جدول جو
جدول جو

معنی عقیون - جستجوی لغت در جدول جو

عقیون
(عَکْ کا)
دریایی است از باد زیر عرش، و در آن ملائکه ای است از باد و با آنان نیزه هایی است از باد، و به عرش مینگرند و تسبیح آنان ’سبحانه ربناالاعلی’ می باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علیون
تصویر علیون
علی، بلندی ها، بلندترین درجۀ جنت، بالاترین درجات بهشت، ملکوت اعلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیون
تصویر عیون
عین ها، ذات ها و نفس ها، ذات هر چیز، چشم ها، چشمه ها، چیزهای آماده و حاضر، بزرگ ها و مهتران قوم، مردان بزرگ و شریف، جمع واژۀ عین
عیون اعمال: شغل های بزرگ، کارهای بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(عُ تَ قی یو)
منسوب اند به عتقاء، یعنی عبدالله بن بشر صحابی و حارث بن سعید محدث و عبدالرحمان بن فضل قاضی و عبدالرحمن بن فضل بن قاسم صاحب مالک. و مر او راست: مسجد عتقاء به مصر. و در حدیث است که طلقاء از قریش اند و عتقاء از ثقیف بعض آنان دوستان بعض دیگرند در دنیا و آخرت و نیزعتقاء گروهی است فراهم آمده از جحر حمیر و سعد العشیره و از بنی کنانه مضر و از غیر آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جایگاهی است در راه بین واسط و مکه، شامل چشمه های صماخ و أدم و مشرّجه، و مردم در آنجا فرودمی آیند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عین. رجوع به عین شود. چشم ها. دیده ها:
خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش
که عیونست و جفونست و خدود است و قدود.
سعدی.
، چشمه های آب:
که فلانجا حوض آبست و عیون
تا دراندازد به حوضت سرنگون.
مولوی.
- عیون حسین بن زید، چشمه ای است. (منتهی الارب).
، بزرگان. مهم ها:
نه درصدد عیون اعمالم
نه از عدد وجوه اعیانم.
مسعودسعد.
عیون کتب نامحصور در آن منضد گردانیده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 63) ، لؤلؤ مدحرج و غلطان، و مفرد ندارد و نمیتوان ’عین’ گفت. (از الجماهر بیرونی ص 125). نوعی از مروارید است که شاهوار گویند. (جواهرنامه). مروارید مدحرج که آن را خوشاب و نجم گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عین، رجوع به عین و عیون شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قین، آهنگر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قین شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ دی یو)
منسوبند به دختر مغتربن بولان که نام وی عقده است و از آن است طرماح. (از منتهی الارب). رجوع به عقده و عقدی شود
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای (بطنی) است از حجایا، که آن یکی از قبایل بادیۀ شرق اردن است. این بطن به شش فخذ ذیل تقسیم میشود: حمادات، بطنه، زعاریر، طحائره، شحادات، هدایات. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 820)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ می یو)
قبیلۀ منسوب به عم ّ مالک بن حنظله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
رجل عیون، مرد نیک چشم زخم رساننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شورچشم، یعنی کسی که نظرش ضرر رساند. (آنندراج) (غیاث اللغات). شوخ چشم. (دهار). سخت اصابت کننده به چشم. (از اقرب الموارد). ج، عین، عین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیون
تصویر عیون
جمع عین، چشم ها چشمه ها شور چشم جمع عین چشمها، جمع عین چشمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیون
تصویر قیون
جمع قین، بندگان آهنگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیان
تصویر عقیان
زر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیون
تصویر علیون
بلندیها، ملکوت اعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیون
تصویر عیون
((عَ))
شور چشم، بدچشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیون
تصویر عیون
((عُ))
جمع عین، چشم ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علیون
تصویر علیون
((عِ لِّ ی ّ))
جمع علّی، بلندی ها، عالی ترین درجات بهشت، ملکوت اعلی، علیین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقیان
تصویر عقیان
((عِ))
طلای خالص
فرهنگ فارسی معین