از اقلیم چهارم است، کیکاوس کیانی ساخت و بر پشته موضوع است و مصنوع انگور بسیار دارد و شراب بد باشد حقوق دیوانیش بیست وهفت هزاروچهارصد دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 105).
از اقلیم چهارم است، کیکاوس کیانی ساخت و بر پشته موضوع است و مصنوع انگور بسیار دارد و شراب بد باشد حقوق دیوانیش بیست وهفت هزاروچهارصد دینار است. (نزهه القلوب ج 3 ص 105).
نشانی است مانند شکاف در پای اسب و شتر، بنیان و اصل هر چیزی. (منتهی الارب). اصل و اساس خانه. (از اقرب الموارد). بنیاد سرای. (دهار) ، فرودآمدنگاه قوم، هر شکاف مابین دو چیز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گشادگی مابین پایهای برجهنده. (منتهی الارب). گشادگی و فاصله ما بین پایه های مائده و میز غذا. (از اقرب الموارد). گشادگی میان هردو چیز، و برخی آن را خاص فاصله بین پایه های مائده و میز غذا دانند. (از تاج العروس) ، منزل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کوشک و قصر یا کوشک ویران، ابر پارۀ سپید، یا ابر که از پیش آفتاب پیدا شود و بپوشاند چشمۀ آفتاب و گرداگرد آنرا، یا ابر که از کرانۀ آسمان خیزدو از دور بانگ تندر آن شنیده شود و نمایان نگردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بنای بلند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار) ، سپید هر چه باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، میان سرای و اصل آن. (منتهی الارب)
نشانی است مانند شکاف در پای اسب و شتر، بنیان و اصل هر چیزی. (منتهی الارب). اصل و اساس خانه. (از اقرب الموارد). بنیاد سرای. (دهار) ، فرودآمدنگاه قوم، هر شکاف مابین دو چیز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گشادگی مابین پایهای برجهنده. (منتهی الارب). گشادگی و فاصله ما بین پایه های مائده و میز غذا. (از اقرب الموارد). گشادگی میان هردو چیز، و برخی آن را خاص فاصله بین پایه های مائده و میز غذا دانند. (از تاج العروس) ، منزل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کوشک و قصر یا کوشک ویران، ابر پارۀ سپید، یا ابر که از پیش آفتاب پیدا شود و بپوشاند چشمۀ آفتاب و گرداگرد آنرا، یا ابر که از کرانۀ آسمان خیزدو از دور بانگ تندر آن شنیده شود و نمایان نگردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بنای بلند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار) ، سپید هر چه باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، میان سرای و اصل آن. (منتهی الارب)
در پی شکار افتادن، خوردن گیاه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، نازاینده شدن زن. (از منتهی الارب). نازاینده شدن. (المصادر زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). عاقر و عقیم شدن. (از اقرب الموارد). عقر. عقار. عقاره (ع / ع ) ، خسته کردن. (از منتهی الارب). ریش کردن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی) .مجروح ساختن. (از اقرب الموارد). و از آن جمله است که در ناسزا گویند ’جدعاً له و عقراً’. (از منتهی الارب) : جدعاً له و عقراً و حلقاً، خداوند مجروح کند تن او را و بدرد آورد گلوی وی را. (از اقرب الموارد). - عقراً حلقاً، خداوند او را درد حلق دهاد و تن او ریش و خسته کناد. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، پی زدن ستور. (از منتهی الارب). پی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). پی بریدن. (ترجمان القرآن جرجانی). قطع کردن چهار دست و پای سگ و اسب و شتر را به شمشیر. (از اقرب الموارد)، بر گور کشتن شتر را. (از منتهی الارب). شتر کشتن. (المصادر زوزنی). نحر کردن. (از اقرب الموارد). واز آن جمله است حدیث ’لاعقر فی الاسلام’. (از منتهی الارب). زانکه شیطانش بترساند ز فقر بارگیر صبر را بکشد به عقر. مولوی. ، سر درخت خرما بریدن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). قطع کردن همگی سر نخل به وسیلۀ ’جمار’ و خشک شدن آن. (از اقرب الموارد)، پشت ریش کردن ستور را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، بریدن درخت هر چه باشد. (از منتهی الارب)، بریدن و از بین بردن چراگاهها: بنو فلان عقروا مراعی القوم. (از اقرب الموارد)، بازداشتن از رفتن، گویی پی شتر کسی را بریدن و مانع حرکت او شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
در پی شکار افتادن، خوردن گیاه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، نازاینده شدن زن. (از منتهی الارب). نازاینده شدن. (المصادر زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). عاقر و عقیم شدن. (از اقرب الموارد). عُقر. عَقار. عقاره (ع َ / ع ُ) ، خسته کردن. (از منتهی الارب). ریش کردن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی) .مجروح ساختن. (از اقرب الموارد). و از آن جمله است که در ناسزا گویند ’جدعاً له و عقراً’. (از منتهی الارب) : جدعاً له و عقراً و حلقاً، خداوند مجروح کند تن او را و بدرد آورد گلوی وی را. (از اقرب الموارد). - عقراً حلقاً، خداوند او را درد حلق دهاد و تن او ریش و خسته کناد. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، پی زدن ستور. (از منتهی الارب). پی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). پی بریدن. (ترجمان القرآن جرجانی). قطع کردن چهار دست و پای سگ و اسب و شتر را به شمشیر. (از اقرب الموارد)، بر گور کشتن شتر را. (از منتهی الارب). شتر کشتن. (المصادر زوزنی). نحر کردن. (از اقرب الموارد). واز آن جمله است حدیث ’لاعقر فی الاسلام’. (از منتهی الارب). زانکه شیطانش بترساند ز فقر بارگیر صبر را بکشد به عقر. مولوی. ، سر درخت خرما بریدن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). قطع کردن همگی سر نخل به وسیلۀ ’جمار’ و خشک شدن آن. (از اقرب الموارد)، پشت ریش کردن ستور را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، بریدن درخت هر چه باشد. (از منتهی الارب)، بریدن و از بین بردن چراگاهها: بنو فلان عقروا مراعی القوم. (از اقرب الموارد)، بازداشتن از رفتن، گویی پی شتر کسی را بریدن و مانع حرکت او شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نازاینده شدن زن. (از منتهی الارب). عاقر شدن زن. (از اقرب الموارد). عقر. عقاره. عقاره، زن را به ترک جماع امتحان کردن، که دوشیزه است یا غیر آن. (از منتهی الارب) ، برکندن پوست خرمابن و برگرفتن پیه آن را. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سودمندنشدن آخر کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نازاینده شدن زن. (از منتهی الارب). عاقر شدن زن. (از اقرب الموارد). عَقر. عَقاره. عِقاره، زن را به ترک جماع امتحان کردن، که دوشیزه است یا غیر آن. (از منتهی الارب) ، برکندن پوست خرمابن و برگرفتن پیه آن را. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سودمندنشدن آخر کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
ناگهان ترسناک گشتن، پس قدرت حرکت نماندن. متحیر و سرگشته گردیدن و لرزیدن پای. (از منتهی الارب). مدهوش شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). غافلگیر کردن ترس کسی را، و از دست دادن قدرت پس و پیش رفتن، و گویند مبهوت و مدهوش شدن. (از اقرب الموارد)
ناگهان ترسناک گشتن، پس قدرت حرکت نماندن. متحیر و سرگشته گردیدن و لرزیدن پای. (از منتهی الارب). مدهوش شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). غافلگیر کردن ترس کسی را، و از دست دادن قدرت پس و پیش رفتن، و گویند مبهوت و مدهوش شدن. (از اقرب الموارد)
