جدول جو
جدول جو

معنی عقر - جستجوی لغت در جدول جو

عقر
مجروح ساختن، پی کردن، دست و پای شتر را بریدن، بازداشتن از رفتار، نازا شدن زن
تصویری از عقر
تصویر عقر
فرهنگ فارسی عمید
عقر
(عُ قَ)
سرج عقر، زین پشت ریش کن ستور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رجل عقر،مرد خسته کن شتران به مانده کردن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عقر
(عُ)
جمع واژۀ عقراء. (اقرب الموارد). رجوع به عقراء شود
لغت نامه دهخدا
عقر
(عُ ق قَ)
جمع واژۀ عاقر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عاقر شود
لغت نامه دهخدا
عقر
(عَ)
از اقلیم چهارم است، کیکاوس کیانی ساخت و بر پشته موضوع است و مصنوع انگور بسیار دارد و شراب بد باشد حقوق دیوانیش بیست وهفت هزاروچهارصد دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 105).
لغت نامه دهخدا
عقر
(عَ)
نشانی است مانند شکاف در پای اسب و شتر، بنیان و اصل هر چیزی. (منتهی الارب). اصل و اساس خانه. (از اقرب الموارد). بنیاد سرای. (دهار) ، فرودآمدنگاه قوم، هر شکاف مابین دو چیز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گشادگی مابین پایهای برجهنده. (منتهی الارب). گشادگی و فاصله ما بین پایه های مائده و میز غذا. (از اقرب الموارد). گشادگی میان هردو چیز، و برخی آن را خاص فاصله بین پایه های مائده و میز غذا دانند. (از تاج العروس) ، منزل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کوشک و قصر یا کوشک ویران، ابر پارۀ سپید، یا ابر که از پیش آفتاب پیدا شود و بپوشاند چشمۀ آفتاب و گرداگرد آنرا، یا ابر که از کرانۀ آسمان خیزدو از دور بانگ تندر آن شنیده شود و نمایان نگردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بنای بلند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار) ، سپید هر چه باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، میان سرای و اصل آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عقر
(عَ قِ)
مرغ که پرش از آفتی که رسیده نروید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عقر
(عَ قَ)
آفت و حادثه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عقر
(عَ قَ)
زمینی است به بلاد قیس. (منتهی الارب). سرزمینی است در عالیه در بلاد قیس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عقر
(خَع ع)
در پی شکار افتادن، خوردن گیاه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، نازاینده شدن زن. (از منتهی الارب). نازاینده شدن. (المصادر زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). عاقر و عقیم شدن. (از اقرب الموارد). عقر. عقار. عقاره (ع / ع ) ، خسته کردن. (از منتهی الارب). ریش کردن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی) .مجروح ساختن. (از اقرب الموارد). و از آن جمله است که در ناسزا گویند ’جدعاً له و عقراً’. (از منتهی الارب) : جدعاً له و عقراً و حلقاً، خداوند مجروح کند تن او را و بدرد آورد گلوی وی را. (از اقرب الموارد).
- عقراً حلقاً، خداوند او را درد حلق دهاد و تن او ریش و خسته کناد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، پی زدن ستور. (از منتهی الارب). پی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). پی بریدن. (ترجمان القرآن جرجانی). قطع کردن چهار دست و پای سگ و اسب و شتر را به شمشیر. (از اقرب الموارد)، بر گور کشتن شتر را. (از منتهی الارب). شتر کشتن. (المصادر زوزنی). نحر کردن. (از اقرب الموارد). واز آن جمله است حدیث ’لاعقر فی الاسلام’. (از منتهی الارب).
زانکه شیطانش بترساند ز فقر
بارگیر صبر را بکشد به عقر.
مولوی.
