خلیج باریکی است در شمال بحر احمر و جنوب شرقی شبه جزیره سینا، که در انتهای آن یعنی شمالی ترین نقطۀ آن بندر کوچک عقبه قرار دارد و آن امروز جزو کشور هاشمی اردن است. (فرهنگ فارسی معین) ، نام بندری کوچک در انتهای خلیج عقبه به شمال بحر احمر
خلیج باریکی است در شمال بحر احمر و جنوب شرقی شبه جزیره سینا، که در انتهای آن یعنی شمالی ترین نقطۀ آن بندر کوچک عقبه قرار دارد و آن امروز جزو کشور هاشمی اردن است. (فرهنگ فارسی معین) ، نام بندری کوچک در انتهای خلیج عقبه به شمال بحر احمر
واحد عقب. (از اقرب الموارد). پی که از آن زه سازند و ریسمان تابند. ج، عقب. (منتهی الارب). و رجوع به عقب شود، جای دشوار برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راه دشوار در کوه. (غیاث اللغات). گریوه. (تفلیسی). گریوه، یعنی بلندی بلند وسخت. (ترجمان القرآن جرجانی). یقّوش (در تداول ترکی)، پز و کتل. (منتهی الارب). جای دشوار. (غیاث اللغات). راهی که در قسمتهای بالای کوه باشد. (از اقرب الموارد). گردنه. (فرهنگ فارسی معین). پژ. ج، عقاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و عقبات. (اقرب الموارد) عقبه : میان این شهر و تبت مقدار پنج روزه راه است اندر عقبه های سخت. (حدود العالم). و نزدیک وی (ده سنگس) عقبه ای است که او را عقبۀ سنگس خوانند. (حدود العالم). اگر مقام نتوانند کرد عقبۀ کلار را گذاره کنند. (تاریخ بیهقی ص 463). عقبه ای زین صعبتر درراه نیست ای خنک آن کش حسد همراه نیست. مولوی. هر روش هر ره که آن محمود نیست عقبه ای و مانعی و رهزنی است. مولوی. این تردد عقبۀ راه حق است ای خنک آن را که پایش مطلق است. مولوی. گر کنی قطع عقبه را این جایگاه راه روشن گرددت تا پیشگاه. عطار. کیست کو را عقبه ای در راه نیست. عطار. - امثال: ستوررا به پای عقبه جو دهند سود ندارد (امثال و حکم دهخدا). ، کنایه از امر سخت و عظیم. (از غیاث اللغات). امری سخت و دشوار. (فرهنگ فارسی معین) : فلا أقتحم العقبه، و ما أدراک ما العقبه. (قرآن 12/90). عقبه در قرآن کریم را منزلی از ’صراط’ دانسته اند و برخی گویند آن هفتاد منزل از ’پل صراط’ است. رجوع به تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294 و تفسیر کشف الاسرار ج 10 ص 499 شود
واحد عَقَب. (از اقرب الموارد). پی که از آن زه سازند و ریسمان تابند. ج، عَقَب. (منتهی الارب). و رجوع به عَقَب شود، جای دشوار برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راه دشوار در کوه. (غیاث اللغات). گریوه. (تفلیسی). گریوه، یعنی بلندی بلند وسخت. (ترجمان القرآن جرجانی). یُقّوش (در تداول ترکی)، پز و کتل. (منتهی الارب). جای دشوار. (غیاث اللغات). راهی که در قسمتهای بالای کوه باشد. (از اقرب الموارد). گردنه. (فرهنگ فارسی معین). پژ. ج، عِقاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و عَقبات. (اقرب الموارد) عقبه ِ: میان این شهر و تبت مقدار پنج روزه راه است اندر عقبه های سخت. (حدود العالم). و نزدیک وی (ده سنگس) عقبه ای است که او را عقبۀ سنگس خوانند. (حدود العالم). اگر مقام نتوانند کرد عقبۀ کلار را گذاره کنند. (تاریخ بیهقی ص 463). عقبه ای زین صعبتر درراه نیست ای خنک آن کش حسد همراه نیست. مولوی. هر روش هر ره که آن محمود نیست عقبه ای و مانعی و رهزنی است. مولوی. این تردد عقبۀ راه حق است ای خنک آن