جدول جو
جدول جو

معنی عففه - جستجوی لغت در جدول جو

عففه
(عَ فَ فَ)
جمع واژۀ عف ّ. (منتهی الارب). رجوع به عف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفیفه
تصویر عفیفه
(دخترانه)
مؤنث عفیف، دارای عفت، پرهیزکار، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عرفه
تصویر عرفه
روز نهم ذی الحجه، روز قبل از عید قربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفیفه
تصویر عفیفه
مؤنث واژۀ عفیف، آنکه از کار بد و حرام خودداری می کند، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
مهره ای که زنان با آن مردان را افسون کنند، مهرۀ افسون
فرهنگ فارسی عمید
آنچه از خوراک و لوازم دیگر که در قدیم پادشاهان برای پذیرایی سفرا و ملازمان و دواب آنان می دادند
فرهنگ فارسی عمید
اسم عربی مرزنجوش است. (مخزن الادویه). رجوع به مرزنجوش شود
لغت نامه دهخدا
(تِ فَ فَ)
جمع واژۀ تف ّ. رجوع به تف ّ شود
لغت نامه دهخدا
(تُ فَ فَ)
کرمکی است خرد. (منتهی الارب) (آنندراج). کرمکی خرد که چرم را می خورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ فَ فَ)
جمع واژۀ ضف ّ. (منتهی الارب). رجوع به ضف شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ فَ)
طفافه. آنچه زائد و بر سر پیمانه باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ / عُ نُ فَ)
ائتناف و ابتدا. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). گویند: کان ذلک منا عنفه.
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ فَ)
آنکه او را آب زند، پس بگرداند آسیا را. (منتهی الارب) (آنندراج). هر آنچه آب بر آن خورد و بگرداند آسیا را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه مابین دو خطکشت است. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه مابین دو خطکشت واقع باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
یک مرتبه لرزیدن گلوی شتر به مرگ رسیده از غده و طاعون. ج، عسفات. (ناظم الاطباء). و رجوع به عسفات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فی فَ)
مؤنث عفیف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن پارسا، أی پاکدامن. (دهار). زن پارسا و پرهیزگار از حرام. (غیاث اللغات) (آنندراج). ذاتی را نامند که او را صفت چیرگی بر شهوت و تملک نفس بغایت باشد. به عبارت دیگر زن سخت پاکدامن را عفیفه گویند. و شرعاً زنی را نامند که از وطی حرام بری و از تهمت چنین نسبتی به او معصوم باشد. و این چنین زن است که اگر بسوی او افترا و تهمتی روا دارند، درباره مفتری لعان واجب گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ج، عفیفات و عفائف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عفیفه شود
عفیفه. زن پارسا و باعصمت و باحیا و باشرم و متدین و پاکدامن. ج، عفیفگان. (ناظم الاطباء). و رجوع به عفیفه شود.
توئی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش
عفیفه مریم مرپور خویش را پدری.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عَ فی فَ)
دختر احمد بن عبدالله فارقانی اصفهانی. از زنان فاضل و محدث و فقیه بود. به سال 516 هجری قمری متولد شد. و او آخرین کسی است که از عبدالواحد صاحب ابی نعیم روایت کرده است. او را اجازاتی عالی از اهالی اصفهان وبغداد بود که گویند بالغ بر پانصد شیخ می شد. عفیفه به سال 606هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی از شذرات الذهب ج 5 ص 19). و رجوع به اعلام النساء ج 5 شود
دختر یوسف میخائیل صالح کرم. از زنان نویسنده و ادیب معاصر در لبنان بود. (1883- 1924م.) برای شرح او رجوع به اعلام النساء ج 3 شود
دختر سعید شرتونی (1886- 1906 میلادی) از زنان ادیب و نویسندۀ معاصر لبنان. برای شرح حال او به اعلام النساء ج 3 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(عِفْ وَ)
گزیدۀ هر چیزی: أکلت عفوه الطعام و الشراب، برگزیدۀ خوراک و آشامیدنی را خوردم. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، کف دیگ، و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب). ’زبد’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عفوه. عفوه، خرکرۀ ماده، چراگاه نیکو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شتران برگزیده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسم النوع است از مصدر عیف. (از اقرب الموارد). رجوع به عیف شود
لغت نامه دهخدا
(عُفْ وَ)
کف دیگ، و سر دیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب) ’زید’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عفوه. عفوه
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنفه
تصویر عنفه
دولاب (توربین آبی)، کرت کرد (بازه میان گیاهان کشت شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیفه
تصویر عیفه
چار پای بر گزیده دریا کنار، میدان، گوشه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
چرامین خورش ستور، چراباژ گونه ای باژ در زمان تیموریان و صفویان آنچه که ستور آن را بخورد گیاه (سبز)، آنچه پادشاهان برای پذیرایی سفر او لوازم نگاه داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند، مالیاتی که برای تهیه خوراک عمال حکومت وصول می شد (تیموریان و صفویان)
فرهنگ لغت هوشیار
عفیفه در فارسی پارسا پرهیز گاری: زن مونث عفیف زنی که پارسا و پاکدامن باشد جمع عفائف (عفایف) عفیفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفافه
تصویر عفافه
تیر کشیدن پستان گرد آمدن شیر در پستان، مانده شیر در پستان
فرهنگ لغت هوشیار
پلید گربز: زن گروه مردم پر گردن در خروس، موی میانسر در آدمی، یال شیر، سپید سرخ نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفصه
تصویر عفصه
در فارسی عفصه مونث عفص گریشنک زگیل گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
مهره ما مهره ای که بدان زنان مهر شویان را به سوی خود بر انگیزند گشت برگشت از گیاهان، برگریشه برگ رشته مانندی که گیاهان بالا رونده با آن خود را به تنه درختان می چسبانند، پیچک پاپیچال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفه
تصویر عرفه
نام کوهی در نزدیکی مکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصفه
تصویر عصفه
مونث عفص: ادویه عفصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدفه
تصویر عدفه
آرش های برابر با عدف را دارد چهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
((عَ طَ فَ))
گیاهی است بی شاخ و برگ که بر درخت می پیچد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
((عَ طْ فِ یا فَ))
مهره ای جادویی برای افسون کردن مرد تا پای بند زن خود باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفیفه
تصویر عفیفه
((عَ فِ))
مؤنث عفیف، زن پاکدامن
فرهنگ فارسی معین
((عَ رَ فِ))
روز نهم ذی الحجه که حجاج در نزدیکی مکه توقف می کنند و بعضی از مراسم حج را به جا می آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علفه
تصویر علفه
((عَ لَ فَ یا فِ))
آن چه که ستور آن را بخورد، گیاه، آن چه پادشاهان برای پذیرایی سفرا و لوازم نگاه داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند، مالیاتی که برای تهیه خوراک عمال حکومت وصول می شد (تیموریان و صفوی
فرهنگ فارسی معین