جدول جو
جدول جو

معنی عفشل - جستجوی لغت در جدول جو

عفشل
(عَ شَ)
مرد گران جان ثقیل. (منتهی الارب). مرد سنگین و انبوه. (از اقرب الموارد). عفنشل. رجوع به عفنشل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فشل
تصویر فشل
ترس، کاهلی، سستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفشل
تصویر تفشل
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، تفشه، نکوهش، سراکوفت، سرزنش، بیغار، طعنه، بیغاره، پیغاره، سرکوفت، عتیب، زاغ پا، تفش، ملامت
فرهنگ فارسی عمید
(خَ طَ)
عفله زده گردیدن زن. (از منتهی الارب). رجوع به عفله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ / عَ)
فنج ماده، و آن چیزی است که از شرم زن و شترماده برآید مانند ادره و فتق که درخایۀ مردان باشد. (از منتهی الارب). در اصطلاح فقها، چیزی است شبیه به گوشت که در عضو تناسلی زن پیدا می شود و مانع جماع می گردد. و گاهی هم استخوانی در آن محل مانع جماع می شود که این را اصطلاحاً قرن نامند. (فرهنگ حقوقی). عفله. و رجوع به عفله شود، بسیاری پیه در مابین پای تکه و گاو نر، و اکثر استعمال او در خصی می کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خط میان دبر و شرم مرد. (از منتهی الارب) ، پیه هر دو خایۀ قچقار و گرداگرد آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای دست زدن در قچقار و گوسپند جهت دانستن فربهی وگرانی و سبکی وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کاهلی کردن. (منتهی الارب). کسل. (از اقرب الموارد) ، سست گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
دین به تیغ حق از فشل رسته است
باز بنیادش از فشل منهید.
خاقانی.
، درنگی نمودن. (منتهی الارب) ، بددل شدن. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). ترسیدن. (از اقرب الموارد) : دلش از جفای گنبدگردان خسته، و فشل و رعب غالب، و خواب و قرار ذاهب گشته. (جهانگشای جوینی). فشل و هراس بر آن مدابیر غلبه کرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرد بددل و ترسنده و سست. ج، فشل، افشال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ شِ)
کاهل، سست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فشل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
پردۀ هودج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آنچه بر هودج گسترند وزنان بر آن نشینند. ج، فشول. (منتهی الارب). چیزی که زن زیر خود قرار دهد در هودج. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
گرد آوردن. (منتهی الارب). جمع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
رجل عفشال، مرد شوخ کم باک. (منتهی الارب). مرد اندک بیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
دشنام است مر زنان را. (منتهی الارب). شتم است زن را و آن خاص نداست. گویند: یا عفال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
دراز سطبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
مرد کلان روی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ شَ)
مرد گرانجان ثقیل. (منتهی الارب). مرد تخمه زدۀ سنگین. (ناظم الاطباء). به معنی عفشل است. (از اقرب الموارد). رجوع به عفشل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شَ)
بمعنی اول تفش است که طعنه و سرزنش باشد. (برهان) (آنندراج) تفش و طعنه و سرزنش و تفشه و بیغار. (ناظم الاطباء). رجوع به تفش شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
دویدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). روان شدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزوج. (از اقرب الموارد) ، بر فشل نشستن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فشل
تصویر فشل
ترسو شدن، کاهلی مرد ترسو و بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفکل
تصویر عفکل
گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشل
تصویر فشل
((فَ شَ))
کاهلی، سستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فشل
تصویر فشل
((فَ))
مرد بددل و ترسنده و سست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فشل
تصویر فشل
((فِ))
پرده هودج، فرشی که زنان بر آن نشینند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فشل
تصویر فشل
((فَ ش))
کاهل، ترسو
فرهنگ فارسی معین