جدول جو
جدول جو

معنی علف - جستجوی لغت در جدول جو

علف
آنچه چهارپایان می خورند، خوراک چهارپایان، گیاه سبز
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، نبات، نبت، کلأ
علف خرس: کنایه از ویژگی چیز بی ارزشی که به راحتی به دست می آید
علف گربه: در علم زیست شناسی سنبل الطیب
تصویری از علف
تصویر علف
فرهنگ فارسی عمید
علف
(عُلْ لَ)
میوۀ طلح که شبیه باقلای تازه است و شتر آن را خورد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
علف
(عُ لُ)
جمع واژۀ علوفه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
علف
(عُ)
درختی است در یمن که برگش مانند برگ انگور بوده آن را خشک میکنند و به عوض سرکه با گوشت میپزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به علف شود، جمع واژۀ علوفه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
علف
(عَ لَ)
گیاه، هر گیاه سبز. (ناظم الاطباء) ، خورش ستور و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، علوفه، أعلاف، علاف: حال علف چنان شد که اشتر تا دامغان ببردند و از آنجا علف آوردند. (تاریخ بیهقی ص 622). میگویند ده من گندم به درمی است و پانزده من جو به درمی. آنجای رویم و آن علف به رایگان خورده آید. (تاریخ بیهقی ص 452). اما کاه که علف ستور است خود بتبع حاصل آید. (کلیله ص 868).
- امثال:
علف بدی نیست اسفناج.
علف به دهان بزی شیرین می آید، نظیر: آب دهن هر کس به دهن خودش مزه میدهد. (امثال و حکم دهخدا).
علف خرس نیست، نظیر: پول علف خرس نیست. (امثال و حکم دهخدا).
علف درب آغل تلخ است.
، آذوقه. توشه. ارزاق: حال علف چنان شد که یک روز دیدم...امیر نشسته بود... و تا نماز پیشین روزگار شد تا پنج روزه علف راست کردند که غلامان را نان و گوشت و اسبان را کاه و جو نبود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 609).
- بی علفی، بی آذوقگی: مردم و ستور بسیار از بی علفی بمرد. (تاریخ بیهقی ص 612).
، گاهی قصد از مطلق روییدنی است. (قاموس مقدس) ، گیاهی است که آن را به فارسی اسپست و به عربی فصفصه گویند. (برهان قاطع). یونجه. (مخزن الادویه) ، کاه. (آنندراج) ، قصیل. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عرفان) شهوت و آرزوهای نفس، و آنچه نفس را در آن حظی باشد. (از فرهنگ مصطلحات عرفا و شعرا)
لغت نامه دهخدا
علف
(خَ)
خوراک دادن به ستور، بسیار آشامیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
علف
گیاه، هر گیاه سبز، غذائی که بچهار پایان بدهند
تصویری از علف
تصویر علف
فرهنگ لغت هوشیار
علف
((عَ لَ))
گیاه، گیاه سبز، خوراک چهارپایان، مفرد علوفه
علف زیر پای کسی سبز شدن: کنایه از انتظار طولانی و بیهوده کشیدن
علف خرس: کنایه از هرچیز مفت و بی ارزش
تصویری از علف
تصویر علف
فرهنگ فارسی معین
علف
سبزه، علفه، علوفه، علیق، گیاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
علف
علف سبزه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علف خوار
تصویر علف خوار
هر حیوانی که خوراکش منحصر به علف باشد مانند گوسفند، گاو، آهو، اسب و امثال آن ها، کنایه از چراگاه، علف زار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علف گربه
تصویر علف گربه
سنبل الطّیب، گیاهی علفی و خودرو با ساقۀ راست، برگ های متقابل دندانه دار و گل های سفید معطر که بلندیش تا یک متر می رسد و ریشۀ آن دارای اسانس، اسید والرینیک، اسیدمالیک و مواد قندی است که در طب به کار می رود، والریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علف هزاربرگ
تصویر علف هزاربرگ
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، برتاشک، بوماران، فاخور، ژابیژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علف خرس
تصویر علف خرس
کنایه از ویژگی چیز بی ارزشی که به راحتی به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علف چر
تصویر علف چر
زمینی که محصولات باقی مانده در آن به مصرف چرا می رسد، پولی که دامدار در برابر چرای دام به صاحب زمین دارای آب و علف می دهد
فرهنگ فارسی عمید
آنچه از خوراک و لوازم دیگر که در قدیم پادشاهان برای پذیرایی سفرا و ملازمان و دواب آنان می دادند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ لَ فَ / فِ)
آنچه پادشاهان برای پذیرائی سفرا و لوازم نگاه داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند. (حاشیۀ چهارمقالۀ عروضی ص 19 از ذیل قوامیس عرب از دزی) : خوارزمشاه خواجه حسین میکال را بجای نیک فرودآورد و علفۀ شگرف فرمود. (چهارمقاله ص 119)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
از علف، نوعی پارچه است.
- ابریشم علفی، پارچه ای که از ابریشم مصنوعی (غیرطبیعی) ساخته شده باشد
لغت نامه دهخدا
(عُلْ لَ فَ)
یک دانه از میوۀ علّف که میوۀ طلح است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از علف پنیر
تصویر علف پنیر
شیر پنیر از گیاهان پنجه واش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف پا زهر
تصویر علف پا زهر
گیاه پا زهر گیاه پاد زهر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف جارو
تصویر علف جارو
علف جاروب: خلنگ کخج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف بواسیر
تصویر علف بواسیر
انجیرک از گیاهان، کنگر فرنگی دشتی، گیاه ریش خوک
فرهنگ لغت هوشیار
داره دهره ابزاریست از نوع داس کمانی شکل که در طویله به وسیله آن یونجه و امثال آن را بریده به چهارپایان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علفناک
تصویر علفناک
گیاهناک چمنزار زمینی که دارای علف بسیار است چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علفخانه
تصویر علفخانه
خانه ای که درآن علف یا کاه انبار کنند، عالم کون و فساد دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف هرزه
تصویر علف هرزه
زاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف ترنجبین
تصویر علف ترنجبین
ترانگبین از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف نقره ای
تصویر علف نقره ای
گیاه نکره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف چای
تصویر علف چای
هزار چشم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
چرک، چرا گاه چرنده علف علفخوار، مقداری علف که جهت دسته ای از ستور صرف شود: علف چر مالهای ما روزی یک خروار است، زمینی پر غلف که گاو و گوسفند و جز آن - ها در آن چرند مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
چرامین خورش ستور، چراباژ گونه ای باژ در زمان تیموریان و صفویان آنچه که ستور آن را بخورد گیاه (سبز)، آنچه پادشاهان برای پذیرایی سفر او لوازم نگاه داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند، مالیاتی که برای تهیه خوراک عمال حکومت وصول می شد (تیموریان و صفویان)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی، گیاهباف منسوب به علف، نوعی پارچه است. یا ابریشم علفی. پارچه ای که از ابریشم مصنوعی سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علفه
تصویر علفه
((عَ لَ فَ یا فِ))
آن چه که ستور آن را بخورد، گیاه، آن چه پادشاهان برای پذیرایی سفرا و لوازم نگاه داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند، مالیاتی که برای تهیه خوراک عمال حکومت وصول می شد (تیموریان و صفوی
فرهنگ فارسی معین
نوعی بیماری گوسفند که از خوردن برخی علوفه پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی