جدول جو
جدول جو

معنی عفضج - جستجوی لغت در جدول جو

عفضج
(عَ ضَ)
فربه سست گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عفضاج عفاضج. ورجوع به عفاضج و عفضاج شود، سخت درشت گوشت. (منتهی الارب). صلب و شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
هو معصوب ما عفضج (به صیغۀ مجهول) ، او فربه نیست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِضِ)
مرد بسیارگوشت فروهشته شکم. حفضاج. حفاضج. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
تر بودن بن موها از خوی و عرق. (ناظم الاطباء). خوی کردن بن موی بقدر که روان نگردد. (از اقرب الموارد) ، پر شدن بدن از وسومت. (ناظم الاطباء). نیک بهم رسانیدن اندام پیه را چنانکه عروق لحم در مداخل شحم، بین مضابع کفته گردد، لاغر و کم گوشت شدن اندام ناقه. (از اقرب الموارد) ، منبسط شدن. (ناظم الاطباء). گشاده و فراخ شدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
درشت و سخت از اسب و شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عماضج. رجوع به عماضج شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
فربه سست گوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عفضج. رجوع به عفضج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
دراز سطبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ضِ)
فربه سست گوشت. (منتهی الارب). ضخم و فربه و سست. (از اقرب الموارد). عفضج. عفضاج. رجوع به عفضاج و عفضج شود
لغت نامه دهخدا
(عِ / عَ / عَ فَ / عَ فِ)
رودۀ مردم و اسب و سباع که طعام از معده بدان نقل کند، و آن مصارین است برای سم داران و سپل داران. (از منتهی الارب). رودگان فراخ. (زمخشری). هزارخانه و رودگانی. (دهار). رودگان و معی، و گویند آن گوشتی است در نزدیکی روده در طبقۀ داخلی رودۀ راست. (از بحر الجواهر). آنچه طعام بدان منتقل می شود پس از معده، و آن برای انسان و تمام سباع به منزلۀ روده ها است برای سم داران و سپل داران که به کرش می پیوندند. (از اقرب الموارد). آن روده که طعام از معده در آن داخل می گردد. (ناظم الاطباء). ج، أعفاج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عصا زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گائیدن. (از منتهی الارب). جماع کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، زدن جامه را معفاج. (از منتهی الارب). و رجوع به معفاج شود، فعل قوم لوط کردن. (از منتهی الارب)
بزرگ وفربه شدن رودۀ کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و چنین شخصی را عفج گویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عفاج
تصویر عفاج
آماس دوازدهه (روده اثنی عشر)
فرهنگ لغت هوشیار
زدن با چوب رختشویی (معفجه)، کونگایی دوازدهه (روده اثنی عشر) خراب تباه: یارب چه شاهی عزیزاست این خاک که چندین عروسان را می آرایند مادر و پدر به نزد وی می فرستند تا در وی عفج می شوند و می پوسند. توضیح ضبط کلمه به درستی معلوم نیست. روده ای که طعام از معده در آن داخل گردد جمع اعفاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفج
تصویر عفج
((عَ))
خراب، تباه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفج
تصویر عفج
((عِ))
روده ای که طعام از معده در آن داخل گردد، جمع اعفاج
فرهنگ فارسی معین