را که پایش مطلق است. مولوی. گر کنی قطع عقبه را این جایگاه راه روشن گرددت تا پیشگاه. عطار. کیست کو را عقبه ای در راه نیست. عطار. - امثال: ستوررا به پای عقبه جو دهند سود ندارد (امثال و حکم دهخدا). ، کنایه از امر سخت و عظیم. (از غیاث اللغات). امری سخت و دشوار. (فرهنگ فارسی معین) : فلا أقتحم العقبه، و ما أدراک ما العقبه. (قرآن 12/90). عقبه در قرآن کریم را منزلی از ’صراط’ دانسته اند و برخی گویند آن هفتاد منزل از ’پل صراط’ است. رجوع به تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294 و تفسیر کشف الاسرار ج 10 ص 499 شود
ابن عمرو بن ثعلبۀ انصاری بدری، مکنی به ابومسعود. صحابی و از قبیلۀخزرج بود. وی در غزوۀ عقبه و احد و مابعد آنها شرکت داشت. عقبه در کوفه سکنی گزید و از یاران علی (ع) بوده است و مدتی ولایت کوفه را بعهده داشت و به سال 40 هجری قمری در آنجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی از کشف النقاب و الاصابه). رجوع به ابومسعود (عقبه...) شود ابن عبدالغافر ازدی عوذی، مکنی به ابونهار. وی به سال 83 هجری قمری در جماجم درگذشت. رجوع به تاج العروس ذیل مادۀ ’ج م م’ شود
ابن عمرو بن ثعلبۀ انصاری بدری، مکنی به ابومسعود. صحابی و از قبیلۀخزرج بود. وی در غزوۀ عقبه و احد و مابعد آنها شرکت داشت. عقبه در کوفه سکنی گزید و از یاران علی (ع) بوده است و مدتی ولایت کوفه را بعهده داشت و به سال 40 هجری قمری در آنجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی از کشف النقاب و الاصابه). رجوع به ابومسعود (عقبه...) شود ابن عبدالغافر ازدی عوذی، مکنی به ابونهار. وی به سال 83 هجری قمری در جماجم درگذشت. رجوع به تاج العروس ذیل مادۀ ’ج م م’ شود
نوبت: تمّت عقبتک، بدل: أخذت من اسیری عقبه، شب وروز، بدان جهت که همدیگر را تعاقب می کنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عقب. (از اقرب الموارد) ، آنچه از خوردنی در بن دیگ عاریتی به خداوند دیگ فرستند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باقی ماندۀ هر چیزی. (منتهی الارب) : فلان عقبه بنی فلان، او آخرین بازماندۀ آنان است. (از اقرب الموارد) ، نشان و اثر: علیه عقبهالجمال، عقبه الطائر، مسافت ما بین ارتفاع و انحطاط پرنده، و گویند آن دو فرسخ است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عقبهالشیطان، نوعی از نشست که به نشست سگ ماند. (منتهی الارب). عقب الشیطان. رجوع به عقب شود، آنچه از شیرینی، پس از طعام خورند. دسر، عقبه الضبع، سختی و شدت، لقیت منه عقبه الضبع و است الکلب، از او سختی و شدت دیدم. (از اقرب الموارد). - ابوعقبه، کنیۀ خنزیر و خوک. (از اقرب الموارد)
نوبت: تمّت عقبتک، بدل: أخذت من اسیری عقبه، شب وروز، بدان جهت که همدیگر را تعاقب می کنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عُقَب. (از اقرب الموارد) ، آنچه از خوردنی در بن دیگ عاریتی به خداوند دیگ فرستند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باقی ماندۀ هر چیزی. (منتهی الارب) : فلان عقبه بنی فلان، او آخرین بازماندۀ آنان است. (از اقرب الموارد) ، نشان و اثر: علیه عقبهالجَمال، عقبه الطائر، مسافت ما بین ارتفاع و انحطاط پرنده، و گویند آن دو فرسخ است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عقبهالشیطان، نوعی از نشست که به نشست سگ ماند. (منتهی الارب). عَقِب الشیطان. رجوع به عَقِب شود، آنچه از شیرینی، پس از طعام خورند. دسر، عقبه الضبع، سختی و شدت، لقیت منه عقبه الضبع و اِست الکلب، از او سختی و شدت دیدم. (از اقرب الموارد). - ابوعقبه، کنیۀ خنزیر و خوک. (از اقرب الموارد)
