جدول جو
جدول جو

معنی علاقات - جستجوی لغت در جدول جو

علاقات
(عَ)
جمع واژۀ علاقه
لغت نامه دهخدا
علاقات
بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علامات
تصویر علامات
جمع واژۀ علامت، نشان، نشانی، آنچه برای راهنمایی در جایی نصب می کنند، علم، رایت، درفش، وسیله ای شامل یک قطعه چوب یا فلز افقی با میله ها و پره هایی که به صورت عمودی در بالای آن وصل شده و در مراسم عزاداری عاشورا آن را بر دوش حمل می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاقات
تصویر ملاقات
با کسی رو به رو شدن و یکدیگر را دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالیات
تصویر عالیات
جمع واژۀ عالیه، عالی، بسیار خوب، دارای کیفیت خوب، بزرگ، مهم، رفیع، بلند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
جمع واژۀ علامه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
بیخ و بن: استأصل اﷲ علقاتهم، برکناد خدای بیخ و بن ایشان را. رجوع به عرقات شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مأخوذ از تازی، دیدن و دیدارو رویارویی و مقابله و دوچارشدگی. (ناظم الاطباء). ملاقاه: این احمد رافع را با عبدالجبارخوجانی دوستی بود بی ممالحتی و ملاقاتی که میان ایشان بوده بود. (قابوسنامه). این خبر اشارت است به ملاقات دل با حق و معارضۀ سر با غیب. (کشف الاسرار ج 3 ص 641).
به خدایی که دست قدرت او
ناوک مجری قدر فکند...
کز ملاقات مردک جاهل
بیخ شادی ز جان و دل بکند.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 620).
رایت میمون او وقت ملاقات خصم
بر ظفر آموخته چون علم کاویان.
خاقانی.
با این همه هیچ سختی مرا چون آرزوی ملاقات دیدار تو نبود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 29). صدای اصطکاک صخرتین هنگام ملاقات ایشان از بسیط این عرصۀ مسدس در محیط گنبد اطلس افتاد. (مرزبان نامه ایضاً ص 212). مارا این همه رنج و محنت از یک روزه ملاقات عقاب است. (مرزبان نامه ایضاً ص 268).
بر طور چو موسی شو بر چرخ چو عیسی شو
در جنت اعلی شو آنگه به ملاقات آ.
مولوی (کلیات شمس چ امیرکبیر ص 12).
گاهم به ملائکه ملاقات
باشد به مقام لا و الا.
مولوی (ایضاًص 40).
مردم به دوست محتاج بود در همه احوال اما در حال رخا جهت احتیاج به ملاقات و معاونت ایشان و... (اخلاق ناصری). اولی آنکه ساعتی با همدیگر نشسته عهد ملاقات تازه گردانیم. (تاریخ غازان ص 66). محب صادق هر وقت که فرصت سعادت ملاقات... با محبوب خود بیابد... غایت امانی و نهایت کامرانی خود شناسد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 326). و رجوع به ملاقاه شود.
- اتفاق ملاقات افتادن، یکدیگر را دیدن. دیدار کردن. برخوردکردن به یکدیگر: نظام الملک بر عقب او بیامد، فریقین را به ملاذگرد میان اخلاط و ارزروم اتفاق ملاقات افتاد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 24). روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیفتاد (گلستان). از جانبین اتفاق ملاقات افتاد ویکدیگر را پرسیدند و گفتند... (تاریخ غازان ص 62).
- ملاقات کردن، دیدار کردن. دیدن. باهم روبروشدن. به هم برخوردن:
از بس که آتش شوق دل را سبک عنان کرد
با تیر او ملاقات در خانه کمان کرد.
عظیماپورمولاقیدی (از آنندراج).
، برخورد. تماس:
وز ملاقات صبا روی غدیر
راست چون آژدۀ سوهان است.
انوری.
، تقارن. مقارنت:
الا تا به هر قرن یک بار باشد
ملاقات نوروز با عید قربان.
وحشی (دیوان چ امیرکبیر ص 254)
لغت نامه دهخدا
از قبائل عرب ساکن مصر هستند که نسب آنان به عربهای حجاز میرسد و در قنا و اسوان سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819)
نام طائفه ای است منسوب به وادی علاقی که نسب آنان به عقیل بن ابی طالب میرسد. و اکنون در منطقه ای مابین دو شهر مضیق و کرسکو در سودان ساکنند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلاقیت
تصویر خلاقیت
نادرست است: آفرینندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیقات
تصویر تعلیقات
جمع تعلیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلقات
تصویر تعلقات
جمع تعلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاصقات
تصویر تلاصقات
جمع تلاصق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلاقات
تصویر اغلاقات
جمع اغلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاحقات
تصویر تلاحقات
جمع تلاحق
فرهنگ لغت هوشیار
ستم کردن، دادخواهی کردن مظلمه، آن چه بزور ستده باشند، ستم ظلم، جمع ظلامه، داد خواهی ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عاقله، زنان آرایشگر پردازندگان خونبها مونث عاقل جمع عاقلات عواقل، زن مشاطه، خویشان و نزدیکان قتال (غیر مکلف به علت سفاهت یا عدم بلوغ و غیره) که دیه مقتول را بین ایشان قسمت کنند. توضیح اصطلاح دیت (دیه) بر عاقله است به همین معنی است: چون بر حق و روز آجله است گر خطایی شد دیت بر عاقله است (مثنوی) ولی غالبا آن را به اشتباه استعمال کنند و عاقله را به معنی عاقل و خردمند می پندارند و های بعد از لام را با هایی اشتباه می کنند که در گفتار عامیانه برای معارفه آورند و فی المثل گویند: راستست که فلان خطا کرده اما شما باید عفوش کنید که دیه با عاقله است، قوه ای که به سبب آن انسان درک معانی مجرده جزئیه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقدات
تصویر عاقدات
جمع عاقده، پیوند گران و زنان جادوگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباقاء
تصویر عباقاء
خود چسبان کسی که خود را به دیگران می چسباند چسبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاقات
تصویر الحاقات
جمع الحاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلالات
تصویر دلالات
راهنمایی ها، جمع دلالت، جمع در جمع دلاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلامات
تصویر اعلامات
جمع اعلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلانات
تصویر اعلانات
جمع اعلان
فرهنگ لغت هوشیار
نهاده ها یله ها جمع اطلاق یا اطلاقات دیوان. مطالبات و مصادرات دیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
روبرو شدن با کسی دیدار کردن کسی را، روبارویی دیدار، دیدن و دیدار و مقابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاقجات
تصویر علاقجات
جمع (غلط) علاقه مال و ملک دارایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علامات
تصویر علامات
جمع علامت. یا علامات آسمانی. کائنات الجو
فرهنگ لغت هوشیار
گزاره ها تعبیر کردن (کلام خواب و جز آن) شرح دادن، تکلم کردن، تعبیر شرح، تکلم، طرز بیان طریقه ادای سخن، انشا، مجموع چند جمله به هم پیوسته جمع عبارات. یا به عبارت دیگر 0 به عبارت اخری. یا فن عبارت. باری ارمینیاس. یکی از بخشهای علوم منطقیه. یا عبارت بودن از. شامل بودن متضمن بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاقات
تصویر ملاقات
((مُ))
دیدن، دیدار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علامات
تصویر علامات
((عَ))
جمع علامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاقیت
تصویر خلاقیت
آفرینشگری، نوآفرینی، نوآوری، آفرینش گری
فرهنگ واژه فارسی سره
بازدید، برخورد، مقابله، تماس، برخورد، تلاقی، دیدار، رویارویی، سرکشی، لقا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مناطق البرز جنوبی و کلیه ی سرزمین های خشک فلات ایران، در
فرهنگ گویش مازندرانی
قرار ملاقات، جلسه، بازدید
دیکشنری اردو به فارسی
علائم
دیکشنری اردو به فارسی