جدول جو
جدول جو

معنی عقیلی - جستجوی لغت در جدول جو

عقیلی
(عُقْ قَ لا)
غورۀ خرما. (منتهی الارب). حصرم و غوره، و وجه تسمیۀ آن گویا بجهت ’عقل’ و بند آوردن شکم خورندۀ آن است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عقیلی
(عُ قَ)
منسوب به عقیل بن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر. ابوعبدالرحمان عبدالله بن شقیق عقیلی بصری بدین نسبت شهرت دارد و او تابعی بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
عقیلی
(عَ)
منسوب به عقیل بن ابی طالب است. قاسم بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عتیل بن ابی طالب عقیلی محدث، بدین نسبت شهرت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
عقیلی
(عَ)
یکی از بخش ها و نیز از دهستانهای شهرستان شوشتر. این بخش محدود است از شمال خاوری به شوشتر از مشرق به دهستان گتوند. مرکز دهستان و بخش عقیلی سماله میباشد. این بخش از دهستان عقیلی تشکیل شده است و دارای 19 قریۀ بزرگ و کوچک است. جمعیت آن در حدود 8هزار تن است. آب مصرفی اهالی از نهر و چشمه و چاه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات است. ساکنان آن اغلب بختیاری هستند و قرای مهم این بخش عبارتند از: ترکاکلی که 1200 تن جمعیت دارد، وارک با 1100 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
عقیلی
(عَ)
عمر بن محمد بن عمر، مکنی به ابوحفص و ملقب به شرف الدین. وی از نسل عقیل بن ابی طالب و از اهالی بخاری بود و به حدیث اشتغال داشت. او راست الهادی، در علم کلام - و منهاج الفتاوی، در فقه. عقیلی به سال 576 ه. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی از الفوائد البهیه و الجواهر المضیه و کشف الظنون)
محمد بن یوسف عقیلی حورانی، مکنی به ابوعبدالله. فقیه و از اصحاب ابوحنیفه بود و مدتی مدرس جامع قلعه در دمشق بوده است. وی به سال 564 ه. ق. درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقیل
تصویر عقیل
(پسرانه)
خردمند، بزرگوار، عاقل، گرامی، نام برادر علی (ع)، پسر موسی کاظم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
(دخترانه)
زن با اصل و نسب، گرامی و نجیب زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
ویژگی زن بزرگوار و گرامی، کریمه، مخدره، هر چیز گرامی، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقلی
تصویر عقلی
مبتنی بر عقل، ویژگی آنچه ادراک آن با قوۀ عقل صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ نُلْ عُ قَ)
بدران بن مقلد العقیلی، فرمانروای نصیبین بود. در سال 419 هجری قمری آن را از نصرالدوله بن مروان گرفت و تا هنگام مرگ (426 هجری قمری / 1035 میلادی) در آن حکومت راند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 140). و رجوع به کامل ابن اثیر ج 9 ص 151 و 165 شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
بدران بن مقلد عقیلی. از امیران قرن پنجم هجری. وی به سال 419 هجری قمری بر نصیبین استیلا یافت و در آن زمان نصیبین از آن نصرالدوله بن مروان بود. و پس از چند زد و خورد، به اتفاق هم بر این شهر حکومت کردند. بدران عقیلی به سال 425 هجری قمری در این شهر درگذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از الکامل ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(بَ شْ شا رُلْ عَ)
رجوع به بشار بن برد شود، بی مزه شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، طعمی مرکب از تلخی وقبض: مثل اجتماع المراره والقبض فی الحضض. (قانون ابن سینا) ، بدبوی شدن دهان از ناکردن خلال و مسواک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، لبریز آب گردیدن رودبار: بشعالوادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، عاجز و تنگ شدن بکاری: بشع بالامر. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء) ، گلوگیر شدن. (زوزنی). گلوگیر شدن طعام. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ نِ)
صاحب سندبادنامه (ص 251) آن را صفت اسب آورده است، منسوب به سرزمینی یا شخصی: و در زیر ران آورد اغری محجلی عقیلی نژاد از نسل اعوج و لاحق، ماه جبهتی، مشتری طلعتی، صخره گذاری، صحرانوردی، کوه پیکری، زمین هیکلی، ابر رفتاری، رعد آوازی..
