جدول جو
جدول جو

معنی عقیصر - جستجوی لغت در جدول جو

عقیصر
(عُ قَ صِ)
دابه ای است صحرائی. (منتهی الارب). عقیصیر. (اقرب الموارد). و رجوع به عقیصیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیصر
تصویر قیصر
(پسرانه)
معرب ار لاتین، لقب پادشاهان روم و بعضی از کشورهای اروپایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قیصر
تصویر قیصر
لقب پادشاهان روم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیر
تصویر عقیر
مرد عقیم، خسته، مجروح
فرهنگ فارسی عمید
(قَ صَ)
عنوان و لقب امپراتوران روم (عموماً) ، عنوان و لقب امپراتوران روم شرقی (خصوصاً). (فرهنگ فارسی معین). قیصر لقب یولیوس امپراتور روم (تولد 100 وفات 44 قبل از میلاد از میلاد) بود. پس از وی امپراتوران روم از خاندان وی رابه لقب قیصر خواندند و بعدها همه امپراتوران روم را قیصر نامیدند. (حاشیۀ برهان چ معین) :
محراب قیصر کوی تو عید مسیحا روی تو
عودالصلیب موی تو آب چلیپا ریخته.
خاقانی.
در روم ز اژدهای تیرت
زهر است نواله قیصران را.
خاقانی.
ستاده قیصر وخاقان و فغفور
یک آماج از بساط پیشگه دور.
نظامی.
دوزخی افتاده بجای بهشت
قیصر آن قصر شده در کنشت.
نظامی.
، عنوان و لقب امپراتوران آلمان، عنوان و لقب امپراتوران روسیه. ج، قیاصره. (فرهنگ فارسی معین)
بر وزن حیدر، فرزندی باشد که مادرش پیش از آنکه او را بزاید بمیرد و شکم مادر را بشکافند و آن فرزند را بیرون آورند و چون اول پادشاهان قیاصره که اغسطوس نام داشت اینچنین بوجود آمد بنابراین بدین اسم موسوم گشت. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام فلاتی است که در آن آبهای شوری است، و آن را عقیر نیز ضبط کرده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرد که او را فرزندنشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نازاینده و ناامید. (غیاث اللغات) ، خسته و مجروح، ستور پی زده. (منتهی الارب). معقور. (اقرب الموارد). ج، عقری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آنکه از ترس ناگهانی طاقت جنبش نباشد اورا، یا سرگشته و متحیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عقر در معنی مصدری شود:
این سخن پایان ندارد آن فقیر
گشته است از تاب درویشی عقیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ رَ)
قریه ای است در ساحل دریا در کنار هجر. و نیز نخلی است در یمامه از آن بنی ذهل بن دئل. و نیز نخلی است از آن بنی عامر بن حنیفه در یمامه. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِقْ قی)
گیاه که بدان تداوی نمایند، یا اصل داروها، درخت. (منتهی الارب). ج، عقاقیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِقْ قی)
بخیل. (اقرب الموارد). عقص. و رجوع به عقص شود، شکنبه. (منتهی الارب). و رجوع به عقص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
نام جایی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
موی بافته و تاب داده. (از منتهی الارب). دسته ای از موی که زن از گیسوی خود برگیرد و آن را تاب دهد سپس گره زند، تا تاب و چین آن باقی بماند آنگاه آن را رها سازد، وگویند انارمانندی است که زن از موی خود برگیرد و هردسته ای از آن را عقیصه گویند. (از اقرب الموارد). لاغ. ج، عقاص و عقائص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ صا)
لقب ابی سعد تمیمی تابعی است. (منتهی الارب). واژه تابعی در تاریخ اسلام به فردی اطلاق می شود که یکی از یاران پیامبر را دیده و از او علم آموخته است، اما خود موفق به ملاقات با پیامبر اکرم (ص) نشده است. تابعین در سده اول هجری می زیستند و نقش مهمی در توسعه معارف اسلامی، به ویژه در زمینه روایت حدیث و فقه داشتند. نام های بزرگی چون حسن بصری، سعید بن مسیب و عطاء بن ابی رباح در شمار تابعین قرار دارند و آثار آنان در منابع معتبر اسلامی ثبت شده است.
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
دابه ای است. (از اقرب الموارد). عقیصر. (منتهی الارب). و رجوع به عقیصر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقیصه
تصویر عقیصه
موی بافته تابداده
فرهنگ لغت هوشیار
آرامی تازی گشته کیسر پاژنام فرمانروایان روم عنوان و لقب امپراتوران روم (عموما)، عنوان و لقب امپراتوران روم شرقی (خصوصا) توضیح قیصر لقب یولیوس امپراتور روم بود و پس از وی امپراتوران روم از خاندان او را بلقبش قیصر خواندند و بعد ها همه امپراتوران روم بدین نام نامیده شدند، عنوان و لقب امپراتوران آلمان، عنوان و لقب امپراتوران روسیه تزار، جمع قیاصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیر
تصویر عقیر
مرد که او را فرزند نشود، نازاینده و نا امید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیصر
تصویر قیصر
((قَ یا ق صَ))
لقب پادشاهان روم، جمع قیاصره
فرهنگ فارسی معین
امپراطور، کسرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریشه ی گیاه قلیر
فرهنگ گویش مازندرانی