمدار، پیشقراول، طلایه دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد