جدول جو
جدول جو

معنی عفطه - جستجوی لغت در جدول جو

عفطه
(عَ طَ)
اسم المره است از مصدر عفط. یک مرتبه عفط در همه معانی. (ناظم الاطباء). رجوع به عفط شود، نثیر و آب بینی میش. (از اقرب الموارد). عفط. رجوع به عفط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطفه
تصویر عطفه
مهره ای که زنان با آن مردان را افسون کنند، مهرۀ افسون
فرهنگ فارسی عمید
(عِ طی ی)
درمانده به سخن. (منتهی الارب). الکن. (اقرب الموارد). عفاطی. عفّاط. رجوع به عفاط و عفاطی شود
لغت نامه دهخدا
(خَضْوْ)
آمیختن چیزی را به چیزی و خلط کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ صَ)
مؤنث عفص. گس و قابض: ادویۀعفصه. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عفص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
یک دانۀ عفص. (از اقرب الموارد). رجوع به عفص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شهری است قدیمی در نزدیکی رقۀ شامیه بر ساحل فرات، که اکنون ویرانه ای است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ فُرْ رَ)
اخلاط مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عفره البرد و الحر، سختی و اول گرما و سرما، و آن لغتی است در افره، و آن را به فتح اول نیز خوانده اند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
سپیدی غیرخالص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
سرخی پشت آهو مایل به سپیدی. (منتهی الارب). رنگ اعفر. (از اقرب الموارد). رجوع به اعفر شود، عفره البرد، اول سرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، موی قفای شیر و خروس. (منتهی الارب). موی پشت و قفا در شیر و خروس و غیره، که هنگام ستیزه آنها را بر یافوخ و میان سر خود می آورند. (از اقرب الموارد) ، سپیدی غیرخالص. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ثرید سپید شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ جَ)
حوض خرد در جنب حوضهای بزرگ که هرگاه آب حوض بلند گردد و برآید از آن آب خورند و گیرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عافی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مهمانان و واردشوندگان: و از مأثورات کرم و سخاء آن پادشاه دام ملکه آن است که... بیرون از تشریفات حشم و... اطلاقات عفاه... هر سال هزار خروار غله... منبرفرموده است. (المضاف الی بدایع الازمان ص 26). و رجوع به عافی و عفات شود، هو کثیر العفاه،او بسیار مهمان و ضیافت کننده است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ طَ)
تازگی وتری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
گویند مات فلان عبطه، یعنی جوان و صحیح و تندرست مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
من لم یمت عبطه یمت هرماً
للموت کاس و المرء ذائقها.
امیه بن الصلت (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ طَ)
یکی عرفط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عرفط شود
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
اسم النوع است ازمصدر عطف. (از اقرب الموارد). رجوع به عطف شود، به معنی عطفه است. (از منتهی الارب). رجوع به عطفه شود، شاخه های انگور که بر آن درخت آویخته باشد. (منتهی الارب). اطراف مو که آویخته باشد. (از اقرب الموارد) ، درخت عصبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عصبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ فَ)
جمع واژۀ عف ّ. (منتهی الارب). رجوع به عف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آمیختن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
غیبت. (منتهی الارب). اسم المره است مصدر عفق را. غیبت. (از اقرب الموارد) ، بازیی است که در آن خاک گرد آورند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُفْ وَ)
کف دیگ، و سر دیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب) ’زید’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عفوه. عفوه
لغت نامه دهخدا
(فِ طَ)
میش ماده، و منه ما له عافطه و لانافطه، یعنی نه او را میش ماده و نه بز ماده است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ لَ)
فنج ماده و آن چیزی است که از شرم زن و شترماده برآید، مانند ادره که در خایۀ مردان باشد. (از منتهی الارب). عفل. رجوع به عفل شود
لغت نامه دهخدا
(عِفْ وَ)
گزیدۀ هر چیزی: أکلت عفوه الطعام و الشراب، برگزیدۀ خوراک و آشامیدنی را خوردم. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، کف دیگ، و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب). ’زبد’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عفوه. عفوه، خرکرۀ ماده، چراگاه نیکو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُفُ طَ)
مؤنث عنفط. (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به عنفط شود، مابین دو شارب تا بینی. (از اقرب الموارد). رجوع به عنفط شود
لغت نامه دهخدا
(عَفْ وَ)
یک بار عفو و درگذشت از گناه، اسم المره است از مصدر عفو. (از اقرب الموارد). رجوع به عفو شود، مؤنث عفو. (از اقرب الموارد). رجوع به عفو شود، جمع واژۀ عفو، عفو و عفو. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عفو شود، دیت و خونبها. (منتهی الارب). دیه. (اقرب الموارد) ، کف دیگ، و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب). ’زبد’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عفوه. عفو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برابر و موافق نمودن. (از منتهی الارب). تطبیق. (از اقرب الموارد) ، تمامۀ چیزی گرفتن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ نَ)
تأنیث عفن. گنده. گندیده: قروح عفنه. رجوع به عفن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
چیزی شبیه به گوشت زائد که از فرج زن و شتر ماده برآید، وفتق رحم. (ناظم الاطباء). رجوع به عفل و عفله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
اسم المره است از مصدر عطف. رجوع به عطف شود، در فن تربیت اسب این کلمه به معنی نوعی بازگردانیدن ناگهانی اسب، به هنگام دوانیدن آن، مصطلح بوده است: مهترپیلبانان را مثال داد تا او را ریاضت دهد و آداب کرّ و فرّ و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57). بداند که عطفه ها چه باشد که دل به سوار دهد. (از آداب الحرب و الشجاعهچ سهیلی ص 214). اگر شمشیر را تازد هر دوپای او نرم تر کند و عطفه بر او تنگتر کند. (همان متن ص 215).
- عطفه کردن، در تداول جنگهای قدیم، ناگهان بازگشتن سوار و یا کژ بر دشمن تاختن: لشکر سلطان عطفه کردند و همه را مضاجع قتل در خواب نوشین بخوابانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295). طاهر عطفه کرد و به ضربه او را از مرکب بینداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 199). نزدیک بود که فتحی برآید اما ابوعلی و فایق عطفه کردند و تقدیر باری تعالی موافق مراد ایشان آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 117). مصاف دادند لشکر مغول عطفه کردند و با بشریه آمدند از ناحیۀ دجیل. (جامع التواریخ رشیدی).
، مهره ای است افسون را که بدان زنان مردان را بند کنند از زنان دیگر. (از منتهی الارب). مهره ای است که زنان بوسیلۀ آن مردان را متمایل می کنند. (از اقرب الموارد) ، درختی است که بدان شاخ انگور آویخته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پلید گربز: زن گروه مردم پر گردن در خروس، موی میانسر در آدمی، یال شیر، سپید سرخ نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفصه
تصویر عفصه
در فارسی عفصه مونث عفص گریشنک زگیل گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
مهره ما مهره ای که بدان زنان مهر شویان را به سوی خود بر انگیزند گشت برگشت از گیاهان، برگریشه برگ رشته مانندی که گیاهان بالا رونده با آن خود را به تنه درختان می چسبانند، پیچک پاپیچال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبطه
تصویر عبطه
تازگی، ترس جوانمرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
((عَ طْ فِ یا فَ))
مهره ای جادویی برای افسون کردن مرد تا پای بند زن خود باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
((عَ طَ فَ))
گیاهی است بی شاخ و برگ که بر درخت می پیچد
فرهنگ فارسی معین