نام چند ناحیه است، از آن جمله محله ای است در ماوراء نهر عیسی نزدیک دجلۀ بغداد. (از معجم البلدان). - عقبهالرکاب، عقبه ای است در نزدیکی نهاوند. و وجه تسمیۀ آن این است که سپاه اسلام چون آهنگ نهاوند کرد در این عقبه سواران آن ازدحام کردند. (از معجم البلدان). - عقبهالسیر، عقبه ای است تنگ و طویل در ثغور در نزدیکی حدث. (از معجم البلدان). - عقبه الطین، موضعی است در فارس. (از معجم البلدان)
نام چند ناحیه است، از آن جمله محله ای است در ماوراء نهر عیسی نزدیک دجلۀ بغداد. (از معجم البلدان). - عقبهالرکاب، عقبه ای است در نزدیکی نهاوند. و وجه تسمیۀ آن این است که سپاه اسلام چون آهنگ نهاوند کرد در این عقبه سواران آن ازدحام کردند. (از معجم البلدان). - عقبهالسیر، عقبه ای است تنگ و طویل در ثغور در نزدیکی حدث. (از معجم البلدان). - عقبه الطین، موضعی است در فارس. (از معجم البلدان)
جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از هلال بن عامر از عدنانیه را تشکیل میدهند. و طائفه ای از آنان در اصفون و اسنا، در صعید مصر میزیستند. (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایهالارب و البیان و الاعراب) ابن سکون بن أشرس. جدی است جاهلی از کنده از قحطانیه. و از جمله فرزندان او عیاض و ثعلبه بوده اند. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و السبائک)
جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از هلال بن عامر از عدنانیه را تشکیل میدهند. و طائفه ای از آنان در اصفون و اسنا، در صعید مصر میزیستند. (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایهالارب و البیان و الاعراب) ابن سَکون بن أشرس. جدی است جاهلی از کنده از قحطانیه. و از جمله فرزندان او عیاض و ثعلبه بوده اند. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و السبائک)
جامه های نگارین هودج. (منتهی الارب). عقبه. و رجوع به عقبه شود، در ماه یک مرتبه کردن کاری را، گویند مایفعل ذلک اًلا عقبه، یعنی هر ماه یک بار آن کار را می کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عقب. (اقرب الموارد) ، اثر: عقبه الجمال، اثر و نشان و هیئت زیبایی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عقبه. و رجوع به عقبه شود
جامه های نگارین هودج. (منتهی الارب). عَقَبه. و رجوع به عقبه شود، در ماه یک مرتبه کردن کاری را، گویند مایفعل ذلک اًلا عقبه، یعنی هر ماه یک بار آن کار را می کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عِقَب. (اقرب الموارد) ، اثر: عقبه الجَمال، اثر و نشان و هیئت زیبایی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عُقبه. و رجوع به عُقبه شود
پژ پژه گریو گریوه گدار گردنه نپت، ورزاک کار سخت پستا (نوبت)، رمشا تاوان (عوض)، دندان مز، ته کاسه که به هنگام پس دادن دیگ چون ارمغان فرستند، شب و روز راه دشوار در کوه گردنه، امری سخت و دشوار، جمع عقبات
پژ پژه گریو گریوه گدار گردنه نپت، ورزاک کار سخت پستا (نوبت)، رمشا تاوان (عوض)، دندان مز، ته کاسه که به هنگام پس دادن دیگ چون ارمغان فرستند، شب و روز راه دشوار در کوه گردنه، امری سخت و دشوار، جمع عقبات
امیال سرکوب شده که عوارض آن در زندگی فرد ظاهر می شود، کنایه از دشمنی، کینه، ناراحتی، درد دل، کنایه از امر پیچیده و دشوار، موضوع لاینحل، گره، کنایه از پیوند عقدۀ حقارت: در علم روانشناسی کنایه از حالت سرکوفتگی و افسردگی توام با کینه توزی که به سبب ناکامی، تحمل رنج، خفت و حقارت پدید می آید عقدۀ دل: غم دل، غم، غصه، گله، شکایتی که در دل نهفته باشد
امیال سرکوب شده که عوارض آن در زندگی فرد ظاهر می شود، کنایه از دشمنی، کینه، ناراحتی، درد دل، کنایه از امر پیچیده و دشوار، موضوع لاینحل، گره، کنایه از پیوند عقدۀ حقارت: در علم روانشناسی کنایه از حالت سرکوفتگی و افسردگی توام با کینه توزی که به سبب ناکامی، تحمل رنج، خفت و حقارت پدید می آید عقدۀ دل: غم دل، غم، غصه، گله، شکایتی که در دل نهفته باشد
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی
ماده شتر پیر، کوتوله کوژپشت زشت نو گیاه گیاه نو رسته گونه ای گیاه از ملک که دارای ساقه زیرزمینی ضخیم و گره دار است و میوه اش به بزرگی یک گیلاس می رسد و قرمز رنگ است و 1 تا 3 دانه دارد. ریشه اش در طب عوام به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون مصرف می شود به علاوه درفع بیماری های جلدی از قبیل سودا و تفلس پوست بدن مورد مصرف دارد عشبه مغربیه صبرینه صبرینه طبی عشبه طبی. یا عشبه بری. گیاهی است علفی و پایا از تیره عشقه ها که برخی گونه هایش خشبی نیز میباشند و مخصوص نواحی گرم معتدل آسیا و آمریکاست عشبه بیابانی. یا عشبه بیابانی. عشبه بری. یا عشبه چینی. گونه ای عشبه که ریشه اش در طب عوام بهترین داروی تصفیه کننده خون و ضد نقرس و بهترین داوری بیماری سیفیلیس شناخته شده است. این گونه عشبه در ژاپن و چین می روید و در برخی کتب رویش آن را در کناره های خزر نیز ذکر کرده اند. یا عشبه خاردار. ازملک
ماده شتر پیر، کوتوله کوژپشت زشت نو گیاه گیاه نو رسته گونه ای گیاه از ملک که دارای ساقه زیرزمینی ضخیم و گره دار است و میوه اش به بزرگی یک گیلاس می رسد و قرمز رنگ است و 1 تا 3 دانه دارد. ریشه اش در طب عوام به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون مصرف می شود به علاوه درفع بیماری های جلدی از قبیل سودا و تفلس پوست بدن مورد مصرف دارد عشبه مغربیه صبرینه صبرینه طبی عشبه طبی. یا عشبه بری. گیاهی است علفی و پایا از تیره عشقه ها که برخی گونه هایش خشبی نیز میباشند و مخصوص نواحی گرم معتدل آسیا و آمریکاست عشبه بیابانی. یا عشبه بیابانی. عشبه بری. یا عشبه چینی. گونه ای عشبه که ریشه اش در طب عوام بهترین داروی تصفیه کننده خون و ضد نقرس و بهترین داوری بیماری سیفیلیس شناخته شده است. این گونه عشبه در ژاپن و چین می روید و در برخی کتب رویش آن را در کناره های خزر نیز ذکر کرده اند. یا عشبه خاردار. ازملک
نگهبانی، ترس، بی فرزندی، خود ساختگی خود بزرگی تله پلنگ، زمین بی سود زمین بی بهره بن گردن، برده، زمین ده، دارندگی زمین، زمین ورستادی گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته
نگهبانی، ترس، بی فرزندی، خود ساختگی خود بزرگی تله پلنگ، زمین بی سود زمین بی بهره بن گردن، برده، زمین ده، دارندگی زمین، زمین ورستادی گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته