بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن
بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن
جمع واژۀ علامت، نشان، نشانی، آنچه برای راهنمایی در جایی نصب می کنند، علم، رایت، درفش، وسیله ای شامل یک قطعه چوب یا فلز افقی با میله ها و پره هایی که به صورت عمودی در بالای آن وصل شده و در مراسم عزاداری عاشورا آن را بر دوش حمل می کنند
جمعِ واژۀ علامت، نشان، نشانی، آنچه برای راهنمایی در جایی نصب می کنند، علم، رایت، درفش، وسیله ای شامل یک قطعه چوب یا فلز افقی با میله ها و پره هایی که به صورت عمودی در بالای آن وصل شده و در مراسم عزاداری عاشورا آن را بر دوش حمل می کنند
مأخوذ از تازی، دیدن و دیدارو رویارویی و مقابله و دوچارشدگی. (ناظم الاطباء). ملاقاه: این احمد رافع را با عبدالجبارخوجانی دوستی بود بی ممالحتی و ملاقاتی که میان ایشان بوده بود. (قابوسنامه). این خبر اشارت است به ملاقات دل با حق و معارضۀ سر با غیب. (کشف الاسرار ج 3 ص 641). به خدایی که دست قدرت او ناوک مجری قدر فکند... کز ملاقات مردک جاهل بیخ شادی ز جان و دل بکند. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 620). رایت میمون او وقت ملاقات خصم بر ظفر آموخته چون علم کاویان. خاقانی. با این همه هیچ سختی مرا چون آرزوی ملاقات دیدار تو نبود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 29). صدای اصطکاک صخرتین هنگام ملاقات ایشان از بسیط این عرصۀ مسدس در محیط گنبد اطلس افتاد. (مرزبان نامه ایضاً ص 212). مارا این همه رنج و محنت از یک روزه ملاقات عقاب است. (مرزبان نامه ایضاً ص 268). بر طور چو موسی شو بر چرخ چو عیسی شو در جنت اعلی شو آنگه به ملاقات آ. مولوی (کلیات شمس چ امیرکبیر ص 12). گاهم به ملائکه ملاقات باشد به مقام لا و الا. مولوی (ایضاًص 40). مردم به دوست محتاج بود در همه احوال اما در حال رخا جهت احتیاج به ملاقات و معاونت ایشان و... (اخلاق ناصری). اولی آنکه ساعتی با همدیگر نشسته عهد ملاقات تازه گردانیم. (تاریخ غازان ص 66). محب صادق هر وقت که فرصت سعادت ملاقات... با محبوب خود بیابد... غایت امانی و نهایت کامرانی خود شناسد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 326). و رجوع به ملاقاه شود. - اتفاق ملاقات افتادن، یکدیگر را دیدن. دیدار کردن. برخوردکردن به یکدیگر: نظام الملک بر عقب او بیامد، فریقین را به ملاذگرد میان اخلاط و ارزروم اتفاق ملاقات افتاد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 24). روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیفتاد (گلستان). از جانبین اتفاق ملاقات افتاد ویکدیگر را پرسیدند و گفتند... (تاریخ غازان ص 62). - ملاقات کردن، دیدار کردن. دیدن. باهم روبروشدن. به هم برخوردن: از بس که آتش شوق دل را سبک عنان کرد با تیر او ملاقات در خانه کمان کرد. عظیماپورمولاقیدی (از آنندراج). ، برخورد. تماس: وز ملاقات صبا روی غدیر راست چون آژدۀ سوهان است. انوری. ، تقارن. مقارنت: الا تا به هر قرن یک بار باشد ملاقات نوروز با عید قربان. وحشی (دیوان چ امیرکبیر ص 254)
مأخوذ از تازی، دیدن و دیدارو رویارویی و مقابله و دوچارشدگی. (ناظم الاطباء). ملاقاه: این احمد رافع را با عبدالجبارخوجانی دوستی بود بی ممالحتی و ملاقاتی که میان ایشان بوده بود. (قابوسنامه). این خبر اشارت است به ملاقات دل با حق و معارضۀ سر با غیب. (کشف الاسرار ج 3 ص 641). به خدایی که دست قدرت او ناوک مجری قدر فکند... کز ملاقات مردک جاهل بیخ شادی ز جان و دل بکند. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 620). رایت میمون او وقت ملاقات خصم بر ظفر آموخته چون علم کاویان. خاقانی. با این همه هیچ سختی مرا چون آرزوی ملاقات دیدار تو نبود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 29). صدای اصطکاک صخرتین هنگام ملاقات ایشان از بسیط این عرصۀ مسدس در محیط گنبد اطلس افتاد. (مرزبان نامه ایضاً ص 212). مارا این همه رنج و محنت از یک روزه ملاقات عقاب است. (مرزبان نامه ایضاً ص 268). بر طور چو موسی شو بر چرخ چو عیسی شو در جنت اعلی شو آنگه به ملاقات آ. مولوی (کلیات شمس چ امیرکبیر ص 12). گاهم به ملائکه ملاقات