جدول جو
جدول جو

معنی عقیربه - جستجوی لغت در جدول جو

عقیربه
(عُ قَ رَ بَ)
درونج که گیاهی است به هیئت عقرب. رجوع به درونج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقیله
تصویر عقیله
(دخترانه)
زن با اصل و نسب، گرامی و نجیب زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عقربه
تصویر عقربه
هر یک از میله های روی صفحۀ ساعت که ثانیه، دقیقه و ساعت را نشان می دهد، عقربک
ماده عقرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقربک
تصویر عقربک
عقربه
در پزشکی زخم و ورم دردناکی که در سر انگشت پیدا می شود، التهاب حاد و چرکی ناخن که گاه به اطراف سرایت می کند و باعث افتادن ناخن می شود، کژدمک، کژدمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیده
تصویر عقیده
دین، ایمان، مذهب، رای، آنچه انسان به آن اعتقاد دارد، باور، آنچه انسان در دل و ضمیر خود نگه می دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
ویژگی زن بزرگوار و گرامی، کریمه، مخدره، هر چیز گرامی، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجیبه
تصویر عجیبه
آنچه مردم را به تعجب می اندازد، شگفت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشیره
تصویر عشیره
قبیله، طایفه، خویشان و کسان نزدیک شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقارب
تصویر عقارب
عقرب ها، کژدم ها، جمع واژۀ عقرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقیره
تصویر فقیره
مؤنث واژۀ فقیر، تنگ دست، تهیدست، فاقد امکانات مثلاً شهرستان فقیر، در تصوف سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصیره
تصویر عصیره
عصیر، شیره و چکیدۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(؟ رَ)
به زبان بغدادی و موصلی خیری زرد است. (اختیارات بدیعی). خیری زرد. (الفاظ الادویه). رجوع به خیری زرد شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
با کسی نزدیک شدن. (المصادر زوزنی). نزدیک شدن به کسی. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). گام نزدیک گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پای برداشتن جهت آرامش. (منتهی الارب) (آنندراج). قارب المراءه، بلند کرد پای آن را جهت جماع. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، با کسی به فریب سخن نرم و شیرین گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن نرم و شیرین گفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آهنگ نمودن به سوی چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). قاربته فی البیع، آهنگ او کردم جهت خرید. (ناظم الاطباء) ، میانه راه رفتن. (منتهی الارب). قارب فی الامر، میانه روی کرد در آن کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قاربت الدلو، نزدیک به پری رسید آن دول. (ناظم الاطباء) ، افعال مقاربه، کاد و اخوات آن است که اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کاد و اخوات آن را گویند و تسمیۀ آنها به افعال مقاربه از باب تسمیۀ کل به بعض است وگرنه همه این افعال برای مقاربه نیست، بلکه بعضی بر مقاربه یعنی نزدیکی وقوع فعل دلالت می کنند، مانند کاد، کرب، اوشک و بعضی بر رجاء وقوع فعل دلالت دارد، مانند عسی، حری، اخلولق و بعضی بر شروع وقوع فعل دلالت می کنند، مانند جعل، طفق، اخذ، علق، انشاء. این افعال مانند افعال ناقصه عمل کنند، یعنی اسم را مرفوع و خبر را منصوب سازند. و فرق آنها با افعال ناقصه در این است که همیشه خبر این افعال جمله ای است که با فعل مضارع شروع می شود، مانند کاد زید یقوم، و عسی زید ان یقوم. خبر بعضی از این افعال، نظیر: عسی و حری با ’ان’ همراه است، مانند عسی ربکم ان یرحمکم، حری زید ان یقوم. از این افعال فقط ماضی صرف می شود بجز اوشک و کاد که مضارع نیز از آنها آمده است. (از شرح ابن عقیل بر الفیۀ ابن مالک)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ بَ)
فرقه ای از یهود که مخالف جمهور یهودند به نفی تشبیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گروهی از قوم یهودند که با طرفداری از عقیدۀ نفی ’تشبیه’ با اکثریت یهودیان مخالفت می ورزند. (ترجمه مفاتیح العلوم خوارزمی چ بنیاد فرهنگ ص 37)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ رِ بَ)
ارض معقربه، زمین بسیارکژدم. (مهذب الاسماء). زمین کژدم ناک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زمین که در آن کژدم باشد یا زمین بسیارکژدم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ رَ)
ناحیه ای است در حمص، از نصر. (از معجم البلدان). عقیرباء، رمالی است در شامی بنی حارثه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ ری یَ)
نام فرقه ای است از غلاه و از فروع خطابیه، اصحاب عمیر بن بیان عجلی و از حیث عقاید شبیه به فرقۀ بزیغیه بوده اند، ولی به مرگ خود عقیده داشتند و مثل یعمریه امام جعفر صادق (ع) را خدا میدانستند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 260). رجوع به مقالات اشعری ص 21، شهرستانی ص 137، الفرق ص 236 و خطط ج 4 ص 174 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بَ / بِ)
عقربه. عقربۀ ساعت. هر یک از میله های فلزی باریک گردان متصل به چرخها و دستگاههای ساعت که گردش آنها در روی صفحۀ ساعت نشان دهنده ثانیه و دقیقه و ساعت باشد. هر یک از دو میلۀ باریک بر صفحۀ ساعت که یکی دقیقه و دیگری ساعت را نشان می دهد. (یادداشت مرحوم دهخدا). هر یک از میله های باریک فلزی که روی صفحۀ ساعت نصب میشودو بدانها ساعتها و دقیقه ها و ثانیه ها را می شمارند، و در معنی عربی ’عقرب الساعه’ به کار رود. (فرهنگ فارسی معین). عقربک. عقرب. رجوع به عقرب و عقربک شود.
