جدول جو
جدول جو

معنی عقیفاء - جستجوی لغت در جدول جو

عقیفاء
(عُ قَ)
گیاهی است که برگ آن به سداب ماند، گوسپند را می کشد و به شتر ضرر میرساند. (منتهی الارب). گیاهی است چون سذب، گوسفند را میکشد و به شتر ضرر نمیرساند. (از اقرب الموارد). عقفاء. و رجوع به عقفاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیفال
تصویر قیفال
رگی در بازو که در قدیم از آن خون می گرفتند، رگ
فرهنگ فارسی عمید
(عُ رَ)
معرفهً، موضعی است. (منتهی الارب). جایگاهی است، و ’ال’ بر آن داخل نگردد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
مورچه های درازپا که در مقابر و خرابه باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رُلْ مِ)
موضعی است. (از منتهی الارب). جایگاهی است در شعر حمید بن ثور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عفیفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عفیفه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ رَ)
ناحیه ای است در حمص، از نصر. (از معجم البلدان). عقیرباء، رمالی است در شامی بنی حارثه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
منزلی است در سرزمین یمامه در راه نباج و در نزدیکی قرقری ̍، و آن از اعمال عرض است و از آن قومی از بنی عامر بن ربیعه. (از معجم البلدان)
نام شهر جولان است و آن کوره و ایالتی است از ایالات دمشق. ملوک غسانی در این مکان منزل میکردند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
مؤنث عقرب. (منتهی الارب). عقرب ماده. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقرب شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
نیمروز. (منتهی الارب). هاجره و نیمروز مخصوصاً در شدت گرما. (از اقرب الموارد) ، بر آب آمدن شتران روزی در نیمروز و روزی در پگاه. (منتهی الارب). وارد شدن شتران بر آب یک روز در نیمروز و یک روز مابین نماز فجر و طلوع آفتاب. (از اقرب الموارد) ، در هر روز یک بار خوردن. (منتهی الارب). غذا خوردن انسان هر روز یک بار: هو یأکل العریجاء، روزی یک بار میخورد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در پی رفتن. (ناظم الاطباء). از پی رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) : افتفی اثره، در پی آن رفت. (منتهی الارب) ، چیزی بدل چیزی خواستن. (آنندراج) ، حکم کردن بر کسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تحکم کردن. (المصادر) (تاج المصادر بیهقی) ، برگزیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
شکنبۀ کلان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ)
سرین اسب و طرف آن. (منتهی الارب). طرف و جانب ورک اسب. و گویند آن مابین بیخ دم اسب و سرین آن است، و آن را عزیزی به قصر نیز خوانند. و تثنیۀ آن در مد عزیزاوان و در قصر عزیزیان شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقراء
تصویر عقراء
مونث اعقر ریگ توده بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیفاء
تصویر فیفاء
کویر فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیساء
تصویر عیساء
مونث اعیس ملخ ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیاء
تصویر عمیاء
کور زن، پوشیده پوشیدگی مونث اعمی زن نابینا، کوری، پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیطاء
تصویر عیطاء
مونث اعیط: دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیفان
تصویر عیفان
بیزار دلاشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقماء
تصویر عقماء
جمع عقیم، سترونان بی تمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیان
تصویر عقیان
زر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقداء
تصویر عقداء
مهر سلیمان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجفاء
تصویر عجفاء
زمین ناتوان خاک ناتوان، تیره چون: بج تیره (بج لثه) مونث عجف لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیاء
تصویر علیاء
بلند نای، آسمان، لچه (قله کوه)، کار شگرف کار سترگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفاء
تصویر عرفاء
مردان عارف و دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقفاء
تصویر سقفاء
مونث اسقف بلند و خمیده دراز و کوژی زن
فرهنگ لغت هوشیار
ویدا کردن (وفا ویدایی) انجام پیمان انجام دسیاد به جای آوردن توختن بسر آوردن وعده بپایان بردن وعده، حق کسی را تمام دادن، بعهد وفا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قفا، پس گردن ها پشت سر ها به پیروی داشتن، برگزیدن، فزونی نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
پیروی و دنباله روی، پیروی در پی رفتن از دنبال شدن، پیروی کردن، از پی کسی رفتن، پیروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیزاء
تصویر عزیزاء
مرغ انجیرخوار، سسک، مول نغاک (حرامزاده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقرباء
تصویر عقرباء
کژ دم مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفیفات
تصویر عفیفات
جمع عفیفه، زنان پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنفاء
تصویر قنفاء
خرد گوش: زن، گوش بز، سرنره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتفاء
تصویر اقتفاء
((اِ تِ))
پیروی کردن، پیروی
فرهنگ فارسی معین