پوسیده شدن هر چیزی و تباه گردیدن چندانکه ریزه ریزه برآید وقت گرفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوسیده شدن در نم. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، تغییر یافتن بوی گوشت. (از اقرب الموارد). گنده شدن هوا و گوشت و جز آن. (غیاث اللغات) ، پوسیده شدن ریسمان از آب. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عفونه. رجوع به عفونه شود
پوسیده شدن هر چیزی و تباه گردیدن چندانکه ریزه ریزه برآید وقت گرفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوسیده شدن در نم. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، تغییر یافتن بوی گوشت. (از اقرب الموارد). گنده شدن هوا و گوشت و جز آن. (غیاث اللغات) ، پوسیده شدن ریسمان از آب. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عُفونه. رجوع به عفونه شود
گوشت بر گردیده بوی و مزه و پوسیده. هرچیز پوسیده و تباه شده از آب که ریزه ریزه جدا گردد. (منتهی الارب). ریسمان پوسیده از آب. (از اقرب الموارد). گنده و بدبو. (غیاث اللغات). گندیده. متعفن. منتن. بوی ناک: جهت شمال آن بسته است از این جهت بیمارناک و عفن است (شاپور) . (فارسنامۀ بلخی ص 142). شرابی که آفتاب پرورده باشد... خون را بزودی عفن گرداند. (نوروزنامه). اگر اندر تن رطوبتها وخلطها فزونی باشد آن را عفن کند یعنی پوسیده کند و پوسیدن خلط آن باشد که گنده و تباه گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خون اندر مفاصل او (هر که را علت جذام پدید آید) بفسرد و عفن گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این عالمی است جافی و ز جیفه موج زن صحرای جان طلب که عفن شد هوای خاک. خاقانی. این هوا با روح آمد مقترن چون قضا آید وبا گشت و عفن مولوی. الاشق، صمغه تأکل لحم العفن. (ابن البیطار)
گوشت بر گردیده بوی و مزه و پوسیده. هرچیز پوسیده و تباه شده از آب که ریزه ریزه جدا گردد. (منتهی الارب). ریسمان پوسیده از آب. (از اقرب الموارد). گنده و بدبو. (غیاث اللغات). گندیده. متعفن. منتن. بوی ناک: جهت شمال آن بسته است از این جهت بیمارناک و عفن است (شاپور) . (فارسنامۀ بلخی ص 142). شرابی که آفتاب پرورده باشد... خون را بزودی عفن گرداند. (نوروزنامه). اگر اندر تن رطوبتها وخلطها فزونی باشد آن را عفن کند یعنی پوسیده کند و پوسیدن خلط آن باشد که گنده و تباه گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خون اندر مفاصل او (هر که را علت جذام پدید آید) بفسرد و عفن گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این عالمی است جافی و ز جیفه موج زن صحرای جان طلب که عفن شد هوای خاک. خاقانی. این هوا با روح آمد مقترن چون قضا آید وبا گشت و عفن مولوی. الاشق، صمغه تأکل لحم العفن. (ابن البیطار)
خم دادن چیزی را و از جای برکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خم کردن. (از اقرب الموارد). عنس. رجوع به عنس شود، بی آرام ساختن و جدا گردانیدن، راندن و دور نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به خشم آوردن، کشیدن زمام شتر بسوی خود. عنج. (از اقرب الموارد). رجوع به عنج شود
خم دادن چیزی را و از جای برکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خم کردن. (از اقرب الموارد). عَنْس. رجوع به عنس شود، بی آرام ساختن و جدا گردانیدن، راندن و دور نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به خشم آوردن، کشیدن زمام شتر بسوی خود. عنج. (از اقرب الموارد). رجوع به عنج شود
به معنی کسی که شفا میدهد، مردی از اهل تسالونیکی که از خویشان پولس بود، (رسالۀ رومیان 16:21)، و دور نیست که سبب حبس شدنش بواسطۀ این بودکه پولس را مهمان کرد و پس از آن ضمانت از وی گرفته وی را رها کرد، (اعداد: 17:9) (قاموس کتاب مقدس)
به معنی کسی که شفا میدهد، مردی از اهل تسالونیکی که از خویشان پولس بود، (رسالۀ رومیان 16:21)، و دور نیست که سبب حبس شدنش بواسطۀ این بودکه پولس را مهمان کرد و پس از آن ضمانت از وی گرفته وی را رها کرد، (اعداد: 17:9) (قاموس کتاب مقدس)