- عقربۀ ثانیه شمار، عقربه ای که ثانیه ها را نشان می دهد. (فرهنگ فارسی معین).
- عقربۀ دقیقه شمار، عقربه ای که دقیقه ها را نشان می دهد. (فرهنگ فارسی معین).
- عقربۀ ساعت شمار، عقربه ای که ساعتها را نشان میدهد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بَ)
مؤنث عقرب. (منتهی الارب). ماده عقرب. (از اقرب الموارد). رجوع به عقرب شود، کنیزک نیکوخدمت دانشمند. (منتهی الارب). کنیز بسیار خدمت کننده و عاقل. (از اقرب الموارد) ، آهنی است مانند کلاب که در زین آویزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زبانۀ لگام، بند دوال نعلین بر پشت پای. (دهار) دوالی است نعل را، دوالی که بدان پاردم ستور با زین بندند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بَ)
رمال و ریگهایی است در شرق خریمیه. و آن را آبی از آن بنی اسد نیز دانسته اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
پی زده از ساق و شکار و جز آن. (منتهی الارب). آنچه پی زده باشند از شکار و غیره، ساق قطعشده. (از اقرب الموارد) ، آواز گریه، و آوازبلند، و آواز سرودگوی و قاری. (از منتهی الارب). صوت مغنی و گریه کننده و قاری. (از اقرب الموارد). گویند ’رفع فلان عقیرته’، یعنی صدایش را بلند کرد، گوئی یکی از دو پایش را پی زده اند و او فریاد میکشد. (از منتهی الارب) ، شریفی که به قتل رسد. گویند مارأیت کالیوم عقیره فی وسطالقوم، که منظور مرد شریفی که بقتل رسد، می باشد، خرمابن سربریدۀ خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عقائر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قریه ای است در فاصله نیم روز از اقر و برخی آن را قریه ای بر ساحل دریا دانند که با هجر یک شب فاصله دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ رِ)
مصغر عقرب. عقرب و کژدم خرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به عقرب شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ بَ)
ابن هبیره اسدی. از شعرای جاهلیت عرب است و درک اسلام نیز کرد. او اشعار مشهوری خطاب به معاویه دارد که چنین آغاز میشود:
معاوی اننا بشر، فاسجح
فلسنا بالجبال و لاالحدید.
عقیبه در حدود سال 50 هجری قمری در گذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از خزانهالبغدادی و سمط اللآلی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حقیبه
تصویر حقیبه
سرین، توشه دان، کوله پشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیبه
تصویر سقیبه
ستون چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقیره
تصویر دقیره
چمنزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاربه
تصویر مقاربه
با کسی نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پی زده، آواز گریه، آواز سرود خوان، آواز نپی خوان (قرآن خوان)، کویک سر بریده
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از میله های فلزی باریک گردان متصل به چرخها و دستگاههای ساعت که گردش آنها در روی صفحه ساعت نشان دهنده ثانیه و دقیقه و ساعت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
عرب خالص تازی ویژه 0 یا عرب عاربه 0 عرب اصل و خالص نژاد مقابل عرب مستعربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیبه
تصویر عجیبه
مونث عجیب کار شگفت مونث عجیب جمع عجائب (عجایب) : امور عجیبه
فرهنگ لغت هوشیار
((عَ رَ بِ))
هریک از میله های باریک فلزی که روی صفحه ساعت نصب شده و با آن ها ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه ها را شمارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقیده
تصویر عقیده
باور، دیدگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقربه
تصویر عقربه
شاهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره