جدول جو
جدول جو

معنی عقدیون - جستجوی لغت در جدول جو

عقدیون
(عُ قَ دی یو)
منسوبند به دختر مغتربن بولان که نام وی عقده است و از آن است طرماح. (از منتهی الارب). رجوع به عقده و عقدی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علیون
تصویر علیون
علی، بلندی ها، بلندترین درجۀ جنت، بالاترین درجات بهشت، ملکوت اعلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدیون
تصویر مدیون
قرض دار، بدهکار
فرهنگ فارسی عمید
(عُ تَ قی یو)
منسوب اند به عتقاء، یعنی عبدالله بن بشر صحابی و حارث بن سعید محدث و عبدالرحمان بن فضل قاضی و عبدالرحمن بن فضل بن قاسم صاحب مالک. و مر او راست: مسجد عتقاء به مصر. و در حدیث است که طلقاء از قریش اند و عتقاء از ثقیف بعض آنان دوستان بعض دیگرند در دنیا و آخرت و نیزعتقاء گروهی است فراهم آمده از جحر حمیر و سعد العشیره و از بنی کنانه مضر و از غیر آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ یَ)
شتافتن اسب، خوشبوی و بامزه شدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
وادی ال یا مدینهال، از کورۀ البیره معروف به وادی اش (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِتْ تی یو)
جماعتی از محدثان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ می یو)
قبیلۀ منسوب به عم ّ مالک بن حنظله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَدْ / اِدْ)
ادیان. (جهانگیری). بمعنی ادیان است که چاروای دونده باشد. (برهان قاطع). چارپای دوندۀ فربه، جمعالجمعگونه ای، یقال: ذخر و اذخر واذاخر، نحو ارهط و اراهط. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَکْ کا)
دریایی است از باد زیر عرش، و در آن ملائکه ای است از باد و با آنان نیزه هایی است از باد، و به عرش مینگرند و تسبیح آنان ’سبحانه ربناالاعلی’ می باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مادْ دی یو)
جمع واژۀ مادی، در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند). (فرهنگ فارسی معین). پیروان عقیده ای که ماده را اصل و اساس جهان آفرینش می داند. و رجوع به مادی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ قُ)
سیر صحرایی و موسیر که بتازی حافظالاجساد گویند. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). اسقردیون است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اشقردیون یا اسقردیون است، ثوم بری و حافظالاجساد و حافظالرمی نیز نامند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). حشیشۀ ثومیه. حافظالموتی. مطرق. مطرقان. این کلمه از کلمه سکوردیوم یونانی مأخوذ است. (یادداشت مؤلف). ثوم بری است. (از تذکرۀ داودضریر انطاکی ص 222). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دی یو)
جمع واژۀ یزدی. یزدیها. جماعتی از محدثانند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
تثنیۀ عقده (در حال رفع، و رعایت این قاعده درزبان فارسی نشود). عقدتین. و رجوع به عقدتین شود
لغت نامه دهخدا
کسانی که منسوب به قوم عاد بودند، (غیاث اللغات) (آنندراج) : و قصۀ جالوت چنان بود که وی مردی بود از فرزندان عمالقه و از جملۀ عادیان، (قصص الانبیاء ص 145)، رجوع به عاد شود
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ تَ)
تثنیۀ عقده (در حالت نصب و جر، و در زبان فارسی این قاعده رعایت نشود). عقدتان. و رجوع به عقده شود، (اصطلاح نجومی) ، عقده الرأس و عقده الذنب است. جوزهرتین. دو جوزهر. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرو دنب اژدها. (ناظم الاطباء). و رجوع به عقده شود
لغت نامه دهخدا
شوکران. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قونین شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دی یو)
جماعتی از محدثان منسوب به زید بن علی (ع) مذهباً و نسباً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به زید بن علی و زیدیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَمَ وی یو)
جمع واژۀ عموی. رجوع به عموی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
جانورکی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). عیدشوق
لغت نامه دهخدا
از ریشه پارسی ماتکیان ماتک گروان جمع مادی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : ماده در نظر مادیون عنوان فکر و تصور ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقردیون
تصویر سقردیون
یونانی تازی گشته مریم نخودی خود روی
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی سیر دشتی سیرمو موسیر (گویش شیرازی) از گیاهان یونانی تازی گشته مریم نخودی خود روی در آنندراج سیردشتی آمده و معین در فرهنگ فارسی آن را برداشتی نادرست می داند
فرهنگ لغت هوشیار
عهد کننده پیمان کننده، گره زننده استوار کننده، اجرا کننده صیغه در معامله، کسی که عقد نکاح بندد جمع عاقدین. یا عاقد قرارداد. کسی که قرار دادی را با شخصی یا موسسه ای دولتی منعقد سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامیون
تصویر عامیون
جمع عامی، ناموختگان جمع عامی، حزب دموکرات (دوره مشروطیت)
فرهنگ لغت هوشیار
زادگان علی علیه السلام باورداران علی علیه السلام جمع علوی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) علویین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیون
تصویر مدیون
بدهکار، وامدار، مقروض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیان
تصویر قدیان
شتافتن اسپ، خوشبویی خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیان
تصویر عقیان
زر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیون
تصویر علیون
بلندیها، ملکوت اعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیون
تصویر مدیون
((مَ))
قرض دار، بدهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقیان
تصویر عقیان
((عِ))
طلای خالص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علیون
تصویر علیون
((عِ لِّ ی ّ))
جمع علّی، بلندی ها، عالی ترین درجات بهشت، ملکوت اعلی، علیین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیون
تصویر مدیون
بدهکار، وام دار
فرهنگ واژه فارسی سره
ماده گرایان، ماتریالیست ها
متضاد: الهیون، ایده آلیست ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد