جدول جو
جدول جو

معنی عقبوله - جستجوی لغت در جدول جو

عقبوله
(عُ لَ)
عقبول است در تمام معانی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبول و عقابیل شود
لغت نامه دهخدا
عقبوله
سختی سیز (شدت)، جسک مانده مانده بیماری، آتش پارسی تبجوش تبخال این واژه در فرهنگ معین پارسی دانسته شده واحد عقبول، جمع عقابیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقاوله
تصویر مقاوله
عهد، پیمان، گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتوله
تصویر مقتوله
زن مقتول، کشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(عُ لَ)
واحد عکازیل، پنجۀ شیر. (از اقرب الموارد). رجوع به عکازیل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
قلعه ای در جزیره صقلیه (سیسیل). (از معجم البلدان) (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دهی از دهستان بهمنشیر بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 500 تن. آب آن از رود بهمنشیر و محصول آن خرما و سبزیجات است. ساکنان این ده از طایفۀ محیسن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
کیسۀ پول. نوعی از جای پول چرمی که به کمر بندند. (از دزی ج 1 ص 591). همیان. رجوع به همیان شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از عشقه و لبلاب است که بر درخت پیچد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ شَ)
نام نوعی از شیپور است. (دزی ج 1 ص 660)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
رجوع به عثکول شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
دام صیاد. احبول. حباله. دام داهول. تله، استوار بستن گره. (منتهی الارب). گره محکم کردن. (تاج المصادر) ، طعام خورانیدن، اندک دادن یا دادن مطلق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ طَ)
یربوع ماده را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رُ لَ)
خرقۀ پاره شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
برگزیده و مهتر قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ادوارد رنه دو. نام روزنامه نویس و قاضی فرانسوی. مولد پاریس (1811-1883م.) مؤلف ’کنت بلو’
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ارض مدبوله، زمینی که با سرگین و مانند آن کود داده شده و اصلاح شده است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دبل و دبول. رجوع به دبول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
موبول. زمین باران بزرگ قطره رسیده. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
آن قسمت از گوش که بطرف رأس واقع است، کارزار کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تقاتل. (المصادر زوزنی). با یکدیگر کارزار کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). با هم کارزار کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
اضلاع مقفوله. رجوع به ضلع شود
لغت نامه دهخدا
تاول. تاول روی پوست. (دزی ج 1 ص 102)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
به معنی عطبول است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطبول. عیطبول. رجوع به عطبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
تأنیث مقبول. ج، مقبولات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مقبول و مقبولات شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
باقی ماندۀ بیماری و بقیۀ دشمنی و پس ماندۀعشق، تبخاله که بعد از تب برآید، سختی. عقبوله. ج، عقابیل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبوله و عقابیل شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ بِ لَ)
پی رو و پس آینده، گویند هو عقبله فلان، یعنی او پس آیندۀ اوست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجبوله
تصویر مجبوله
مونث مجبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربوله
تصویر قربوله
پاپیتال پیچک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقوله
تصویر معقوله
معقوله در فارسی مونث معقول: خردیک مونث معقول، جمع معقولات
فرهنگ لغت هوشیار
مقاوله و مقاولت در فارسی گفت و شنود، پیوند نامه گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرار داد قول نامه: (ختم مقاوله چاه آرتزین (بزمان ناصر الدین شاه)،) (الماثر و الاثار. 114)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقبول
تصویر عقبول
باقی مانده بیماری و بقیه دشمنی و پس مانده عشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتوله
تصویر مقتوله
مونث مقتول کشته: مادینه مونث مقتول، جمع مقتولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبوله
تصویر مقبوله
مقبوله در فارسی مونث مقبول بنگرید به مقبول مونث مقبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطبوله
تصویر عطبوله
زن خوبروی دراز گردن گردن گلابی، آهو آهوی دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقبول
تصویر عقبول
((عُ))
سختی، شدت، باقی مانده تب و بیماری، تب خال، جمع عقابیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاوله
تصویر مقاوله
((مُ وَ لَ یا وِ لِ))
گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرارداد، قول نامه
فرهنگ فارسی معین