جدول جو
جدول جو

معنی عقائل - جستجوی لغت در جدول جو

عقائل
(عَ ءِ)
عقایل. جمع واژۀ عقیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیله شود، چیزهای غریب. (ترجمان القرآن جرجانی). عقائل الکلام، أکارمه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، عقائل انسان، مال و ثروت اوست. (از فرهنگ علوم عقلی) ، گرامی از هر چیزی: بدین موهبت خطیرکه از جلایل مواهب و عقایل سعادات ایزدی است سپاس و منت را که باید داشت. (سندبادنامه ص 314). دوهزار غلام از عقایل ترک برابر یکدیگر صف برکشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333). از شفشهاء زر و یاقوتهاء بهرمان و عقایل درّ و مرجان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 237)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قائل
تصویر قائل
گویندۀ سخن، سخنگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عائل
تصویر عائل
نیازمند، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقال
تصویر عقال
بندی که اعراب کوفیه را با آن به سر خود می بندند، زانوبند شتر، ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مقیل. (ناظم الاطباء). رجوع به مقیل شود، جمع واژۀ مقول: و مقائل فلا سفتهم. (مسعودی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقول شود
لغت نامه دهخدا
(عَقْ قا)
ابن شیه، مکنی به ابوشیطم. محدث است. (از منتهی الارب). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
(عُ / عُقْ قا)
علتی است در پای ستور هرگاه برفتار آید ساعتی لنگ کند بعد از آن گشاده گردد، یا خاص است به اسب. (منتهی الارب). بیماریی است در پای دابه، هرگاه راه رود، ساعتی آشکار میشود سپس گسترده میگردد، و آن خاص اسب است. (از اقرب الموارد). ازعیوب فرس است و آن تقلص و درهم کشیده شدن عصب در یک پا یا دو پای اوست و در سرما بیش از گرما آزار دهد، و آن از عیوب فاحش اسب است و به کار او صدمه میزند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28). تشنج ریحی. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(عُقْ قا)
نام اسب حوطبن ابی جابر است، و آن را ’ذوعقال’ نیز نوشته اند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُق قا)
جمع واژۀ عاقل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خردمندان:
دل ای حکیم بر این معبر هلاک مبند
که اعتمادنکردند بر جهان عقال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شتر مادۀ نوجوان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زکات یک سال از شتران و گوسپندان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : أدیت عقال السنه، صدقۀ سال را پرداختم و ’مصدق’ هرگاه عین شتر را بگیرد گویند ’أخذ عقالا’ و اگر بهای آنها را بستاند، گویند ’أخذ نقداً’. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقالان شود، رسن که بدان ساق و وظیف شتر را بهم بندند. (منتهی الارب). ریسمانی که شتر را از میان ’ذراع’ وی بدان بندند. (از اقرب الموارد). زانوبند شتر. (دهار). رسنی که بدان ساق شتر بندند و یا پای دیگر ستوران بندند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ج، عقل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
ایا گردنت بسته بر در شاه
ضیاعی یا عقاری یا عقالی.
ناصرخسرو.
تاجم سر پرمغز را ولیکن
مر پای تهی مغز را عقالم.
ناصرخسرو.
ای کرده ترا بستۀ مطواع فلان میر
آن پنج کسش ساز و دو سه اسب عقالش.
ناصرخسرو.
عقل تا با خود منی دارد عقالش دان نه عقل
چون منی زو دور گشت آنگه دوا خوانش نه دا.
خاقانی.
دریا ز شرم جودش بگریختی چو زیبق
اما چهار میخ است اینک زمین عقالش.
خاقانی.
سلطان شیطان غیرت را به عقال شریعت ببست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 376). بر حسب خبث فعال هر یک عقال نکال آن کشیدند. (جهانگشای جوینی). اکنون که عقل که عقال جنون جوانان است روی نمود. (جهانگشای جوینی).
تا رهی از فکر و وسواس و حیل
بی عقال عقل در رقص الجمل.
مولوی.
