جدول جو
جدول جو

معنی عقاقل - جستجوی لغت در جدول جو

عقاقل
(عَ قِ)
جمع واژۀ عقنقل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقنقل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شقاقل
تصویر شقاقل
(دخترانه)
گیاهی پایا با برگهای معطر و ریشه های ضخیم و خوراکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عقال
تصویر عقال
بندی که اعراب کوفیه را با آن به سر خود می بندند، زانوبند شتر، ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شقاقل
تصویر شقاقل
زردک صحرایی، ریشۀ گیاهی از نوع هویج که از آن مربا تهیه می کنند، نهشل، هشفیفل، اشقاقل، گزربری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
مفرد واژۀ عقلا، دانا، هوشیار، زیرک، خردمند، در فقه دهندۀ دیۀ مقتول
فرهنگ فارسی عمید
(عَ مَ)
موطنی است مر بنی فریر را از طی به رمل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ)
جمع واژۀ عاقل. (ناظم الاطباء). رجوع به عاقل شود، جمع واژۀ عاقله. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به عاقله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ)
جمع واژۀ عسقل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عسقل شود، پاره های ابر جداگانه. (منتهی الارب). قطعات پراکنده از ابر، سراب. (از اقرب الموارد). عساقیل. و رجوع به عساقیل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
عقایل. جمع واژۀ عقیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیله شود، چیزهای غریب. (ترجمان القرآن جرجانی). عقائل الکلام، أکارمه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، عقائل انسان، مال و ثروت اوست. (از فرهنگ علوم عقلی) ، گرامی از هر چیزی: بدین موهبت خطیرکه از جلایل مواهب و عقایل سعادات ایزدی است سپاس و منت را که باید داشت. (سندبادنامه ص 314). دوهزار غلام از عقایل ترک برابر یکدیگر صف برکشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333). از شفشهاء زر و یاقوتهاء بهرمان و عقایل درّ و مرجان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 237)
لغت نامه دهخدا
(عُقْ قا قَ)
خطاف. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(عَقْ قا قَ)
سحابه عقاقه، ابر که باران خود را ریخته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ قَ)
رودبار بزرگ فراخ. (منتهی الارب). وادی بزرگ و گشاده. (از اقرب الموارد) ، ریگ تودۀ برهم نشسته، رودۀ سوسمار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب). قدح. (اقرب الموارد) ، شمشیر. (منتهی الارب). سیف. (اقرب الموارد). نون و قاف آن زائد است برای الحاق به ’سفرجل’. ج، عقاقل. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ قُ)
گزر صحرایی و هشفیفل. (ناظم الاطباء). اشقاقل. شقیقل. هشقیقل. ششقاقل. گزر بری. ریشه گزر بری. (فرهنگ فارسی معین). زردک صحراییست و بهترین آن سطبر و سنگین و به زردی مایل باشد، اگر زن به خود گیرد بچه بیندازد و آنرا جزر اقلیطی خوانند. (برهان) (آنندراج). حشفیفل. صاحب مالایسع گوید: کلمه شقاقل نبطی باشد. اشقاقل. زردک ریگی. ششقاقل. درختی هندی است و در داروها بکار برند. (یادداشت مؤلف). گزر دشتی. بیخش را بهمن خوانند. (نزهه القلوب) (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی). اشقاقل، آن تخم گزر بری است. (بحر الجواهر). اشقاقل است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیخی است پرگره و باقروحه و اندک شیرینی و به سطبری انگشتی و دراز و ساق گیاه او پرگره و در هر گرهی برگی رسته و ثمرش بقدر نخود سیاه و مملو از رطوبت و گلش بزرگتر از بنفشه و منبتش در زیر اشجار متراکم و مکان نمناک. و مستعمل، بیخ او. قوتش تا چهار سال باقی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن).
- مربای شقاقل، شقاقل که در شکر پزند و چون به غلظت رسید بکار برند و از خوشمزه ترین مرباهاست.
، (اصطلاح گیاه شناسی) شش شاخ است که گونه ای از گیاهان خاردار از تیره چتریان است و قرصعنه و قرسعنه و شوکۀ ابراهیم و قرصنه و شغذاب و ارینجیون و ارنجیون و ایرنج و کمافیطوس نیز نامند. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شش شاخ و مترادفات دیگر شود، جنسی از ماهی ریزه. (ناظم الاطباء). جنسی از ماهی ریزه که بجهت قوت باه خورند. (برهان) (آنندراج) :
چند شقاقل خوری که سستی و قوت
بازنگردد به تو به زور شقاقل.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقاق
تصویر عقاق
آب تلخ بار ماده ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
خردمند، دانا، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
ساگبند رسنی که با آن پا یا زانوی شتر یا پای ستور دیگر بندند، سر بند رشته ای که تازیان دور سر بندند، جمع عاقل، دانا یان بخردان پا گرفتگی در ستور جمع عقل ریسمانی که بدان زانوی شتر را بندند، رشته ای که تازیان دور سر بندند. توضیح این کلمه به معنی مفرد استعمال شود و مفرد آن در فارسی مورد استعمال ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاقل
تصویر شقاقل
نهشل زردک ریگی گزر دشتی از گیاهان ریشه گرز بری، شش شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
((ق))
خردمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقال
تصویر عقال
((عِ))
ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند، رشته ای که مردان عرب دور سر می بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شقاقل
تصویر شقاقل
((شَ قُ))
زردک صحرایی، گیاهیست از نوع هویج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
خردمند، زیرک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
Sane
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
sain
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
제정신인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
waras
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
समझदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
gezond van geest
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
sano di mente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
zdrowy na umyśle
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
cuerdo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
sensato
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
здоровий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
vernünftig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
вменяемый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
שפוי
دیکشنری فارسی به عبری