، سر درخت خرما بریدن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). قطع کردن همگی سر نخل به وسیلۀ ’جمار’ و خشک شدن آن. (از اقرب الموارد)، پشت ریش کردن ستور را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، بریدن درخت هر چه باشد. (از منتهی الارب)، بریدن و از بین بردن چراگاهها: بنو فلان عقروا مراعی القوم. (از اقرب الموارد)، بازداشتن از رفتن، گویی پی شتر کسی را بریدن و مانع حرکت او شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عقر
(خُ ظُوو)
نازاینده شدن زن. (از منتهی الارب). عاقر شدن زن. (از اقرب الموارد). عقر. عقاره. عقاره، زن را به ترک جماع امتحان کردن، که دوشیزه است یا غیر آن. (از منتهی الارب) ، برکندن پوست خرمابن و برگرفتن پیه آن را. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سودمندنشدن آخر کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عقر
(خُ ظا)
ناگهان ترسناک گشتن، پس قدرت حرکت نماندن. متحیر و سرگشته گردیدن و لرزیدن پای. (از منتهی الارب). مدهوش شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). غافلگیر کردن ترس کسی را، و از دست دادن قدرت پس و پیش رفتن، و گویند مبهوت و مدهوش شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عقر
(عَ)
یوم العقر، از ایام عرب است بین مسلمه بن الملک و یزید بن مهلب، که یزید در این واقعه به قتل رسید. و این عقر، موضعی است در بابل. (از مجمع الامثال میدانی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عقر
پی کردن، مجروح کردن
تصویری از عقر
تصویر عقر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقرب
تصویر عقرب
مفرد واژۀ عقارب، در علم زیست شناسی جانوری بندپا با چنگال های قوی و نیشی سمّی در انتهای دم، کژدم، در علم نجوم هشتمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد، هشتمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آبان، کژدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقربه
تصویر عقربه
هر یک از میله های روی صفحۀ ساعت که ثانیه، دقیقه و ساعت را نشان می دهد، عقربک
ماده عقرب
فرهنگ فارسی عمید
(صُ قَ)
بیضه های ماهی. (منتهی الارب). و رجوع به صعفر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
پیوسته باریدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مکتنز شدن پیه شتر ماده در همه اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اکتناز پیه در همه اندام ناقه. (از اقرب الموارد) ، دراز گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
عاقرتر. عقیم تر.
- امثال:
اعقر من بغله. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
قبیله ای است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
نازایندگی زن و جز آن. (منتهی الارب). عقم و عقیم بودن. (از اقرب الموارد). عقره. و رجوع به عقره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ رَ)
شتر مادۀ ترسان، ناقه ای که از عقر آب خورد. (منتهی الارب). ناقه که جز از ’عقر’ها آب نخورد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
قضایی است در کشور عراق (لواء موصل) دارای 32292 تن سکنه. شامل سه ناحیه: سورجیه، عشائرالسبعه، بیره کبره. و مرکز آن نیز ’عقره’ است با 9300 تن سکنه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عقر که آن قریه ای است بر راه بغداد به دسکره. ابوالدر لؤلؤبن ابی الکرم بن لؤلؤبن فارس عقری بدین نسبت شهرت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ را / عَ رَنْ)
زن حایض. (از منتهی الارب) ، المراه عقری حلقی،یعنی خداوند جسم او را مجروح کند و در گلوی وی درد ایجاد کند، و یا اینکه با بدی خویش قوم خود را زخم میرساند و در گلوی آنها درد ایجاد می کند. آن را مصدر ’عقر’ و ’حلق’ دانسته اند لذا صحیح آن را منّون ضبط کرده اند، و برخی آن را صفت دانسته اند و الف آن را برای تأنیث چون سکری. و نیز رفع آن جایز است بنا بر خبریت برای مبتدای محذوف (هی عقری حلقی) و نصب آن نیزجایز است بنابر مصدریت، جمع واژۀ عقیر. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقیر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
منسوب به عقر که گویا قریه ای است از قرای رمله. ابوجعفر محمد بن احمد بن ابراهیم عقری رملی بدین نسبت شهرت دارد. او محدث بود، و پس از سال 310 ه. ق. درقید حیات بوده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ را)
زمین و آب و مانند آن. (منتهی الارب). ضیعه، چون عقار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صعقر
تصویر صعقر
تخم ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
کژدم، جانوری زهردار و انواع آن بسیار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقری
تصویر عقری
عقار بنگرید به عقار
فرهنگ لغت هوشیار
نازایی خوردنی خورش، زه بند مهره ای که زنان بر میان بندند تا آبستن نشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
((عَ قْ رَ))
کژدم، جمع عقارب، نام صورتی فلکی در نیم کره جنوبی آسمان و نام هشتمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود، آبان ماه در این برج قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
کژدم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقربه
تصویر عقربه
شاهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
کجدم، کژدم، آبان ماه
فرهنگ واژه مترادف متضاد