یوم العقر، از ایام عرب است بین مسلمه بن الملک و یزید بن مهلب، که یزید در این واقعه به قتل رسید. و این عقر، موضعی است در بابل. (از مجمع الامثال میدانی) (از اقرب الموارد)
یوم الَعقر، از ایام عرب است بین مسلمه بن الملک و یزید بن مهلب، که یزید در این واقعه به قتل رسید. و این عقر، موضعی است در بابل. (از مجمع الامثال میدانی) (از اقرب الموارد)
مفرد واژۀ عقارب، در علم زیست شناسی جانوری بندپا با چنگال های قوی و نیشی سمّی در انتهای دم، کژدم، در علم نجوم هشتمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد، هشتمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آبان، کژدم
مفردِ واژۀ عقارب، در علم زیست شناسی جانوری بندپا با چنگال های قوی و نیشی سمّی در انتهای دُم، کژدم، در علم نجوم هشتمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد، هشتمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آبان، کژدم
قضایی است در کشور عراق (لواء موصل) دارای 32292 تن سکنه. شامل سه ناحیه: سورجیه، عشائرالسبعه، بیره کبره. و مرکز آن نیز ’عقره’ است با 9300 تن سکنه. (فرهنگ فارسی معین)
قضایی است در کشور عراق (لواء موصل) دارای 32292 تن سکنه. شامل سه ناحیه: سورجیه، عشائرالسبعه، بیره کبره. و مرکز آن نیز ’عقره’ است با 9300 تن سکنه. (فرهنگ فارسی معین)
منسوب به عقر که آن قریه ای است بر راه بغداد به دسکره. ابوالدر لؤلؤبن ابی الکرم بن لؤلؤبن فارس عقری بدین نسبت شهرت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب به عقر که آن قریه ای است بر راه بغداد به دسکره. ابوالدر لؤلؤبن ابی الکرم بن لؤلؤبن فارس عقری بدین نسبت شهرت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
زن حایض. (از منتهی الارب) ، المراه عقری حلقی،یعنی خداوند جسم او را مجروح کند و در گلوی وی درد ایجاد کند، و یا اینکه با بدی خویش قوم خود را زخم میرساند و در گلوی آنها درد ایجاد می کند. آن را مصدر ’عقر’ و ’حلق’ دانسته اند لذا صحیح آن را منّون ضبط کرده اند، و برخی آن را صفت دانسته اند و الف آن را برای تأنیث چون سکری. و نیز رفع آن جایز است بنا بر خبریت برای مبتدای محذوف (هی عقری حلقی) و نصب آن نیزجایز است بنابر مصدریت، جمع واژۀ عقیر. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقیر شود
زن حایض. (از منتهی الارب) ، المراه عقری حلقی،یعنی خداوند جسم او را مجروح کند و در گلوی وی درد ایجاد کند، و یا اینکه با بدی خویش قوم خود را زخم میرساند و در گلوی آنها درد ایجاد می کند. آن را مصدر ’عقر’ و ’حلق’ دانسته اند لذا صحیح آن را منّون ضبط کرده اند، و برخی آن را صفت دانسته اند و الف آن را برای تأنیث چون سَکری. و نیز رفع آن جایز است بنا بر خبریت برای مبتدای محذوف (هی عقری حلقی) و نصب آن نیزجایز است بنابر مصدریت، جَمعِ واژۀ عَقیر. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقیر شود
منسوب به عقر که گویا قریه ای است از قرای رمله. ابوجعفر محمد بن احمد بن ابراهیم عقری رملی بدین نسبت شهرت دارد. او محدث بود، و پس از سال 310 ه. ق. درقید حیات بوده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب به عقر که گویا قریه ای است از قرای رمله. ابوجعفر محمد بن احمد بن ابراهیم عقری رملی بدین نسبت شهرت دارد. او محدث بود، و پس از سال 310 هَ. ق. درقید حیات بوده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
کژدم، جمع عقارب، نام صورتی فلکی در نیم کره جنوبی آسمان و نام هشتمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود، آبان ماه در این برج قرار می گیرد
کژدم، جمع عقارب، نام صورتی فلکی در نیم کره جنوبی آسمان و نام هشتمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود، آبان ماه در این برج قرار می گیرد