پس بکوشی و به آخر از کلال
خودبخود گوئی که العقل عقال.
مولوی.
امر تو مرکبان زمین را کند روان
نهی تو بختیان فلک را نهد عقال.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج).
تعقیل، عقال بسیار بر پای شتر بستن. (از منتهی الارب) ، رشته ای که تازیان دور سر بندند. (فرهنگ فارسی معین). ریسمان مانندی که مرد بدور سر خود بندد، و آن مأخوذ از معنی زانوبند شتر است. (از اقرب الموارد) ، عقال المئین، مرد شریف که هرگاه اسیر و بندی شود فدیۀ او چند شتر باشد. (منتهی الارب). نزد عرب بر شریفی اطلاق میشد که هنگام اسارت به صدها شتر فدیه داده شود. ج، عقل. عقل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
گوینده. (منتهی الارب). سخنگو. گفتگوکننده:
لیک من اینک پریشان می تنم
قائل این سامع این نک منم.
(مثنوی).
نام تو میرفت و عارفان بشنیدند
هر دو برقص آمدند سامع و قائل.
سعدی.
، تسلیم شده. (فرهنگ نظام) ، اقرارکننده بر گناه و جنایت خود. (ناظم الاطباء) ، نیم روزان خسبنده. (منتهی الارب) ، معتقد بر چیزی. (ناظم الاطباء). ج، قائلین
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نقیله. رجوع به نقیله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ)
جمع واژۀ عقنقل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقنقل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
عقاید. جمع واژۀ عقیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیده شود، چیزی را حق دانسته در دل خود محکم گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). عقیده ها و چیزهایی که شخص یقین بر آنها کندو آنها را در دل خود گیرد. (ناظم الاطباء). آنچه نفس اعتقاد در آن قصد شود بدون عمل. (از تعریفات جرجانی) : عقاید ایشان بر آن مستقیم و مستدیم گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). رجوع به عقیده شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حقیله. (اقرب الموارد). رجوع به حقیله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عیّل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عیل شود، جج عیّل. (از منتهی الارب). رجوع به عیل و عیال شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
عقایم. جمع واژۀ عقیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود، جمع واژۀ عقیمه. (ناظم الاطباء). رجوع به عقیمه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عقیق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیق شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از عیل. درویش. نیازمند. ج، عاله و عیّل و عیلی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج) :
زنده از تو شاد از تو عائلی
مغتذی بی واسطه بی حائلی.
مولوی.
، (از عول) غالب از هر چیزی، ترازوی مایل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
عقایص. جمع واژۀ عقیصه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مویهای بافته و تاب داده. (آنندراج). رجوع به عقیصه شود:
معنبر ذوائب معقد عقائص
مسلسل غدایر سجنجل ترائب.
حسن متکلم
لغت نامه دهخدا
تصویری از قائل
تصویر قائل
سخنگو
فرهنگ لغت هوشیار
ساگبند رسنی که با آن پا یا زانوی شتر یا پای ستور دیگر بندند، سر بند رشته ای که تازیان دور سر بندند، جمع عاقل، دانا یان بخردان پا گرفتگی در ستور جمع عقل ریسمانی که بدان زانوی شتر را بندند، رشته ای که تازیان دور سر بندند. توضیح این کلمه به معنی مفرد استعمال شود و مفرد آن در فارسی مورد استعمال ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائل
تصویر عائل
نیازمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقائم
تصویر عقائم
جمع عقیم، سترونان بی تمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیائل
تصویر عیائل
جمع عیال، رمن رمن یالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقائد
تصویر عقائد
جمع عقیده، چیزی را حق دانسته در دل خود محکم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقائص
تصویر عقائص
جمع عقیصه، مو های بافته گیسوان تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقال
تصویر عقال
((عِ))
ریسمانی که با آن زانوی شتر را می بندند، رشته ای که مردان عرب دور سر می بندند
فرهنگ فارسی معین
اعتقادات، باورها
دیکشنری اردو به فارسی