باشد به مقام لا و الا. مولوی (ایضاًص 40). مردم به دوست محتاج بود در همه احوال اما در حال رخا جهت احتیاج به ملاقات و معاونت ایشان و... (اخلاق ناصری). اولی آنکه ساعتی با همدیگر نشسته عهد ملاقات تازه گردانیم. (تاریخ غازان ص 66). محب صادق هر وقت که فرصت سعادت ملاقات... با محبوب خود بیابد... غایت امانی و نهایت کامرانی خود شناسد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 326). و رجوع به ملاقاه شود. - اتفاق ملاقات افتادن، یکدیگر را دیدن. دیدار کردن. برخوردکردن به یکدیگر: نظام الملک بر عقب او بیامد، فریقین را به ملاذگرد میان اخلاط و ارزروم اتفاق ملاقات افتاد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 24). روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیفتاد (گلستان). از جانبین اتفاق ملاقات افتاد ویکدیگر را پرسیدند و گفتند... (تاریخ غازان ص 62). - ملاقات کردن، دیدار کردن. دیدن. باهم روبروشدن. به هم برخوردن: از بس که آتش شوق دل را سبک عنان کرد با تیر او ملاقات در خانه کمان کرد. عظیماپورمولاقیدی (از آنندراج). ، برخورد. تماس: وز ملاقات صبا روی غدیر راست چون آژدۀ سوهان است. انوری. ، تقارن. مقارنت: الا تا به هر قرن یک بار باشد ملاقات نوروز با عید قربان. وحشی (دیوان چ امیرکبیر ص 254)
از قبائل عرب ساکن مصر هستند که نسب آنان به عربهای حجاز میرسد و در قنا و اسوان سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819) نام طائفه ای است منسوب به وادی علاقی که نسب آنان به عقیل بن ابی طالب میرسد. و اکنون در منطقه ای مابین دو شهر مضیق و کرسکو در سودان ساکنند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819)
از قبائل عرب ساکن مصر هستند که نسب آنان به عربهای حجاز میرسد و در قنا و اسوان سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819) نام طائفه ای است منسوب به وادی علاقی که نسب آنان به عقیل بن ابی طالب میرسد. و اکنون در منطقه ای مابین دو شهر مضیق و کرسکو در سودان ساکنند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819)
جمع عاقله، زنان آرایشگر پردازندگان خونبها مونث عاقل جمع عاقلات عواقل، زن مشاطه، خویشان و نزدیکان قتال (غیر مکلف به علت سفاهت یا عدم بلوغ و غیره) که دیه مقتول را بین ایشان قسمت کنند. توضیح اصطلاح دیت (دیه) بر عاقله است به همین معنی است: چون بر حق و روز آجله است گر خطایی شد دیت بر عاقله است (مثنوی) ولی غالبا آن را به اشتباه استعمال کنند و عاقله را به معنی عاقل و خردمند می پندارند و های بعد از لام را با هایی اشتباه می کنند که در گفتار عامیانه برای معارفه آورند و فی المثل گویند: راستست که فلان خطا کرده اما شما باید عفوش کنید که دیه با عاقله است، قوه ای که به سبب آن انسان درک معانی مجرده جزئیه کند
جمع عاقله، زنان آرایشگر پردازندگان خونبها مونث عاقل جمع عاقلات عواقل، زن مشاطه، خویشان و نزدیکان قتال (غیر مکلف به علت سفاهت یا عدم بلوغ و غیره) که دیه مقتول را بین ایشان قسمت کنند. توضیح اصطلاح دیت (دیه) بر عاقله است به همین معنی است: چون بر حق و روز آجله است گر خطایی شد دیت بر عاقله است (مثنوی) ولی غالبا آن را به اشتباه استعمال کنند و عاقله را به معنی عاقل و خردمند می پندارند و های بعد از لام را با هایی اشتباه می کنند که در گفتار عامیانه برای معارفه آورند و فی المثل گویند: راستست که فلان خطا کرده اما شما باید عفوش کنید که دیه با عاقله است، قوه ای که به سبب آن انسان درک معانی مجرده جزئیه کند
گزاره ها تعبیر کردن (کلام خواب و جز آن) شرح دادن، تکلم کردن، تعبیر شرح، تکلم، طرز بیان طریقه ادای سخن، انشا، مجموع چند جمله به هم پیوسته جمع عبارات. یا به عبارت دیگر 0 به عبارت اخری. یا فن عبارت. باری ارمینیاس. یکی از بخشهای علوم منطقیه. یا عبارت بودن از. شامل بودن متضمن بودن
گزاره ها تعبیر کردن (کلام خواب و جز آن) شرح دادن، تکلم کردن، تعبیر شرح، تکلم، طرز بیان طریقه ادای سخن، انشا، مجموع چند جمله به هم پیوسته جمع عبارات. یا به عبارت دیگر 0 به عبارت اخری. یا فن عبارت. باری ارمینیاس. یکی از بخشهای علوم منطقیه. یا عبارت بودن از. شامل بودن متضمن بودن