جدول جو
جدول جو

معنی علمبه - جستجوی لغت در جدول جو

علمبه
(عَ لَ بَ / بِ)
چوب بلند. چوب باریک و بسیار بلند.
- درازعلمبه، بسیار طویل بی اندام. در تداول مردم تهران ’درازالنگه’ گفته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلمبه
تصویر تلمبه
ابزاری که با آن آب را از چاه یا منبع خارج کنند، ابزاری که با آن هوا را وارد لاستیک، توپ و مانند آن ها می کنند، در علم نجوم صورت فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمبه
تصویر قلمبه
دور از فهم، دشوار مثلاً حرف های قلمبه، برجسته و برآمده، زیاد مثلاً پول قلمبه
فرهنگ فارسی عمید
(شُ لُ بَ)
دهی از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنۀ آن 213 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول عمده آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ / بِ)
در تداول مردم قزوین، پیچاندن. پیچ دادن
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ / بِ)
مرغ بیدم. کل (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
ابن زید بن عمرو بن زید بن جشم بن حارثه بن حرث بن خزرج بن عمرو بن مالک بن أوس انصاری أوسی. از جملۀ بکائین در غزوۀ تبوک است. (از الاصابه ج 4 قسم اول ص 261)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
نخل دراز، شیردوشۀ چرمین یا چوبین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). علبه. ج، علب، علاب
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ)
گره درشت از درخت که از آن کندۀ پای مجرمان و زندانیان و بندیان سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیردوشۀ چرمین. (منتهی الارب). علبه. ج، علب
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ مَ)
بمعنای علمه است. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
شکافی است در لب زیرین یا در یکی از دو جانب آن. (منتهی الارب). کفیدگی در لب بالایین یا در طرف آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ مَ)
دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 21 هزارگزی شمال آمل و یک هزارگزی جنوب راه شوسۀ کناره. ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای معتدل و مرطوب مالاریایی و دارای 175 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هراز تأمین میشود. محصول آن برنج و غلات و پنبه و حبوبات است. شغل اهالی زراعت است. راه آن مالرو است. این ده از دو محلۀ بالا و پائین تشکیل میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(عِ می یَ)
منسوب به علم. (ناظم الاطباء). علمی.
- حوزۀ علمیه، آنجا که به آموختن علوم مختص است. محل اجتماع علما و طالب علمان، مانند حوزۀ علمیۀقم یا نجف یا خراسان..
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ بَ)
مؤنث علهب. رجوع به علهب شود. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(کُ لُ بَ / بِ)
نوعی نان شیرینی در تداول مردم خراسان. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلنبه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلنبه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ لُ بَ / بِ)
عبارت یا الفاظ و ترکیبات مشکل که گوینده یا نویسنده برای اظهار فضل خود استعمال کند. (از فرهنگ نظام). گفتاری درشت از کسی که چنین گفته او را نسزد. غلنبه. رجوع به غلنبه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ لُ بَ / بِ)
رجوع به غلمبه و قلنبه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ لُ بَ / بِ)
پمپ. ناسوس. اسبابی است که بوسیلۀ آن هوا یا گاز یا مایعی را از جایی بجایی منتقل سازند. تلمبه ها با فشار هوا کار می کنند. در زمینهای زراعتی تلمبه ها را برای بیرون کشیدن آب از چاهها بکار میبرند، در بعضی از شهرها نیز برای تأمین فشار آب شهر از تلمبه ها استفاده میشود، در صنعت هم برای جاری ساختن مایعات در لوله ها تلمبه بکار میبرند. تمام ماشینهای آتش نشانی با تلمبه های قوی مجهزند تا بتوانند آب را از داخل لوله ها به آتش بپاشند. تلمبه های هوایی برای وارد کردن هوا در لاستیکهای اتومبیل و توپ فوتبال و جز آن بکار میروند. تلمبۀ سادۀ هوایی نظیر تلمبۀ دوچرخه و جز آن عبارت است از یک پیستون که در داخل استوانه ای بالا و پایین میرود. پیستون قطعه فلزی به شکل لوله است و یک قطعه چرم قابل ارتجاع که کمی از مقطع آن لوله بزرگتر است به انتهای آن متصل شده است. وقتی پیستون بطرف بالا حرکت میکند هوا از اطراف چرم در قسمت تحتانی وارد میشود. وقتی پیستون پایین میرود چرم قابل ارتجاع محکم بدیوار استوانه می چسبد و هوا را مجبور میکند که از لولۀ لاستیکی متصل به انتهای استوانه وارد لاستیک چرخ و جز آن شودو برای اینکه باد داخل لاستیک چرخ و جز آن بار دیگر وارد استوانه نگردد دریچه ای در انتهای استوانه و یا در مدخل لولۀ لاستیکی منفصل به انتهای استوانه و یا در مدخل لاستیک چرخ تعبیه کرده اند که این دریچه بر اثر فشار هوای داخل استوانه بازمیشود تا هوا از استوانه خارج و وارد لاستیک چرخ یا مخزن مورد نظر گردد، بالعکس فشار هوای فشردۀ داخل لاستیک و جز آن موجب بسته شدن آن دریچه شده و بر اثر حرکت مکرر پیستون هوا از داخل استوانه در لاستیک چرخ و جز آن متراکم میگردد.
تلمبۀ آب - اساس تلمبۀ آب هم بهمین نحو است و آن استوانه ای است و در انتهای آن یعنی آن قسمت استوانه که به لوله ای متصل میشود، و آن لوله بمخزن آب مربوط است، دارای دریچه ای است که فقط بطرف داخل استوانه بازمیشود. در داخل استوانه پیستونی قرار دارد که دارای دریچه ای است که آن دریچه هم فقط بطرف داخل فوقانی استوانه بازمیگردد بنابراین وقتی که پیستون بطرف بالا کشیده شود فشار هوای زیر پیستون از هوای خارج کمتر میشود و آب بر اثر بازشدن دریچۀ تحتانی استوانه بداخل استوانه رانده میگردد و وقتی که پیستون بطرف پایین استوانه حرکت میکند فشار آب دریچۀ تحتانی را می بندد و همین فشار دریچۀ پیستون را بازمیکند و آب را به قسمت بالای استوانه و بالاخره به خارج میراند. نوع دیگر تلمبۀ آب تلمبه های فشاری است و آن با تلمبه های معمولی این تفاوت را دارد که دریچه در روی پیستون تعبیه نشده است بلکه روی لولۀ خروج که به قسمت انتهای پهلوئی استوانه متصل شده است، نصب میگردد. لذا وقتی که پیستون بالا میرود بر اثر فشار هوای خارج، آب از دریچۀ تحتانی وارد استوانه میشود و هنگامی که پیستون پایین می آید دریچۀ تحتانی استوانه بر اثر فشار آب بسته میشود و دریچۀ لولۀ خروج بطرف خارج استوانه بازمیگرددو آب با فشار پیستون بخارج رانده میشود. تلمبه های دیگری نیز هست که دارای یک مخزن هوای متراکم میباشند که در این تلمبه ها جریان آب دائمی خواهد بود بدینسان که چون پیستون بالا رود آب مجبور می شود که از دریچۀتحتانی استوانه در داخل استوانه وارد گردد و وقتی که پیستون پایین رود آب پس از عبور از دریچۀ دوم (دریچۀ لولۀ خروج) بطرف مخزن هوا رانده میشود در ضربۀ بعدی هوای بالای مخزن منبسط میگردد و بر اثر فشار، آب را بطور مداوم خارج میسازد. رجوع به کتاب علم و زندگی صص 51-52 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ بَ / بِ)
در تداول عامه، چوبی بلند پوست باز کرده بدرازای سه چهار گز. چوب دراز باریکتر از دستک. تیر نازک که سخت بلند و نیز افراشته بود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیر دوشه چرمین، گره درشت درخت کی وت (قوطی از این واژه پهلوی ساخته شده)، ترکش، پوشینه (کپسول)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی ترکی گشته کلنبه برجسته ورآمده، درشت، پیچیده سخن پیچیده برجسته و برآمده، درشت و برآمده، درشت خشن، سخن مغلق و نامستعمل
فرهنگ لغت هوشیار
الفاظ و عبارات مشکل که گوینده برای اظهار فضل ادا کند، سخنان درشت از کسی چنین گفته از او سزاوار نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علمیه
تصویر علمیه
مونث علمی دانشیک مونث علمی: امور علمیه
فرهنگ لغت هوشیار
پمپ، اسبابی است که بوسیله آن هوا یا گاز یا مایعی را از جائی بجائی منتقل سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلمبه
تصویر غلمبه
((غُ لُ بِ))
هر چیز گرد و گلوله مانند که درشت و ناهموار باشد، جملات و عبارات مشکل و پیچیده که کسی برای اظهار فضل بیان می کند، قلنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلمبه
تصویر تلمبه
((تُ لُ بِ))
دستگاهی که به وسیله آن مایعات و گازها را از منبعی بیرون کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلمبه
تصویر تلمبه
پمپ
فرهنگ واژه فارسی سره
غذای شل، غذای آبدار و آبکی
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم چاق و کم تحرک، بی عرضه و بی مسئولیت، کسی که توان انجام
فرهنگ گویش مازندرانی