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عقل. هر امری که حس باطن را در آن مدخلیتی نباشد، آن را عقلی نامند، و این معنی بنا بر قول مشهور باشد. و گاه اطلاق شود بر چیزی که آن چیز و یا مادۀ آن به تمامی به یکی از حواس ظاهره ادراک نشود خواه جزئی از مادۀ آن چیز ادراک شده یا نشده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). مقابل حسی. و رجوع به عقل شود:
نظر تیره در این راه نداند سر خویش
ورچه رهبر بسوی عالم عقلی نظر است.
ناصرخسرو.
بحث عقلی گر در و مرجان بود
آن دگر باشد که بحث جان بود.
مولوی.
- دلیل و حجت عقلی، برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد، در مقابل دلیل نقلی. (از فرهنگ فارسی معین) :
ظاهری راحجت از ظاهر برم
پیش عاقل حجت عقلی برم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن ابی طالب عبدمناف بن عبدالمطلب هاشمی قرشی، مکنی به ابویزید. برادر بزرگتر علی بن ابی طالب (ع). وی در جاهلیت شهرتی بسیار داشت و یکی از چهار تنی بود که قریش در منافرات و منازعات خود برای حکمیت بدانها رجوع میکرد. (سه تن دیگر مخرمه، و حویطب، و ابوجهم بوده اند). عقیل تا غزوۀ بدر در شرک باقی بود و در این غزوه قریش او را وادار ساختند تا با مسلمانان بجنگد و چون به اسارت مسلمین درآمد، با فدیۀ عباس بن عبدالمطلب آزاد شد و به مکه بازگشت و پس از واقعۀ حدیبیه اسلام آورد، و به سال هشتم هجری به مدینه مهاجرت کرد و در غزوۀمؤته همراه مسلمین شرکت جست. هنگامی که برادرش علی (ع) به خلافت رسید از وی جدا شد و به معاویه پیوست، و در اواخر عمر بینایی خویش را از دست داد. عقیل در زمان خود آگاهترین قریش در شناختن ایام و انساب آنان بود. و مردم در مسجد مدینه انساب و اخبار را از او میگرفتند. عقیل به سال 60 ه. ق. در ابتدای خلافت یزید درگذشت و برخی درگذشت او را در ایام معاویه میدانند. در حلب و نواحی آن گروهی میزیستند که به او نسبت داشتند و به بنی عقیل شهرت داشتند. (از الاعلام زرکلی به نقل از الاصابه و البیان و التبیین و نکت الطالبیین و طبقات ابن سعد و تاج العروس و مقاتل الطالبیین)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
موضعی است به حوران. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای حوران از ناحیۀ لوی از اعمال دمشق. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
ابن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه، از عدنان. جدی است جاهلی. وبرخی از فرزندان او امارت کوفه و شهرهای فرات را داشتند و بر موصل نیز دست یافتند. و چون سلجوقیان این شهرها را تسخیر کردند آنان به بحرین که زادگاه اصلی آنان بود، کوچ کردند. قبیلۀ بنی ربیعه بن عقیل که از قبایل توانای جاهلیت بود، از این نسل بشمار می آیند. توبه بن الحمیر و مجنون لیلی الاخیلیه از شاعران این قبیله اند، و بشار بن برد شاعر از موالی ایشان است. (از الاعلام زرکلی) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مآخذذیل شود: ابن خلدون ج 4 ص 254، نهایهالارب قلقشندی، ابن خلکان ج 2 ص 114، الذریعه ج 1 ص 324، الرجل نجاشی
لغت نامه دهخدا
(عَ لا)
جمع واژۀ عائل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عائل شود، زنی که بر مرده میگرید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ جَ لا)
سیرشتاب. (منتهی الارب). عجیله
لغت نامه دهخدا
(عَ صا)
لقب ابی سعد تمیمی تابعی است. (منتهی الارب). واژه تابعی در تاریخ اسلام به فردی اطلاق می شود که یکی از یاران پیامبر را دیده و از او علم آموخته است، اما خود موفق به ملاقات با پیامبر اکرم (ص) نشده است. تابعین در سده اول هجری می زیستند و نقش مهمی در توسعه معارف اسلامی، به ویژه در زمینه روایت حدیث و فقه داشتند. نام های بزرگی چون حسن بصری، سعید بن مسیب و عطاء بن ابی رباح در شمار تابعین قرار دارند و آثار آنان در منابع معتبر اسلامی ثبت شده است.
لغت نامه دهخدا
(عُ سَ)
منسوب به عسیل، که بطنی است از سامه بن لؤی، و او عسیل بن عقبه است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عسیل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عقیق. عقیقین. (فرهنگ فارسی معین) :
خود هنوزت پستۀ خندان عقیقی نقطه ای است
باش تا گردش قضا پرگار مینائی کشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
ابراهیم بن قریش بن بدران عقیلی. امیر بنی عقیل و صاحب موصل در قرن پنجم هجری. وی در عهد حکومت برادرش مسلم بن قریش در زندان بود وبه سال 478 ه. ق. پس از کشته شدن مسلم از زندان آزاد شد و پس از دو سال به حکومت موصل گماشته شد. به سال 482 هجری قمری سلطان ملکشاه او را دستگیر ساخت و پس از درگذشت ملکشاه دیگر بار به حکومت موصل رسید و درسال 486 هجری قمری به دست تتش ارسلان والی شام دستگیر شد و به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی از ابن خلدون)
لغت نامه دهخدا
(عُ سَ)
محمد بن موسی بن علاءالدین عسیلی. از فاضلان قدس بود و به سال 1031 ه. ق. درگذشت. او راست: الخصائص النبویه که نظم است و شرح آن را نیز نوشته است. و القطر که منظومه ای است در نحو. (از الاعلام زرکلی از خلاصهالاثر)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
دختر عقیل بن ابی طالب. از زنان شاعر عرب بود و او را با عذری و عزه و احوص داستانی است. و نیز اشعاری در مرثیۀ شهیدان کربلا دارد. و برخی او را همسر یکی از پسران عقیل بن ابی طالب دانند. رجوع به اعلام النساء ج 3 و تاریخ طبری و الموشح مرزبانی و الاغانی و مروج الذهب و العقد الفرید شود
دختر ضحاک بن عمرو بن محرق بن منذر بن ماءالسماء. از زنان شاعر عرب بود و او را با فرزدق شاعر داستانی است. و گویند وی در عشق پسر عمش عمرو بن کعب بن محرق درگذشت. رجوع به اعلام النساء ج 3 و الاغانی شود
لغت نامه دهخدا
اسم عربی غوره است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
خردیک خردی منسوب به عقل. یا دلیل عقلی. برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد مقابل دلیل نقلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیقی
تصویر عقیقی
منسوب به عقیق عقیقین
فرهنگ لغت هوشیار
زن پرده نشین زن گرامی بانوی ارجمند، شتر گرامی، گرامی برگزیده، بانوی شوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایلی
تصویر عایلی
عیالمند درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیل
تصویر عقیل
مرد زیرک و بسیار دانا، بزرگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیل
تصویر عقیل
((عَ))
خردمند، گرامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
((عَ لَ))
زانوبند شتر، پای بند، مانع و گره در کار
فرهنگ فارسی معین
خردمند، عاقل، فهیم، لبیب، بزرگوار، گرامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عقلانی
متضاد: نقلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد